گنجور

بخش ۶۴ - به هم رسیدن شیخ سری قدس سره و تاجر و خریداری کردن شیخ سری تحفه را از وی

تحفه و شیخ در سخن بودند
رازگوی نو و کهن بودند
تاجر دین و دل ز دست شده
در لگدکوب غصه پست شده
ناگهانی ز در درون آمد
سوی آن بندی زبون آمدی
شیخ را چون بدید خرم شد
دلش از کار تحفه بی غم شد
گفت شاید به یمن همت او
سهل گردد بلا و محنت او
بعد تسلیم چهره نمناک
بهر تعظیم شیخ سود به خاک
شیخ گفت که این حد من نیست
کین کنیزک ز من به این اولیست
پس ازان شیخ رو به تاجر کرد
رغبت بیع تحفه ظاهر کرد
کرد تاجر فغان که واویلاه
که شد احوال من ز فقر تباه
نیست در دستت آن گشاد ای شیخ
که توانی بهاش داد ای شیخ
از درم شد بهاش بیست هزار
کی برآید ز دستت این مقدار
همه مالم ز دست شد بیرون
در بهای کنیزک و اکنون
نه کنیزک به دست نی مالم
محرمی کو که پیش او نالم
شیخ رفت و به خانه دانگی نه
جز دعا را غریو و بانگی نه
دست برداشت کای اله کریم
ایزد فرد و پادشاه قدیم
آبرو بخش اشک ریختگان
خاک ذلت به چهره بیختگان
کارساز فتادگان از کار
بار بردار ماندگان در بار
مانده در بار تحفه است دلم
سخنی گفته ام وز آن خجلم
کار من تنگ شد ز تنگدلی
سرخروییم ده درین خجلی
در گنجینه کرم بگشای
قیمت تحفه ام کرم فرمای
شیخ را بود رو به خاک نیاز
که برآمد ز سوی در آواز
در چو بگشاد دید کرده مقام
بر درش خواجه ای و چار غلام
همه بر آستان او زده صف
هر یکی شمع و بدره ای در کف
اذن خواهان درآمدند از در
بر زمین نیازمندی سر
پنج بدره ز سیم پاک عیار
هر یکی در شمار پنج هزار
پیش شیخ زمانه بنهادند
بر سر پای خدمت استادند
شیخ پرسیدشان ز صورت حال
خواجه فرمود در جواب سؤال
که مرا شب به خواب بنمودند
صورت فقر شیخ و فرمودند
که دلش بهر تحفه دربار است
قیمت تحفه را طلبگار است
قیمت تحفه بر به خدمت شیخ
تا شوی بهره ور ز همت شیخ
شیخ با خواجه بامداد پگاه
رو نهادند سوی تحفه به راه
چون رسیدند از قضا تاجر
نیز شد بی توقفی حاضر
عرضه کردند بدره ها بر وی
گفت من کی فروشم او را کی
قیمت تحفه هست ازان افزون
کش بدینها کنم ز دل بیرون
می فزودند در بها ز کرم
تا رسید آن به چل هزار درم
گفت تاجر ز دیده ریزان آب
که شبم گفت کردگار به خواب
که بود تحفه برگزیده ما
او خود و غیر خود رمیده ما
خط آزادیش بلا اکراه
می دهم خالصا لوجه الله
غیر او هر چه دارم از زر و سیم
به فقیران همی کنم تسلیم
همه را می دهم برای خدای
بو که حاصل کنم رضای خدای
خواجه چون گوش کرد آن سخنان
دست بر رو نهاد گریه کنان
گفت گویا که خالق معبود
نیست از کار و بار من خشنود
که مرا ساخت زین شرف نومید
سوخت جانم به حسرت جاوید
به کف من ز ملک و مال اکنون
هر چه هست آمدم ازان بیرون
همه کردم سبیل راه خدای
که خدایم بس است در دو سرای
تحفه از بند بندگی چو رهید
از سر و بر هر آنچه بود کشید
جای اطلس پلاس ساخت لباس
موی مشکین نهفت در کرباس
پا نهاد از حریم بقعه بیرون
چون پری شد به ستر غیب درون
شیخ با آن دو تن ز دنبالش
متحیر ز صورت حالش
پرس پرسان چو آمدند پدر
نه خبر یافتند ازو نه اثر
هر سه کردند متفق با هم
روی در بادیه به عزم حرم
خواجه در ره به درد و داغ بمرد
تن به بوم استخوان به زاغ سپرد
مغز سر طعمه کلاغان ساخت
دیده منقارگاه زاغان ساخت
تاجر و شیخ پا بیفشردند
ریگ کوبان به کعبه پی بردند
با دل بی غش و درونه صاف
شیخ می کرد گرد خانه طواف
آمد آواز ناله ایش به گوش
کش برآمد ز جان خسته خروش
وز پی ناله نکته ایش نهفت
شد شنیده که بیدلی می گفت
کای چراغ شب سیه روزان
مایه شادی غم اندوزان
آگهی بخش جهان آگاهان
رهنمای فتاده از راهان
درد عشقت شفای بیماری
زخم تو مرهم دل افگاری
هر که از شوق توست در تب و تاب
نشود جز به وصل تو سیراب
هر که زد در محبت تو نفس
مونس جان او تو باشی و بس
از غمت هر که بی قرار آمد
تا نبیند تو را نیارامد
چون مناجات او سری بشنید
سوی آن چون سرشک خویش دوید
سر برآورد کای سری چونی
کاندرین درد بادت افزونی
شیخ گفتا کیی تو باز نمای
که فتادم ز ناله تو ز پای
گفت تن زن که هست رسوایی
ناشناسی پس از شناسایی
تحفه ام من خلاص کرده تو
صد نوا یافته ز پرده تو
شیخ دیدش به خاک افتاده
چشم ها در مغاک افتاده
سر و سیمین او خلال شده
ماه رخسار او هلال شده
الف قامتش چو نون گشته
طره سرکشش نگون گشته
چشمی و صد هزار قطره خون
لبی و صد هزار ناله فزون
شیخ گفتا که تحفه حال بگوی
وصف احسان ذوالجلال بگوی
چون ز یار و دیار ببریدی
از کرم های او چها دیدی
تحفه گفت از هزار تاریکی
داد بارم به قرب و نزدیکی
بر سریر محبتم بنشاند
وزدو صد رنج و محنتم برهاند
شیخ گفتا که آن ستوده شیم
کت خریدی به چل هزار درم
بود همراه ما به راه حجاز
در غمت مرد رو به خاک نیاز
تحفه گفتا که آن گرانمایه
در جنان با من است همسایه
دادش آنها خدا که کم دیده
دیده و گوش نیز نشنیده
شیخ گفتا که آن کریم نهاد
که تو را کرد از کرم آزاد
بر امیدت درین طوافگه است
چشم بنهاده هر طرف به ره است
تحفه پنهان ره دعاش سپرد
بر در کعبه اوفتاد و بمرد
ناگهان تاجر از عقب برسید
تحفه را اوفتاده مرده بدید
او هم از بیدلی به خاک افتاد
پیش آن پاک جان پاک بداد
هر دو را شیخ گور کرد و کفن
بعد حج رو نهاد سوی وطن
رحمت حق نثار ایشان باد
جای ما در جوار ایشان باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تحفه و شیخ در سخن بودند
رازگوی نو و کهن بودند
هوش مصنوعی: در این محفل، هدیه و استاد در حال گفتگو بودند و به بیان رازهای جدید و قدیمی می‌پرداختند.
تاجر دین و دل ز دست شده
در لگدکوب غصه پست شده
هوش مصنوعی: تاجر دین و دل، به خاطر غم‌ها و مشکلاتی که بر او وارد شده، دیگر تواناییش را از دست داده و به وضعیتی نامناسب و پست رسیده است.
ناگهانی ز در درون آمد
سوی آن بندی زبون آمدی
هوش مصنوعی: ناگهان از در وارد شدی و به سوی آن بند از زبانی بی‌زبان آمدی.
شیخ را چون بدید خرم شد
دلش از کار تحفه بی غم شد
هوش مصنوعی: وقتی شیخ را دید، دلش شاد شد و از کارهای نگران‌کننده رها گشت.
گفت شاید به یمن همت او
سهل گردد بلا و محنت او
هوش مصنوعی: شاید به خاطر تلاش و کوشش او، مشکلات و سختی‌هایش آسان شود.
بعد تسلیم چهره نمناک
بهر تعظیم شیخ سود به خاک
هوش مصنوعی: پس از اینکه تسلیم شدم و چهره‌ام خیس از اشک بود، به احترام استاد، سرم را به خاک فرود آوردم.
شیخ گفت که این حد من نیست
کین کنیزک ز من به این اولیست
هوش مصنوعی: شیخ گفت: این جایگاه من نیست، زیرا این دخترک نسبت به من بهتر است.
پس ازان شیخ رو به تاجر کرد
رغبت بیع تحفه ظاهر کرد
هوش مصنوعی: پس از آن، شیخ به تاجر رو کرد و تمایلش را برای خرید هدیه نشان داد.
کرد تاجر فغان که واویلاه
که شد احوال من ز فقر تباه
هوش مصنوعی: تاجر با صدای بلند ناله و فریاد کرد که وای بر من! چه بر سرم آمده که به خاطر فقر به چنین روزی افتاده‌ام.
نیست در دستت آن گشاد ای شیخ
که توانی بهاش داد ای شیخ
هوش مصنوعی: ای شیخ، آنچه در دست تو نیست، نمی‌توانی با آن چیزی ارزشمند بسازی.
از درم شد بهاش بیست هزار
کی برآید ز دستت این مقدار
هوش مصنوعی: اگر ارزش مال من بیست هزار باشد، هرگز نمی‌توانی این مقدار را از دست بدهی.
همه مالم ز دست شد بیرون
در بهای کنیزک و اکنون
هوش مصنوعی: تمام ثروتم را در ازای یک کنیزک از دست دادم و اکنون هیچ چیزی ندارم.
نه کنیزک به دست نی مالم
محرمی کو که پیش او نالم
هوش مصنوعی: هیچ کنیزی نیست که در کنار نی من باشد و با او درد دل کنم و از حال خود بگویم.
شیخ رفت و به خانه دانگی نه
جز دعا را غریو و بانگی نه
هوش مصنوعی: شیخ از خانه بیرون رفت و جز دعا و صدای جنبی دیگری در آنجا نبود.
دست برداشت کای اله کریم
ایزد فرد و پادشاه قدیم
هوش مصنوعی: دست خود را بلند کن، ای خداوند مهربان و پادشاه جاودان.
آبرو بخش اشک ریختگان
خاک ذلت به چهره بیختگان
هوش مصنوعی: آبروی کسانی که اشک می‌ریزند را حفظ کن و برای کسانی که در وضعیت ذلت و خفت هستند، عزت ببخش.
کارساز فتادگان از کار
بار بردار ماندگان در بار
هوش مصنوعی: کسی که مشکلات دیگران را حل می‌کند، خود نیز باید از بار مسئولیت‌ها خلاص شود تا بتواند به دیگران کمک کند.
مانده در بار تحفه است دلم
سخنی گفته ام وز آن خجلم
هوش مصنوعی: دل من در حالتی است که چیزی به عنوان هدیه در آن باقی مانده و من حرفی زده‌ام که به خاطر آن احساس شرمندگی می‌کنم.
کار من تنگ شد ز تنگدلی
سرخروییم ده درین خجلی
هوش مصنوعی: وضعیت من به خاطر دل تنگی و شرمندگی‌ام به شدت دشوار شده است، به طوری که حتی به روی خودم نمی‌توانم نگاه کنم.
در گنجینه کرم بگشای
قیمت تحفه ام کرم فرمای
هوش مصنوعی: در گنجینه کرم، به من نشان بده که هدیه‌ام چه ارزشی دارد و از من لطف کن.
شیخ را بود رو به خاک نیاز
که برآمد ز سوی در آواز
هوش مصنوعی: شیخ به سمت زمین نیازمند بود، چرا که صدایی از طرف در به او رسید.
در چو بگشاد دید کرده مقام
بر درش خواجه ای و چار غلام
هوش مصنوعی: وقتی در را باز کردم، دیدم که یک خواجه در تالار نشسته و چهار غلام هم در کنار او هستند.
همه بر آستان او زده صف
هر یکی شمع و بدره ای در کف
هوش مصنوعی: همه در مقابل او صف کشیده‌اند و هر یک شمع و ظرفی در دست دارند.
اذن خواهان درآمدند از در
بر زمین نیازمندی سر
هوش مصنوعی: اجازه‌خواستگان از در وارد شدند و بر زمین نیازمند و در طلب کمک هستند.
پنج بدره ز سیم پاک عیار
هر یکی در شمار پنج هزار
هوش مصنوعی: پنج پاکی از جنس نقره هرکدام معادل پنج هزار ارزش دارند.
پیش شیخ زمانه بنهادند
بر سر پای خدمت استادند
هوش مصنوعی: در حضور یک شخصیت مهم و بزرگ، همه به نشان احترام و ارادت به او ایستاده‌اند و خدمت خود را ارائه می‌دهند.
شیخ پرسیدشان ز صورت حال
خواجه فرمود در جواب سؤال
هوش مصنوعی: شیخ از حال خواجه پرسید و او در پاسخ به سوال اعلام کرد.
که مرا شب به خواب بنمودند
صورت فقر شیخ و فرمودند
هوش مصنوعی: در شب مرا در خواب دیدم که چهره فقر و نیازمندی شیخ (عالم یا بزرگ) را به من نشان دادند و چیزی به من گفتند.
که دلش بهر تحفه دربار است
قیمت تحفه را طلبگار است
هوش مصنوعی: دل او برای دریافت هدیه‌ای از دربار بی‌تاب است و به همین دلیل، خواهان ارزش هدیه‌ای است که می‌خواهد بگیرد.
قیمت تحفه بر به خدمت شیخ
تا شوی بهره ور ز همت شیخ
هوش مصنوعی: برای اینکه از تلاش و کوشش شیخ بهره‌مند شوی، باید بهای هدیه‌ات را در مقابل او بپردازی.
شیخ با خواجه بامداد پگاه
رو نهادند سوی تحفه به راه
هوش مصنوعی: شیخ و خواجه در صبح زود راهی شدند تا به هدیه‌ای برسند.
چون رسیدند از قضا تاجر
نیز شد بی توقفی حاضر
هوش مصنوعی: وقتی که به یکباره و به طور ناگهانی به موقعیت و موقعیتی رسیدند، تاجر هم بدون تردید و درنگ، آماده شد.
عرضه کردند بدره ها بر وی
گفت من کی فروشم او را کی
هوش مصنوعی: گفتند که ظرف‌ها را به او نشان دادند و او پرسید: من چه زمانی باید آن را بفروشم؟
قیمت تحفه هست ازان افزون
کش بدینها کنم ز دل بیرون
هوش مصنوعی: قیمت هدیه‌ای که می‌دهم بیشتر از این است که آن را از دل خود بیرون می‌آورم.
می فزودند در بها ز کرم
تا رسید آن به چل هزار درم
هوش مصنوعی: بر اثر لطف و محبت، قیمت شراب به چهل هزار درم رسید.
گفت تاجر ز دیده ریزان آب
که شبم گفت کردگار به خواب
هوش مصنوعی: تاجر گفت که از چشمانش اشک می‌ریزد و به او گفتند که شب خواب خدا را دیده است.
که بود تحفه برگزیده ما
او خود و غیر خود رمیده ما
هوش مصنوعی: او خود و همه چیزهای بیرونی را به خوبی می‌شناسد و از ما جدا شده است، بنابراین او بهترین هدیه ماست.
خط آزادیش بلا اکراه
می دهم خالصا لوجه الله
هوش مصنوعی: من آزادیش را بدون هیچ اکراهی و به طور خالص برای رضای خدا به او می‌دهم.
غیر او هر چه دارم از زر و سیم
به فقیران همی کنم تسلیم
هوش مصنوعی: هر چیزی که جز او دارم، چه طلا و نقره، را به نیازمندان می‌دهم و در واقع هیچ ارزشی برای آن قائل نیستم.
همه را می دهم برای خدای
بو که حاصل کنم رضای خدای
هوش مصنوعی: من همه چیز را فدای حق و خداوند می‌کنم تا رضایت او را به دست آورم.
خواجه چون گوش کرد آن سخنان
دست بر رو نهاد گریه کنان
هوش مصنوعی: وقتی خواجه به صحبت‌ها گوش داد، دست بر صورتش گذاشت و با ناراحتی شروع به گریه کرد.
گفت گویا که خالق معبود
نیست از کار و بار من خشنود
هوش مصنوعی: گفتن اینکه خالق یا معبودی وجود ندارد، نشان‌دهنده ناامیدی من از وضعیت فعلی‌ام است و از کارهایی که انجام می‌دهم، راضی نیستم.
که مرا ساخت زین شرف نومید
سوخت جانم به حسرت جاوید
هوش مصنوعی: مرا از این شرافت ساخته‌اند، اما ناامید شدم و جانم با حسرت زندگی ابدی سوخت.
به کف من ز ملک و مال اکنون
هر چه هست آمدم ازان بیرون
هوش مصنوعی: من اکنون از هر آنچه که از ثروت و دارایی دارم، به راحتی بی‌نیاز شده‌ام و از آن‌ها فاصله گرفته‌ام.
همه کردم سبیل راه خدای
که خدایم بس است در دو سرای
هوش مصنوعی: من تمام تلاش خود را کردم تا به راه خدا بروم، زیرا خداوند برای من در هر دو دنیا کافی است.
تحفه از بند بندگی چو رهید
از سر و بر هر آنچه بود کشید
هوش مصنوعی: هدیه‌ای که از بندگی آزاد شد، از سر و گردن خود رها شد و بر هر آنچه که بود، چنگ انداخت.
جای اطلس پلاس ساخت لباس
موی مشکین نهفت در کرباس
هوش مصنوعی: جای پارچه با ارزش، لباسی از موی مشکی در پارچه‌ای ساده پنهان شده است.
پا نهاد از حریم بقعه بیرون
چون پری شد به ستر غیب درون
هوش مصنوعی: او از حریم مقدس خارج شد و مانند پری به پوشش پنهان درون رفت.
شیخ با آن دو تن ز دنبالش
متحیر ز صورت حالش
هوش مصنوعی: شخصیّت پیر، با آن دو نفر به دنبالش، از حالت او حیران و متعجب بود.
پرس پرسان چو آمدند پدر
نه خبر یافتند ازو نه اثر
هوش مصنوعی: وقتی پدر به جستجوی او آمد، نه از او خبری پیدا کردند و نه نشانه‌ای از او پیدا کردند.
هر سه کردند متفق با هم
روی در بادیه به عزم حرم
هوش مصنوعی: سه نفر تصمیم گرفتند به سوی حرم به صورت مشترک و یکپارچه حرکت کنند.
خواجه در ره به درد و داغ بمرد
تن به بوم استخوان به زاغ سپرد
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، خواجه (شخصی با مقام و اعتبار) به خاطر تحمل درد و رنج جانش را از دست داد و بدنش به زمین افتاد و پس از مرگ، استخوان‌هایش به زاغ (پرنده‌ای که معمولاً به لاشه‌خوار معروف است) سپرده شد.
مغز سر طعمه کلاغان ساخت
دیده منقارگاه زاغان ساخت
هوش مصنوعی: سرم فقط مغز را به زاغان و کلاغان می‌دهد، چون دیدم که منقارگاه آنها را فراهم کرده است.
تاجر و شیخ پا بیفشردند
ریگ کوبان به کعبه پی بردند
هوش مصنوعی: تاجر و شیخ در کعبه باهم ملاقات کردند و در حال جستجو و گردآوری گام برمی‌داشتند.
با دل بی غش و درونه صاف
شیخ می کرد گرد خانه طواف
هوش مصنوعی: شیخ با دل پاک و روحی آرام، دور خانه طواف می‌کرد.
آمد آواز ناله ایش به گوش
کش برآمد ز جان خسته خروش
هوش مصنوعی: صدا و ناله آنان به گوش رسید و از دل جان خسته، فریادی بلند شد.
وز پی ناله نکته ایش نهفت
شد شنیده که بیدلی می گفت
هوش مصنوعی: پس از ناله و صدای دلنشین او، نکته‌ای پنهان شد که کسی می‌گفت بیدلی.
کای چراغ شب سیه روزان
مایه شادی غم اندوزان
هوش مصنوعی: ای روشنایی شب‌های تاریک که باعث خوشحالی غم‌زده‌ها هستی.
آگهی بخش جهان آگاهان
رهنمای فتاده از راهان
هوش مصنوعی: آگاهی و دانش، راهنمای افرادی است که از مسیر زندگی دور شده‌اند و به دنبال هدایت و بازگشت به راه صحیح هستند.
درد عشقت شفای بیماری
زخم تو مرهم دل افگاری
هوش مصنوعی: درد عشق تو برای من مانند درمانی است که زخم‌های قلبم را بهبود می‌بخشد.
هر که از شوق توست در تب و تاب
نشود جز به وصل تو سیراب
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق تو در حال بی‌تابی و تپش قلب است، جز با رسیدن به وصال و دیدار تو آرام نمی‌گیرد.
هر که زد در محبت تو نفس
مونس جان او تو باشی و بس
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق تو وارد شود، نفس و زندگی‌اش تنها به تو وابسته خواهد بود.
از غمت هر که بی قرار آمد
تا نبیند تو را نیارامد
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر غم تو بی‌تاب و ناآرام شده، تا زمانی که تو را نبیند، آرامش نخواهد یافت.
چون مناجات او سری بشنید
سوی آن چون سرشک خویش دوید
هوش مصنوعی: زمانی که او راز دلش را با خدا در میان گذاشت، احساساتش به شدت به سمت آن عشق و دوست داشتنی که مانند اشک از چشمانش می‌ریخت، سرازیر شد.
سر برآورد کای سری چونی
کاندرین درد بادت افزونی
هوش مصنوعی: سر بلند کن و بگو حال تو چگونه است، زیرا بر اساس این درد، به نظر می‌رسد که وضعیتت روز به روز بدتر می‌شود.
شیخ گفتا کیی تو باز نمای
که فتادم ز ناله تو ز پای
هوش مصنوعی: شیخ از من پرسید که کیستی؟ خود را نشان بده، زیرا من به خاطر ناله تو زمین‌گیر شدم.
گفت تن زن که هست رسوایی
ناشناسی پس از شناسایی
هوش مصنوعی: زن گفت: بدن او باعث رسوایی ناشناسی او خواهد شد، اما پس از شناختن او، همه چیز معلوم خواهد شد.
تحفه ام من خلاص کرده تو
صد نوا یافته ز پرده تو
هوش مصنوعی: من هدیه‌ام به تو، و باعث آزادی‌ام شده‌ای. تو از پرده‌ی پنهان خود صداها و نغمه‌های زیادی را به دست آورده‌ای.
شیخ دیدش به خاک افتاده
چشم ها در مغاک افتاده
هوش مصنوعی: شیخ مشاهده کرد که فردی به زمین افتاده و چشمانش به درون چاله‌ای رفته است.
سر و سیمین او خلال شده
ماه رخسار او هلال شده
هوش مصنوعی: موها و چهره‌ی زیبا و نازک او به قدری لطیف و جذاب است که همچون ماه و هلال می‌درخشد و در دل هر بیننده‌ای جلب توجه می‌کند.
الف قامتش چو نون گشته
طره سرکشش نگون گشته
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و تناسب قامت یک فرد اشاره دارد. قامت او به شکل نون در آمده و موهایش به حالت افراشته و دلفریب در آمده‌اند که زیبایی او را دوچندان کرده است. در واقع، تصویرسازی از جذابیت و دلربایی اوست.
چشمی و صد هزار قطره خون
لبی و صد هزار ناله فزون
هوش مصنوعی: چشمی وجود دارد و از آن صد هزار قطره خون می‌چکد، لبانی وجود دارد و از آن صد هزار ناله و فریاد بلند می‌شود.
شیخ گفتا که تحفه حال بگوی
وصف احسان ذوالجلال بگوی
هوش مصنوعی: شیخ گفت: حال و احوال خود را بگو و از نعمت‌های بزرگ خداوند بزرگ سخن بگویید.
چون ز یار و دیار ببریدی
از کرم های او چها دیدی
هوش مصنوعی: وقتی از دوست و دیار خود دور شدی، چه چیزهایی از مهربانی‌های او تجربه کردی؟
تحفه گفت از هزار تاریکی
داد بارم به قرب و نزدیکی
هوش مصنوعی: هدیه‌ای که از میان هزاران تاریکی به من رسیده، باعث شده است که به نزدیکی و قربی ویژه دست پیدا کنم.
بر سریر محبتم بنشاند
وزدو صد رنج و محنتم برهاند
هوش مصنوعی: او بر تخت عشق من نشسته و از دردها و مشکلاتم را نجاتم می‌دهد.
شیخ گفتا که آن ستوده شیم
کت خریدی به چل هزار درم
هوش مصنوعی: شیخ گفت: تو که به قیمت چهل هزار درم آن چیز را خریدی، خود را ستوده نکن و به فخر نپرداز.
بود همراه ما به راه حجاز
در غمت مرد رو به خاک نیاز
هوش مصنوعی: در سفر به حجاز، کسی که در غم تو بود، به خاک افتاد و نیازمند شد.
تحفه گفتا که آن گرانمایه
در جنان با من است همسایه
هوش مصنوعی: تحفه گفت که آن ارزشمند در بهشت نزدیک من زندگی می‌کند.
دادش آنها خدا که کم دیده
دیده و گوش نیز نشنیده
هوش مصنوعی: کسانی که خداوند به آنها یاد داده، معمولاً در زندگی تجربه‌های زیادی ندارند و چیزهای زیادی را نمی‌بینند و نمی‌شنوند.
شیخ گفتا که آن کریم نهاد
که تو را کرد از کرم آزاد
هوش مصنوعی: شیخ گفت که آن شخص بخشنده‌ای وجود دارد که به خاطر مهربانی‌اش تو را آزاد کرده است.
بر امیدت درین طوافگه است
چشم بنهاده هر طرف به ره است
هوش مصنوعی: چشمانت به دور و بر در این گردآوری دوخته شده و به امید توست که در هر سمت به راه نگاه می‌کند.
تحفه پنهان ره دعاش سپرد
بر در کعبه اوفتاد و بمرد
هوش مصنوعی: هدیه‌ای که به صورت نهان به دعای او سپرده شده بود، بر در کعبه افتاده و جان خود را از دست داد.
ناگهان تاجر از عقب برسید
تحفه را اوفتاده مرده بدید
هوش مصنوعی: تاجر ناگهان از پشت سر آمد و هدیه‌ای را مشاهده کرد که افتاده و مرده است.
او هم از بیدلی به خاک افتاد
پیش آن پاک جان پاک بداد
هوش مصنوعی: او نیز از شدت غم و اندوه به زمین افتاد و در برابر آن روح پاک، جانش را فدای او کرد.
هر دو را شیخ گور کرد و کفن
بعد حج رو نهاد سوی وطن
هوش مصنوعی: شیخ هر دو نفر را دفن کرد و بعد از انجام مراسم حج، راهی وطن شد.
رحمت حق نثار ایشان باد
جای ما در جوار ایشان باد
هوش مصنوعی: خداوند رحمتش را بر آن‌ها نازل کند و ما هم در کنارشان باشیم.