بخش ۵۰ - قصه عیینه و ریا
معتمر نام مهتری ز عرب
رفت تا روضه نبی یک شب
رو در آن قبله دعا آورد
ادب بندگی بجا آورد
ساخت بالین ز آستان نیاز
گوش بنهاد بر نشیمن راز
ناگه آمد به گوشش آوازی
که همی گفت غصه پردازی
کای دل امشب تو را چه اندوه است
وین چه بار گرانتر از کوه است
مرغی از طرف باغ ناله کشید
بر تو داغی به سان لاله کشید
واندر این تیره شب ز ناله زار
ساخت از خواب خوش تو را بیدار
یا نه یاری درین شب تاریک
از برون دور وز درون نزدیک
بر تو درهای امتحان بگشود
خوابت از چشم خون فشان بربود
بست هجرش کمر به کینه تو را
سنگ غم زد بر آبگینه تو را
چه شب است این چو زلف یار دراز
چشم من ناشده به خواب فراز
قیر شب قید پای انجم شد
مهر را راه آمدن گم شد
در نفیر و فغان زبان جرس
تنگ بر صبحدم مجال نفس
دست دوران دریده پرده کوس
تیغ گردون بریده نای خروس
چون مؤذن ره مناره سپرد
گویی افتاد ازان به گردن خرد
کش نیاید ز حلقه حلقوم
بانگ یا حی صدای یا قیوم
این نه شب هست اژدهای سیاه
که کند با هزار دیده نگاه
تا به دم درکشد غریبی را
یا زند زخم بی نصیبی را
منم اکنون و جانی آزرده
زو دو صد زخم بر جگر خورده
زخم او جا درون جان دارد
گر کنم ناله جای آن دارد
کو رفیقی که بشنود رازم
واندر این شب شود همآوازم
کو شفیقی که بنگرد حالم
کز جدایی چگونه می نالم
ز آتش غم چو موی پیچانم
موی پیچان و مور بی جانم
هست ناچار پیش فرزانه
موی را شانه مور را دانه
اگرم شانه همچو مو هوس است
شانه ام فرق شاخ شاخ بس است
دانه گر بایدم چو مور نژند
باشدم اشک دانه دانه بسند
ماه گردون بود گوا که چنین
ناله زان می کنم که ماه زمین
چهره از من چو ماه تافته است
تیغ مهرش دلم شکافته است
هرگز اینم گمان نبود به خویش
کایدم اینچنین بلایی پیش
ریخت بر سر بلای دهر مرا
داد ناآزموده زهر مرا
هر که ناآزموده زهر خورد
چه عجب گر ره اجل سپرد
چون بدینجا رساند ناله خویش
کرد با خامشی حواله خویش
آتش او درین ترانه فسرد
شد خموش آنچنان که گویی مرد
بخش ۴۹ - قصه آن جوان که بر دختر عم عاشق شد و در عشق وی نام دزدی بر خود نهاد و ناموس عم نگاه داشت و بدان سبب به مقصود رسید: نوجوانی نخورده نشتر غمبخش ۵۱ - حیران شدن معتمر در آنکه آن زاری کننده که بود و پشیمان شدن که چرا دنبال آواز نرفت: معتمر چون بدید صورت حال
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
معتمر نام مهتری ز عرب
رفت تا روضه نبی یک شب
هوش مصنوعی: معتمر، مرد بزرگی از عرب، برای زیارت به گلشن نبی (پیامبر) سفر کرد و یک شب در آنجا ماند.
رو در آن قبله دعا آورد
ادب بندگی بجا آورد
هوش مصنوعی: او با رویی معصوم و موجه به دعا و نیایش پرداخته است و ادب و احترام را در جای خود به خوبی رعایت کرده است.
ساخت بالین ز آستان نیاز
گوش بنهاد بر نشیمن راز
هوش مصنوعی: با توجه به نیاز و درخواست، محلی برای آرامش و آسایش فراهم کردم و به حرفهای دل نشستم.
ناگه آمد به گوشش آوازی
که همی گفت غصه پردازی
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی به گوشش رسید که میگفت به غصه و اندوه پرداختن، بیهوده است.
کای دل امشب تو را چه اندوه است
وین چه بار گرانتر از کوه است
هوش مصنوعی: ای دل، امشب چرا اینقدر غمگینی و این درد، چه باری سنگینتر از کوه بر دوش توست؟
مرغی از طرف باغ ناله کشید
بر تو داغی به سان لاله کشید
هوش مصنوعی: پرندهای از سمت باغ به ناله درآمد و به خاطر تو، حزینی را به دل گرفت که شبیه به غم گل لاله است.
واندر این تیره شب ز ناله زار
ساخت از خواب خوش تو را بیدار
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، صدای دلشکستهای از ناله بلند شده که تو را از خواب خوش بیدار میکند.
یا نه یاری درین شب تاریک
از برون دور وز درون نزدیک
هوش مصنوعی: در این شب سیاه و تاریک، یا کسی به کمک من میآید که از بیرون دور باشد و یا اینکه یاری از درون خودم به من نزدیک است.
بر تو درهای امتحان بگشود
خوابت از چشم خون فشان بربود
هوش مصنوعی: بر تو فرصتهای آزمایش گشوده شد و خواب تو را از چشمی که خون میریزد گرفت.
بست هجرش کمر به کینه تو را
سنگ غم زد بر آبگینه تو را
هوش مصنوعی: به خاطر جداییاش، کینهات را مانند سنگی بر دل شیشهات قرار داد.
چه شب است این چو زلف یار دراز
چشم من ناشده به خواب فراز
هوش مصنوعی: این شب چه طولانی است، مانند زلفهای یار که به درازا کشیدهاند. چشمان من هنوز خوابشان نبرده و بیدارند.
قیر شب قید پای انجم شد
مهر را راه آمدن گم شد
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، مانند قیری سیاه و غلیظ، راه ورود خورشید مخفی شده و به نظر میرسد که ماه و ستارهها نیز در این ظلمت گرفتار شدهاند.
در نفیر و فغان زبان جرس
تنگ بر صبحدم مجال نفس
هوش مصنوعی: در صدای جرس که در صبح زود طنینانداز میشود، فضای تنفس و آرامش بسیار محدود است.
دست دوران دریده پرده کوس
تیغ گردون بریده نای خروس
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که زمان و سرنوشت، به شدت و بیرحمی پردههای خوشی را کنار زده و نشان میدهد که زندگی به چه اندازه پر از چالش و مشکلات است. صدای خروس که نماد صبح و آغاز روز است، به نوعی تحت تأثیر فشارهای زندگی قرار گرفته و دیگر نمیتواند صدای شادی و خوشحالی را بهخوبی منتقل کند. این تصویر به نوعی نشاندهنده سختیها و واقعیتهای تلخ زندگی است.
چون مؤذن ره مناره سپرد
گویی افتاد ازان به گردن خرد
هوش مصنوعی: وقتی که مؤذنی کار خود را به مناره سپرد، گویی که بار سنگینی بر دوش خرد افتاده است.
کش نیاید ز حلقه حلقوم
بانگ یا حی صدای یا قیوم
هوش مصنوعی: صوتی از حلقوم کسی نمیتواند بلند شود، مگر آنکه ندا کنندهای قوی و حیاتبخش در درون وجود داشته باشد.
این نه شب هست اژدهای سیاه
که کند با هزار دیده نگاه
هوش مصنوعی: این نه شبی است که اژدهای سیاه با هزار چشمش به همه جا نگاه میکند.
تا به دم درکشد غریبی را
یا زند زخم بی نصیبی را
هوش مصنوعی: یک غریبه تا به در برسد، ممکن است با مشکلات و زخمهای زندگیاش مواجه شود یا در زندگی دچار بینصیب و محرومیت گردد.
منم اکنون و جانی آزرده
زو دو صد زخم بر جگر خورده
هوش مصنوعی: من الان هستم و دلی آزرده دارم، دو صد زخم بر دل خود حس میکنم.
زخم او جا درون جان دارد
گر کنم ناله جای آن دارد
هوش مصنوعی: زخم عشق او در عمق وجودم نشسته است و اگر صدایی از درد خود بلند کنم، جایی برای بیان آن وجود دارد.
کو رفیقی که بشنود رازم
واندر این شب شود همآوازم
هوش مصنوعی: دوست و رفیقی پیدا کن که رازهای من را بشنود و در این شب تاریک با من همصدا شود.
کو شفیقی که بنگرد حالم
کز جدایی چگونه می نالم
هوش مصنوعی: بگو کجا کسی هست که حال مرا درک کند و بفهمد از جدایی چطور دردمند و غمگینم؟
ز آتش غم چو موی پیچانم
موی پیچان و مور بی جانم
هوش مصنوعی: از درد و غم درونم، مانند مویی پیچیده و آشفتهشدهام، بیهدف و بیجان.
هست ناچار پیش فرزانه
موی را شانه مور را دانه
هوش مصنوعی: باید به ناچار در حضور افراد خردمند موهای خود را مرتب کنیم و به بزرگان احترام بگذاریم، مانند اینکه برای مور دانهای فراهم کنیم.
اگرم شانه همچو مو هوس است
شانه ام فرق شاخ شاخ بس است
هوش مصنوعی: اگرچه شانه من همچون موها ویژگیهایی دارد که به زیبایی آن میافزاید، اما وجود شاخ و برگهای متنوع به تنهایی کافی است.
دانه گر بایدم چو مور نژند
باشدم اشک دانه دانه بسند
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که مانند موری دانهای بکارم، پس باید اشکهایم را به اندازه دانه دانهام تحمل کنم.
ماه گردون بود گوا که چنین
ناله زان می کنم که ماه زمین
هوش مصنوعی: ماه گویایی دارد که نشانهای از درد و ناله من است، چون که زمین نیز در غم و اندوه خود نالانی دارد.
چهره از من چو ماه تافته است
تیغ مهرش دلم شکافته است
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند ماه میدرخشد و زیباییاش دل مرا شکسته است.
هرگز اینم گمان نبود به خویش
کایدم اینچنین بلایی پیش
هوش مصنوعی: هرگز تصور نمیکردم که چنین مصیبت و مشکلی بر سرم بیاید.
ریخت بر سر بلای دهر مرا
داد ناآزموده زهر مرا
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیهای زمان بر من افتاد، و به من زهر تلخی داد که هنوز در برابر آن تجربهای ندارم.
هر که ناآزموده زهر خورد
چه عجب گر ره اجل سپرد
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون تجربه و آمادگی زهر را بچشد، عجیب نیست که به مرگ دچار شود.
چون بدینجا رساند ناله خویش
کرد با خامشی حواله خویش
هوش مصنوعی: وقتی نالهاش به اینجا رسید، با سکوت به حال خود بازگشت.
آتش او درین ترانه فسرد
شد خموش آنچنان که گویی مرد
هوش مصنوعی: شعلهی عشقش در این آهنگ خاموش شد، بهطوریکه گویی دیگر وجود ندارد.