گنجور

بخش ۲۸ - حکایت سنجر و بخشیدن منقل پر لعل و گوهر

سنجر بن ملکشه آن شه راد
که در جود بر زمانه گشاد
گفت او بود همچو ابر بهار
بر جهان در فشان و گوهر بار
داشت آماده شاه فرزانه
خاصه از بهر دی یکی خانه
خانه ای از زمردین سقلاط
چون چمن در بهار سبز بساط
منقلی در میانش از زر ناب
پر فروزنده لعلهای خوشاب
هر که نی دست و پا به آن بردی
منقل آتشش گمان بردی
روزی از ره یکی غریب رسید
که جهان همچو او ادیب ندید
همچو دریا و کان گرانمایه
همچو خورشید و مه سبکسایه
بود آسیب برد دی خورده
سوی آن برد دست افسرده
اهل مجلس چو از وی آن دیدند
همچو گل از شگفت خندیدند
و او زان کار خود سرافکنده
نرگس آسا بماند شرمنده
روز دیگر چو بامداد پگاه
آمد از لطف گفت با او شاه
زدی امروز سوی ما باری
زودتر گام سعی گفت آری
شب ز سرما ستمکش آمده ام
بامدادان به آتش آمده ام
تا مگر اخگری بیندوزم
خانه خود به آن برافروزم
شه چو از فاضل آن لطیفه شنید
لعل و منقل همه به او بخشید
گفت کاینها به خانه خود بر
دامن خویشتن بر آن گستر
تا چو سرمای دی شود کاری
همچو دی ز آفتش نیازاری

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سنجر بن ملکشه آن شه راد
که در جود بر زمانه گشاد
هوش مصنوعی: سنجر بن ملکشه، پادشاهی است که در بخشندگی و generosity خود، نامی نیکو از خود به جا گذاشت و در دوران خود شهرت زیادی در این زمینه پیدا کرد.
گفت او بود همچو ابر بهار
بر جهان در فشان و گوهر بار
هوش مصنوعی: او مانند ابرهای بهاری است که بر سرزمین می‌بارند و زیبایی و نعمت را به ارمغان می‌آورند.
داشت آماده شاه فرزانه
خاصه از بهر دی یکی خانه
هوش مصنوعی: شاه فرزانه برای روز دی، خانه‌ای را آماده کرده بود.
خانه ای از زمردین سقلاط
چون چمن در بهار سبز بساط
هوش مصنوعی: خانه‌ای از سنگ های قیمتی و زیبا ساخته شده که مانند چمنزارهای سرسبز بهار، جلوه‌ی زندگی و طراوت دارد.
منقلی در میانش از زر ناب
پر فروزنده لعلهای خوشاب
هوش مصنوعی: در وسط آن، منقلی از طلا وجود دارد که لعل‌های زیبا و درخشان را در خود می‌سوزاند.
هر که نی دست و پا به آن بردی
منقل آتشش گمان بردی
هوش مصنوعی: هر کسی که به آن دست و پا زده، گمان کرده است که آتش منقلش را می‌شناسد.
روزی از ره یکی غریب رسید
که جهان همچو او ادیب ندید
هوش مصنوعی: روزی فردی غریب به جایی آمد که کسی همچون او در دنیا وجود نداشت.
همچو دریا و کان گرانمایه
همچو خورشید و مه سبکسایه
هوش مصنوعی: مانند دریای عمیق و ارزشمند، و همچنین مانند خورشید و ماه که زیبا و درخشان هستند.
بود آسیب برد دی خورده
سوی آن برد دست افسرده
هوش مصنوعی: آسیب به کسی رسانده است که دچار ناراحتی و پریشانی است، و او اکنون به سوی آن شخص کمتر توانمند و افسرده می‌رود.
اهل مجلس چو از وی آن دیدند
همچو گل از شگفت خندیدند
هوش مصنوعی: وقتی اعضای مجلس آن را دیدند، مانند گلی شاد و شگفت‌زده خندیدند.
و او زان کار خود سرافکنده
نرگس آسا بماند شرمنده
هوش مصنوعی: او از کارش شرمنده و سرافکنده شده است، مانند نرگسی که سرش پایین است و خجالت می‌کشد.
روز دیگر چو بامداد پگاه
آمد از لطف گفت با او شاه
هوش مصنوعی: روزی دیگر، زمانی که صبح زود فرارسید، شاه با مهربانی با او سخن گفت.
زدی امروز سوی ما باری
زودتر گام سعی گفت آری
هوش مصنوعی: امروز به ما سر زدی و در پی آن، زودتر تلاش خود را نشان دادی و گفتی بله.
شب ز سرما ستمکش آمده ام
بامدادان به آتش آمده ام
هوش مصنوعی: در شب به دلیل سرما رنج و سختی را تحمل کرده‌ام، اما اکنون در صبح به گرما و آتش پناه آورده‌ام.
تا مگر اخگری بیندوزم
خانه خود به آن برافروزم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم شعله‌ای بسازم و آتش خانه‌ام را روشن کنم تا بتوانم آن را به زیبایی و گرما تبدیل کنم.
شه چو از فاضل آن لطیفه شنید
لعل و منقل همه به او بخشید
هوش مصنوعی: وقتی شاه از زیبایی و هنر آن فرد باخبر شد، همه چیزهای باارزش و زیبا را به او هدیه داد.
گفت کاینها به خانه خود بر
دامن خویشتن بر آن گستر
هوش مصنوعی: او گفت که این چیزها را به خانه خود ببر و بر دامن خود بگستران.
تا چو سرمای دی شود کاری
همچو دی ز آفتش نیازاری
هوش مصنوعی: تا زمانی که سردی دی به وجود بیاید، مانند سرمای دی نباید از آسیب‌های آن پریشان باشی.