بخش ۸ - حکایت
داشت شاهی بر انس و جان غالب
دختری بلکه اختری ثاقب
از قضا روزی آن یگانه عصر
سر فرو کرد از کرانه قصر
حبشی زاده ای بدید از دور
دلربا همچو خال چهره حور
قامت آن سیاه چرده روان
چون الف کرد منزلش در جان
با سواد رخ و جبین و عذار
ساخت جا در دلش سویداوار
ماندش آن صورت پسندیده
چون سیاهی دیده در دیده
گرچه او بد سمر به ماه وشی
سوخت جانش به داغ آن حبشی
عجب افسانه ای و خوش لاغی
که زند بر تذرو ره زاغی
لیکن اینها ز عشق نیست شگفت
خود چه گل کان ز باغ او نشگفت
عشق در بند حسن و احسان است
عشق بنده ست و حسن سلطان است
هر کجا حسن می نماید روی
می نهد سر به سجده عشق آن سوی
حسن بود آنکه در لباس ایاز
خواند محمود را به کوی نیاز
حسن بود آن به کسوت لیلی
قیس را داده سوی خود میلی
حسن بود آن ز صورت عذار
عذر وامق نهاده بر صحرا
حسن بود آن کزان سیاه نمود
که ازان ماه صبر و دین بربود
صبر و دین چیست آن ستوده غلام
برد ازان ماه هر چه داشت تمام
هر چه از جنس هستی اش در دست
دید برد و به جای آن بنشست
یکسر از رنج خویشتن برهید
غیر معشوق خویش هیچ ندید
حبذا عاشقی که رست از خویش
هر چه جز دوست برگرفت از پیش
یکدل و یک جهت شد و یکروی
روی همت بتافت از همه سوی
دوست دانست و دوست دید و شنید
هر چه جز دوست دید ازان ببرید
دختر القصه ماند بی خور و خواب
دل پر آتش ز عشق و دیده پر آب
لب فرو بست از پرستاران
مهر بگسست از وفاداران
پشت بر بزم و عیش و شادی کرد
رو به دیوار نامرادی کرد
همه حیران کار او ماندند
سخن از کار و بار او راندند
آن یکی گفت راه او زد دیو
ساخت دیوانه اش به حیله و ریو
وان دگر گفت با پری شد یار
کارش از یاری پری شد زار
وان دگر گفت خوبیی به تمام
داشت، چشمش رسید از ایام
وان دگر گفت هیچ از اینها نیست
آفتش غیر عشق و سودا نیست
دلبری دیده دل به او داده
وز غمش در کشاکش افتاده
بود با او همیشه یک دایه
از فسون و فسانه پر مایه
گنده پیری که تا جوان بوده
هدف تیر این و آن بوده
زده بعد از جوانی گذران
دست در کارسازی دگران
چون لبش در فسون بجنبیدی
بر خود افسونگران بلرزیدی
ور زبان در فسانه بگشادی
مالش صد فسانه خوان دادی
گرچه از بهر سبحه داشت به فن
مهره ای چند کرده در گردن
بود چون سبحه اش به زخم درشت
خرد به مهره های گردن و پشت
ورچه می کرد نفس حیله گرش
وصله وصله مرقعی به برش
بود اولی ز دهر خونخواره
چون مرقع تنش به صد پاره
دایه چون حال دختر آنسان دید
بر وی آن درد و رنج نپسندید
پیش دختر نشست کای فرزند
که بود با تو روح را پیوند
حق چو نشو و نمای سرو تو جست
بر کنار منش نشاند نخست
لب تو کاینچنین شکر شکن است
پرورش یافته ز شیر من است
ابرویت را به وسمه پیوسته
نقش نو کلک صنع من بسته
تا نکردم به سرمه دست دراز
بود چشمت تهی ز سرمه ناز
بود روشن رخت چو صبح دوم
در شب تار موی مشکین گم
تا نبستم نغوله موی تو را
کس ندید آشکار روی تو را
هر شب از بهر خواب تا به سحر
از حریرت فکنده ام بستر
چون شده سیر نرگس تو ز خواب
گل روی تو شسته ام به گلاب
حق خدمت بسی گزارده شد
تا هلال تو ماه چارده شد
بار دیگر مکن ز رنج و ملال
بدل این ماه چارده به هلال
محنت روزگار نابرده
گل رویت چراست پژمرده
بود مقصود دل ز قد تو راست
این زمان قد تو خمیده چراست
دیده عمری به روی تو خوش زیست
این چنین زلف تو مشوش چیست
حال خود بازگو چه حال است این
اثر خواب یا خیال است این
یا به بیداریت کسی زد راه
وز تو بربود صبر و دل ناگاه
مهر خاموشی از لبت بگشای
سوی آن رهزنم رهی بنمای
گر بود همچو مه بر اوج بلند
آرم او را فرو به خم کمند
ور چو ماهی بود به بحر درون
کنم او را به مکر و حیله برون
چون فسون و فریب بندم کار
خواهد از کار من فلک زنهار
گر بود زاهدی به خود مغرور
یا حکیمی ز خود پرستی دور
آن به زهد از فسون من نرهد
وین به جهد از فریب من نجهد
دختر از دایه آن فسون چو شنید
بهتر از راست هیچ چاره ندید
نام و ناموس را به گوشه نهاد
پرده از روی کار خود بگشاد
حال خود آنچنان که واقع بود
بی تکلف به دایه باز نمود
دایه گفتا کفایت این کار
بکنم دل ز غصه فارغ دار
بنهم در کنار کام تو را
دور دارم ز عار نام تو را
این سخن عرضه کرد بی کم و کاست
بهر موعود خویشتن برخاست
سینه سوزان ز داغ آن حبشی
کرد هر جا سراغ آن حبشی
عاقبت یافت منزل او را
دید موزون شمایل او را
کرد با او به دوستی پیوند
شد یکی مادر و دگر فرزند
خانه خویشتن نشانش داد
راه آمد شدن بر او بگشاد
هیچ شامی نبودی و سحری
که نکردی به سوی او گذری
یک شب او را به پیش خویش نشاند
بر وی از بهر خواب افسون خواند
آنچنان خفت بر سر بستر
که نماندش ز حال خویش خبر
گر به دندان کسی لبش کندی
چین در ابروی خود نیفکندی
ور دو صد نیش، پای کرده دراز
نکشیدی به جانب خود باز
خواب او را چو دایه دید گران
بست در پشت خادمیش روان
برد چون تنگ مشک یا عنبر
یکسر او را به خانه دختر
نیکبختا کسی که رفت به خواب
چشم حس بست ازین جهان خراب
جذب معشوق گشت حامل او
برد تا پیشگاه محمل او
شبروان رنج بین و محنت کش
واو به صدر وصال خرم و خوش
بخش ۷ - اشارت به تقسیم محبت به ذاتی و صفاتی و افعالی و آثاری: یا بود عشق منتشی از ذاتبخش ۹ - حکایت ذوالنون و ابو یزید قدس الله تعالی سرهما: داد ذوالنون به بایزید پیام
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داشت شاهی بر انس و جان غالب
دختری بلکه اختری ثاقب
هوش مصنوعی: شاهی بر دل و جان مسلط بود که دختری داشت مانند ستارهای درخشان.
از قضا روزی آن یگانه عصر
سر فرو کرد از کرانه قصر
هوش مصنوعی: روزی خاص، آن تنها روزگار ناگهان سرش را از لبه قصر پایین آورد.
حبشی زاده ای بدید از دور
دلربا همچو خال چهره حور
هوش مصنوعی: یک جوان حبشی را از دور دید که زیباییاش مانند خال صورت یک پری است.
قامت آن سیاه چرده روان
چون الف کرد منزلش در جان
هوش مصنوعی: قد بلند و جذاب او همچون حرف الف، در دل من جا گرفته و مستقر شده است.
با سواد رخ و جبین و عذار
ساخت جا در دلش سویداوار
هوش مصنوعی: با چهره زیبا و پیشانی روشن و چهره دلربا، جایی در دل او به شکل عمیق و ماندگار ایجاد کرده است.
ماندش آن صورت پسندیده
چون سیاهی دیده در دیده
هوش مصنوعی: او هنوز هم آن چهره زیبا را در خاطر دارد، مانند تأثیری که سیاهی در چشم میگذارد.
گرچه او بد سمر به ماه وشی
سوخت جانش به داغ آن حبشی
هوش مصنوعی: هرچند او به خاطر زیبایی ماه و دلربایی یار، دچار سوز و گداز شده است، اما از دردی که به خاطر عشق یک حبشی (سیاهپوست) در دل دارد، جانش به آتش میسوزد.
عجب افسانه ای و خوش لاغی
که زند بر تذرو ره زاغی
هوش مصنوعی: عجب داستان جالب و زیبایی است که داستانسرای آن، پرنده نازک و لاغری است که توانسته زاغی را در مسیر تذرو شکست بدهد.
لیکن اینها ز عشق نیست شگفت
خود چه گل کان ز باغ او نشگفت
هوش مصنوعی: اگرچه این عشق خیلی عجیب نیست، اما خود را در شگفتی فرو نبرید، زیرا چه گلی که از باغ او شکوفه نمیدهد؟
عشق در بند حسن و احسان است
عشق بنده ست و حسن سلطان است
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی و نیکی وابسته است. عشق مانند یک بنده است که تحت فرمان و تاثیر زیبایی و نیکی قرار دارد.
هر کجا حسن می نماید روی
می نهد سر به سجده عشق آن سوی
هوش مصنوعی: هر کجا که زیبایی نمایان است، سر به سجده عشق میگذارد و به سوی محبوب میرود.
حسن بود آنکه در لباس ایاز
خواند محمود را به کوی نیاز
هوش مصنوعی: زیبایی کار این است که ایاز، در حالی که در لباس خدمتگزاری است، محمود را در کوچهی درخواست و نیاز مورد محبت و توجه قرار میدهد.
حسن بود آن به کسوت لیلی
قیس را داده سوی خود میلی
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی اشاره دارد به اینکه حسن و زیبایی، به مانند لیلی که قیس به آن دل بسته، باید به فردی خاص تعلق داشته باشد و او همچنین تمایل و گرایش به آن زیبایی را از خود نشان میدهد. به عبارتی، زیبایی تنها زمانی ارزشمند است که در ارتباط با معشوقی که دل در گرو اوست، نمود پیدا کند.
حسن بود آن ز صورت عذار
عذر وامق نهاده بر صحرا
هوش مصنوعی: زیبایی آن چهره مانند عذری است که وامیق (نماد عشق) بر دشت نهاده است.
حسن بود آن کزان سیاه نمود
که ازان ماه صبر و دین بربود
هوش مصنوعی: زیبایی او از آنجا نشأت میگیرد که به سبب آن ماه، صبر و دین را از دست دادم.
صبر و دین چیست آن ستوده غلام
برد ازان ماه هر چه داشت تمام
هوش مصنوعی: صبر و دیانت چیست که آن غلام به خاطر آن ماه، هر چه داشت را تقدیم کرد.
هر چه از جنس هستی اش در دست
دید برد و به جای آن بنشست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به نوعی وجود دارد و قابل مشاهده است، از دست رفت و جای آن را چیز دیگری پر کرد.
یکسر از رنج خویشتن برهید
غیر معشوق خویش هیچ ندید
هوش مصنوعی: تمام درد و رنج خود را کنار گذاشت و غیر از محبوبش هیچ چیز دیگری نمیبیند.
حبذا عاشقی که رست از خویش
هر چه جز دوست برگرفت از پیش
هوش مصنوعی: عاشقی که از خود رهایی یافته و هر چه غیر از دوست است را پشت سر گذاشته، بسیار ارزشمند است.
یکدل و یک جهت شد و یکروی
روی همت بتافت از همه سوی
هوش مصنوعی: همه با هم به یک هدف و با نیتی واحد گام برداشتند و از هر سمت و سو به سمت آن هدف تلاش کردند.
دوست دانست و دوست دید و شنید
هر چه جز دوست دید ازان ببرید
هوش مصنوعی: دوست همه چیز را فهمید و مشاهده کرد، و هر آنچه جز دوست بود را کنار گذاشت.
دختر القصه ماند بی خور و خواب
دل پر آتش ز عشق و دیده پر آب
هوش مصنوعی: دختر داستان به تنهایی مانده است، نه خوراکی دارد و نه خواب آرام و دلش از عشق پر از آتش است و چشمانش پر از اشک.
لب فرو بست از پرستاران
مهر بگسست از وفاداران
هوش مصنوعی: او زبانش را از محبت پرستاران بسته و رابطهاش را با وفاداران قطع کرده است.
پشت بر بزم و عیش و شادی کرد
رو به دیوار نامرادی کرد
هوش مصنوعی: او از دلایل خوشی و جشن روی برگردانید و به ناامیدی و غم و اندوه روی آورد.
همه حیران کار او ماندند
سخن از کار و بار او راندند
هوش مصنوعی: همه در شگفتی از کار او باقی ماندند و از مشغلههای او سخن گفتند.
آن یکی گفت راه او زد دیو
ساخت دیوانه اش به حیله و ریو
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت که او راهی را انتخاب کرده است و شیطان با ترفندها و حیلههایش او را دیوانه کرده است.
وان دگر گفت با پری شد یار
کارش از یاری پری شد زار
هوش مصنوعی: او گفت که با پری به یار رسید و حالا کارش از یاری پری به شدت متاثر شده است.
وان دگر گفت خوبیی به تمام
داشت، چشمش رسید از ایام
هوش مصنوعی: این فرد دیگر گفت که خوبیها و زیباییها به طور کامل در او دیده میشود، و دیدهی او به روزگار گذشتهی خودش افتاد.
وان دگر گفت هیچ از اینها نیست
آفتش غیر عشق و سودا نیست
هوش مصنوعی: او گفت که هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد و تنها آسیبی که وجود دارد، عشق و شیدایی است.
دلبری دیده دل به او داده
وز غمش در کشاکش افتاده
هوش مصنوعی: عاشق زیبایی شدهام و به خاطر دردهای او در تلاش و زحمت هستم.
بود با او همیشه یک دایه
از فسون و فسانه پر مایه
هوش مصنوعی: او همیشه یک پرستار داشت که پر از جادو و داستانهای دلنشین بود.
گنده پیری که تا جوان بوده
هدف تیر این و آن بوده
هوش مصنوعی: یک پیرمرد فربه و چاق که در جوانی همیشه مورد هدف انتقاد و تیررس دلسوزیهای دیگران بوده است.
زده بعد از جوانی گذران
دست در کارسازی دگران
هوش مصنوعی: بعد از گذر از دوران جوانی، این احساس به آدم دست میدهد که در کارهای دیگران دخالت کند.
چون لبش در فسون بجنبیدی
بر خود افسونگران بلرزیدی
هوش مصنوعی: زمانی که لبهای او در جادو و فریب به حرکت درآمد، جادوگران دیگر نیز از این جادو و جاذبهاش لرزیدند.
ور زبان در فسانه بگشادی
مالش صد فسانه خوان دادی
هوش مصنوعی: اگر زبان به سرایت افسانهها باز شود، با گفتن هر قصه، صد قصه دیگر را هم خواهی شنید.
گرچه از بهر سبحه داشت به فن
مهره ای چند کرده در گردن
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر تسبیح، چند دانه مهره در گردن خود دارد، ولی این موضوع نمیتواند بر معنای واقعی آن افزوده شود.
بود چون سبحه اش به زخم درشت
خرد به مهره های گردن و پشت
هوش مصنوعی: چون سبحهای که به خاطر زخم بزرگ و درد، مهرههایش به گردن و پشتش آویزان شدهاند.
ورچه می کرد نفس حیله گرش
وصله وصله مرقعی به برش
هوش مصنوعی: اگرچه نفس فریبندهاش، زرق و برقهایی به دور و برش میزند،
بود اولی ز دهر خونخواره
چون مرقع تنش به صد پاره
هوش مصنوعی: در آغاز، این شخص مانند مرغی بود که به سبب سختیهای زمانه، جسمش به صد تکه پاره پاره شده است.
دایه چون حال دختر آنسان دید
بر وی آن درد و رنج نپسندید
هوش مصنوعی: مادر بزرگ وقتی حال دختر را اینچنین دید، دیگر درد و رنج او را نپسندید.
پیش دختر نشست کای فرزند
که بود با تو روح را پیوند
هوش مصنوعی: دختر به نزد او آمد و گفت: ای فرزند، که روح تو با من پیوند خورده است.
حق چو نشو و نمای سرو تو جست
بر کنار منش نشاند نخست
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت به زیبایی و جوانی تو نزدیک میشود، در ابتدا تو را در کنار خود قرار میدهد.
لب تو کاینچنین شکر شکن است
پرورش یافته ز شیر من است
هوش مصنوعی: لبهای تو که اینقدر شیرین و دلفریباند، نشانهی پرورش یافتن از عسل و شیر من هستند.
ابرویت را به وسمه پیوسته
نقش نو کلک صنع من بسته
هوش مصنوعی: ابروی تو با رنگی زیبا و تازه، جلوهای از هنر و خلاقیت من را به نمایش گذاشته است.
تا نکردم به سرمه دست دراز
بود چشمت تهی ز سرمه ناز
هوش مصنوعی: تا زمانی که دست به سرمه نمیزدم، چشم تو خالی از زیبایی و جذابیت بود.
بود روشن رخت چو صبح دوم
در شب تار موی مشکین گم
هوش مصنوعی: چهرهات درخشان و روشن است مانند صبح که در شب تاریک میدرخشد، ولی موهای تیرهات آن را پنهان کرده است.
تا نبستم نغوله موی تو را
کس ندید آشکار روی تو را
هوش مصنوعی: قبل از آنکه موهای تو را به بند بکشم، هیچکس چهرهی تو را بهطور واضح ندیده است.
هر شب از بهر خواب تا به سحر
از حریرت فکنده ام بستر
هوش مصنوعی: هر شب برای خواب تا صبح، بستر خود را از حریر میچینم.
چون شده سیر نرگس تو ز خواب
گل روی تو شسته ام به گلاب
هوش مصنوعی: وقتی نرگس تو از خواب بیدار شده، من چهرهات را با گلاب شستهام.
حق خدمت بسی گزارده شد
تا هلال تو ماه چارده شد
هوش مصنوعی: بسیاری از خدمات و تلاشها انجام شده است تا چهرهی زیبای تو در اوج خود نمایان شود.
بار دیگر مکن ز رنج و ملال
بدل این ماه چارده به هلال
هوش مصنوعی: دوباره از رنج و ناراحتی دوری کن و به یاد این ماه کامل، به تازگی و شادی بنگر.
محنت روزگار نابرده
گل رویت چراست پژمرده
هوش مصنوعی: چرا تنشید و غم روزگار باعث پژمردگی زیبایی چهرهات شده است؟
بود مقصود دل ز قد تو راست
این زمان قد تو خمیده چراست
هوش مصنوعی: دل در این زمان هدفش از قد تو بوده، اما چرا قد تو اکنون خمیده شده است؟
دیده عمری به روی تو خوش زیست
این چنین زلف تو مشوش چیست
هوش مصنوعی: چشم من سالها به زیبایی تو accustomed بوده است، اما حالا این زلف پریشان تو چه مشکلی دارد؟
حال خود بازگو چه حال است این
اثر خواب یا خیال است این
هوش مصنوعی: احساس خود را بیان کن، آیا این وضعیت ناشی از خواب است یا خیال؟
یا به بیداریت کسی زد راه
وز تو بربود صبر و دل ناگاه
هوش مصنوعی: شاید کسی در حال بیدار کردن تو باشد و ناگهان صبر و دل تو را برباید.
مهر خاموشی از لبت بگشای
سوی آن رهزنم رهی بنمای
هوش مصنوعی: با لبهای خاموش خود، محبت را شکوفا کن و راهی به سوی آن دزد دل من نشان بده.
گر بود همچو مه بر اوج بلند
آرم او را فرو به خم کمند
هوش مصنوعی: اگر او مانند ماه در اوج آسمان باشد، من او را به پایین میآورم و در دام خود گرفتار میکنم.
ور چو ماهی بود به بحر درون
کنم او را به مکر و حیله برون
هوش مصنوعی: اگر او مانند ماهی باشد در دریا، من او را با نیرنگ و تدبیر از آن بیرون میآورم.
چون فسون و فریب بندم کار
خواهد از کار من فلک زنهار
هوش مصنوعی: وقتی که به زیبایی و جادوگری برسم، کار من به جایی خواهد رسید که از چرخش سرنوشت بخواهم که مرا نجات دهد.
گر بود زاهدی به خود مغرور
یا حکیمی ز خود پرستی دور
هوش مصنوعی: اگر عالم یا زاهدی به خود مغرور باشد، یا حکیمی از خودبینی فاصله بگیرد، این نشاندهنده ناتوانی آنها در درک حقیقت و واقعیت است.
آن به زهد از فسون من نرهد
وین به جهد از فریب من نجهد
هوش مصنوعی: اینجا گفته شده که آن شخص با زهدش به دام فریب من نیفتد و این شخص با تلاشش از چنگال فریب من نجات پیدا نمیکند. به عبارتی، یکی از آنها از یک نوع خالکوبی معنوی فرار میکند و دیگری با زحمت و کوشش نمیتواند از این فریب دور شود.
دختر از دایه آن فسون چو شنید
بهتر از راست هیچ چاره ندید
هوش مصنوعی: دختر وقتی سخن جادویی دایه را شنید، به این نتیجه رسید که هیچ راهی بهتر از راستگویی وجود ندارد.
نام و ناموس را به گوشه نهاد
پرده از روی کار خود بگشاد
هوش مصنوعی: شخص به خاطر احترام به نام و آبرو، پرده را کنار زده و فعالیتهای خود را به نمایش گذاشته است.
حال خود آنچنان که واقع بود
بی تکلف به دایه باز نمود
هوش مصنوعی: او بدون هیچ گونه تظاهر و زحمت، حالت واقعی خود را به دایه نشان داد.
دایه گفتا کفایت این کار
بکنم دل ز غصه فارغ دار
هوش مصنوعی: دایه گفت: کافی است، من این کار را انجام میدهم تا دلت از غم و اندوه آزاد شود.
بنهم در کنار کام تو را
دور دارم ز عار نام تو را
هوش مصنوعی: من تمایل دارم در کنارت باشم و نامت را از هرگونه عیب و ننگی دور نگه دارم.
این سخن عرضه کرد بی کم و کاست
بهر موعود خویشتن برخاست
هوش مصنوعی: این حرف را بدون هیچ تغییر و کوتاهی بیان کرد، زیرا برای بیان آن خود را آماده کرده بود.
سینه سوزان ز داغ آن حبشی
کرد هر جا سراغ آن حبشی
هوش مصنوعی: دل پر از غم و ناراحتی به خاطر عشق آن حبشی است. در هر جا که پیش میروم، دلتنگیام برای او را حس میکنم.
عاقبت یافت منزل او را
دید موزون شمایل او را
هوش مصنوعی: در نهایت، او به منزل محبوبش رسید و زیبایی و تناسب اندام او را مشاهده کرد.
کرد با او به دوستی پیوند
شد یکی مادر و دگر فرزند
هوش مصنوعی: با او دوستی برقرار کرد، به گونهای که یکی همچون مادر و دیگری همچون فرزند شد.
خانه خویشتن نشانش داد
راه آمد شدن بر او بگشاد
هوش مصنوعی: خانه خودش را به او نشان داد و راه ورود به آن را برایش باز کرد.
هیچ شامی نبودی و سحری
که نکردی به سوی او گذری
هوش مصنوعی: هیچ شامی نبود و سحری نبود که تو به او ننگریستی یا از او دیدن نکردی.
یک شب او را به پیش خویش نشاند
بر وی از بهر خواب افسون خواند
هوش مصنوعی: یک شب او را پیش خود نشاند و برایش افسون خواب خواند تا به خواب برود.
آنچنان خفت بر سر بستر
که نماندش ز حال خویش خبر
هوش مصنوعی: او آنقدر در خواب عمیق رفته که دیگر از وضعیت خودش هیچ خبری ندارد.
گر به دندان کسی لبش کندی
چین در ابروی خود نیفکندی
هوش مصنوعی: اگر کسی به دندانش لب تو را آسیب بزند، تو ابروهایت را به خاطر آن نخواهی در هم کشید.
ور دو صد نیش، پای کرده دراز
نکشیدی به جانب خود باز
هوش مصنوعی: اگرچه دیگران به تو آسیب میرسانند و زخمهای زیادی به تو میزنند، اما تو باید تلاش کنی که خود را به سمت آنها نکشانی و از دراز کردن دست خود به سمت آنها پرهیز کنی.
خواب او را چو دایه دید گران
بست در پشت خادمیش روان
هوش مصنوعی: موقعی که دایه خواب او را دید، او را به آرامی در آغوش گرفت و به پشت خادم خود حرکت کرد.
برد چون تنگ مشک یا عنبر
یکسر او را به خانه دختر
هوش مصنوعی: وقتی مشک یا عنبر پر از عطر را به خانه دختر میبردند، نشاندهندهی محبت و عشق است. در واقع، این تصویر به نوعی از احساسات و نظریههای عاشقانه اشاره دارد که در آن فرد به خاطر عشقش چیزی باارزش و خوشبو را به دلدارش هدیه میدهد.
نیکبختا کسی که رفت به خواب
چشم حس بست ازین جهان خراب
هوش مصنوعی: خوشبخت کسی است که به خواب برود و از این دنیای آشفته و خراب فارغ شود.
جذب معشوق گشت حامل او
برد تا پیشگاه محمل او
هوش مصنوعی: معشوق به قدری جذاب و دلرباست که شخصی که او را حمل میکند، به محضر او میبرد و هر کسی را در مقابلش تحت تأثیر قرار میدهد.
شبروان رنج بین و محنت کش
واو به صدر وصال خرم و خوش
هوش مصنوعی: مسافران شب را ببین که چگونه رنج و سختی میکشند، در حالی که در نهایت، نفرینها و دوریها را پشت سر گذاشته و به خوشی و وصال محبوب میرسند.
حاشیه ها
1399/10/22 01:12
سعید
موضوع: غلط املایی
حسن بود آن ز صورت عذار
(عذرا صحیح است. همقافیه صحرا)
عذر وامق نهاده بر صحرا