بخش ۴۹ - قصه آن جوان که بر دختر عم عاشق شد و در عشق وی نام دزدی بر خود نهاد و ناموس عم نگاه داشت و بدان سبب به مقصود رسید
نوجوانی نخورده نشتر غم
شد گرفتار عشق دختر عم
روز و شب در سرای عم می بود
در مقام رضای عم می بود
دمبدم روی دخترش می دید
میوه از باغ نوبرش می چید
بود شبها در آن نشیمن راز
با شکنهای زلف او کجه باز
لیک داغش چو سینه سوز افتاد
کجه او به روی روز افتاد
پیش عم آشکار شد رازش
داشت از خانه آمدن بازش
چند روز آن جوان نیکو روی
که به دیدار یار بودش خوی
چون بدل شد وصال او به فراق
محنتش جفت گشت و طاقت طاق
یک شب از آرزوی دیدارش
کرد منزل به بام و دیوارش
خواست از مهر روی روشن او
که درآید چو مه به روزن او
ناگهانش فکند لغزش پای
از لب بام در میان سرای
عم ز افتادنش چو گشت آگاه
دزدوارش گرفت و داشت نگاه
بامدادش به شاه دوران برد
دادخواهان به پیش سلطان برد
شاه پرسید ازو که ای اوباش
دور از اندیشه معاد و معاش
شب که رو در ره خطا رفتی
به سرای کسان چرا رفتی
دید مسکین جوان که آن نه نکوست
که نهد تهمتی به دامن دوست
زد به سر منزل ملامت گام
راند بر خویشتن به دزدی نام
شاه بعد از جواب بشنیدن
داد فرمان به دست بریدن
واقفی از حقیقت آن حال
رقعه ای کرد سوی شاه ارسال
کای به حشمت ز خسروان فایق
نیست بر عاشق این جزا لایق
عاشق از شور عشق مجنون است
کار مجنون ز شرع بیرون است
مرد عاشق نه سیم و زر دزدد
از لب یار خود شکر دزدد
نیست جز دزدیی پسندیده
آمدن سوی یار دزدیده
شه چو مضمون کار را دانست
حال آن دل فگار را دانست
گفت با عم وی که ای سره مرد
این جوان را مکش به محنت و درد
بگسل از عهد سست پیوندی
سرفرازیش ده به فرزندی
رسم و راه ستمگری بگذار
جوهر خود به جوهری بسپار
گفت عم کو نه لایق است مرا
نه حریف موافق است مرا
شاه گفت آن که نام و ننگ تو جست
دست از نام و ننگ بهر تو شست
زو موافقتری کجا یابی
سر ز پیوند او چرا تابی
گفت عم کو فقیر و دست تهیست
مرد را داغ فقر رو سیهیست
شاه اسباب کار هر دو بساخت
به زر و مال هر دو را بنواخت
عقد بست آن جوان و دختر را
ساخت یک عقد آن دو گوهر را
بخش ۴۸ - قصه عاشق شدن کنیزک خلیفه بغداد بر غلام وی و از استیلای عشق وی خود را در دجله انداختن: نوبهاران خلیفه بغدادبخش ۵۰ - قصه عیینه و ریا: معتمر نام مهتری ز عرب
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نوجوانی نخورده نشتر غم
شد گرفتار عشق دختر عم
هوش مصنوعی: جوانی که هنوز طعم تلخ غم را نچشیده، ناگهان در دام عشق دختر عمش گرفتار میشود.
روز و شب در سرای عم می بود
در مقام رضای عم می بود
هوش مصنوعی: روز و شب در خانهٔ عمو بود و در وضعیت راضی کردن عمو به سر میبرد.
دمبدم روی دخترش می دید
میوه از باغ نوبرش می چید
هوش مصنوعی: هر لحظه، مرد به دخترش نگاه میکرد و از میوههای تازه باغش چیدمان میکرد.
بود شبها در آن نشیمن راز
با شکنهای زلف او کجه باز
هوش مصنوعی: در شبها در آن مکان خاص، رازی وجود داشت که با پیچ و خمهای زلف او گره خورده بود.
لیک داغش چو سینه سوز افتاد
کجه او به روی روز افتاد
هوش مصنوعی: اما وقتی که درد ناشی از عشق به دلش افتاد، او به روشنایی و خوشحالی روی آورد.
پیش عم آشکار شد رازش
داشت از خانه آمدن بازش
هوش مصنوعی: راز او به وضوح برای دیگران نمایان شد، زیرا او از خانه برگشت و دیگر نمیتوانست پنهان بماند.
چند روز آن جوان نیکو روی
که به دیدار یار بودش خوی
هوش مصنوعی: چند روز آن جوان زیبا که در کنار یارش بود و با او دیدار میکرد.
چون بدل شد وصال او به فراق
محنتش جفت گشت و طاقت طاق
هوش مصنوعی: زمانی که بودن او به جدایی تبدیل شد، درد و رنجش نیز برایش گوارا گشت و دیگر تاب و تحملش تمام شد.
یک شب از آرزوی دیدارش
کرد منزل به بام و دیوارش
هوش مصنوعی: یک شب، به خاطر آرزوی دیدن او، به خانه و دیوارهایش فکر کردم و به آنها سر زدم.
خواست از مهر روی روشن او
که درآید چو مه به روزن او
هوش مصنوعی: او آرزو دارد که محبت و زیبایی چهره روشن او مانند ماه، از دریچهای به درونش تابیده شود.
ناگهانش فکند لغزش پای
از لب بام در میان سرای
هوش مصنوعی: ناگهان او به خاطر یک لغزش پایش از لبه بام به پایین افتاد، در وسط خانه.
عم ز افتادنش چو گشت آگاه
دزدوارش گرفت و داشت نگاه
هوش مصنوعی: وقتی او از افتادنش آگاه شد، دزد را گرفت و به دقت نگهش داشت.
بامدادش به شاه دوران برد
دادخواهان به پیش سلطان برد
هوش مصنوعی: صبح آن روز، دادخواهان به پیشگاه پادشاه زمان رفتند و شکایتهای خود را ارائه کردند.
شاه پرسید ازو که ای اوباش
دور از اندیشه معاد و معاش
هوش مصنوعی: شاه از او خواست تا در مورد اوباشی که از فکر کردن به آخرت و زندگی روزمره غافلند، توضیح دهد.
شب که رو در ره خطا رفتی
به سرای کسان چرا رفتی
هوش مصنوعی: در شب که به راه نادرست رفتی، چرا به خانه دیگران رفتی؟
دید مسکین جوان که آن نه نکوست
که نهد تهمتی به دامن دوست
هوش مصنوعی: جوان ناچیز و بیچیز مشاهده کرد که این کار نیکو نیست که به بهانههای بیاساسی به کسی اتهام بزند و او را متهم کند.
زد به سر منزل ملامت گام
راند بر خویشتن به دزدی نام
هوش مصنوعی: با شجاعت به سراغ چالشها رفتم و بر خودم تسلط یافتم تا نام و آوازهام را از دیگران بربایم.
شاه بعد از جواب بشنیدن
داد فرمان به دست بریدن
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاه پاسخ را شنید، فرمان داد تا دست او را ببرند.
واقفی از حقیقت آن حال
رقعه ای کرد سوی شاه ارسال
هوش مصنوعی: یک شخص آگاه به واقعیت آن وضعیت، نامهای به سوی پادشاه فرستاد.
کای به حشمت ز خسروان فایق
نیست بر عاشق این جزا لایق
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عظمت و شکوهت، از پادشاهان بالاتر نیستی؛ این پاداش تنها برای عاشقان سزاوار است.
عاشق از شور عشق مجنون است
کار مجنون ز شرع بیرون است
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر عشقش دیوانه و مجنون شده است و کار این مجنون خارج از قوانین و اصول عادی است.
مرد عاشق نه سیم و زر دزدد
از لب یار خود شکر دزدد
هوش مصنوعی: مرد عاشق نه به دنبال ثروت است و نه جواهر، او تنها از لبان محبوب خود طعم شیرین عشق را میچشد.
نیست جز دزدیی پسندیده
آمدن سوی یار دزدیده
هوش مصنوعی: تنها چیزی که قابل قبول است، آمدن به سوی معشوق به شیوهای پنهانی و دزدکی است.
شه چو مضمون کار را دانست
حال آن دل فگار را دانست
هوش مصنوعی: وقتی شاه به موضوع کار آگاه شد، حال و روز دل غمزده را هم فهمید.
گفت با عم وی که ای سره مرد
این جوان را مکش به محنت و درد
هوش مصنوعی: به عمویش گفت: ای مرد بزرگ، این جوان را به خاطر سختی و درد نکش.
بگسل از عهد سست پیوندی
سرفرازیش ده به فرزندی
هوش مصنوعی: از پیوندهای بیارزش و سست فاصله بگیر و افتخارت را به نسل آینده بسپار.
رسم و راه ستمگری بگذار
جوهر خود به جوهری بسپار
هوش مصنوعی: سنت و شیوه ظلم را رها کن و ویژگیهای واقعی خود را به چیز باارزشی بسپار.
گفت عم کو نه لایق است مرا
نه حریف موافق است مرا
هوش مصنوعی: گفت او که من نه لیاقت دارم و نه همتای مناسبی برای خودم پیداکردم.
شاه گفت آن که نام و ننگ تو جست
دست از نام و ننگ بهر تو شست
هوش مصنوعی: پادشاه گفت که کسی که به دنبال نام و شهرت توست، باید از جستجوی نام و ننگ خود دست بردارد و به خاطر تو از آنها عبور کند.
زو موافقتری کجا یابی
سر ز پیوند او چرا تابی
هوش مصنوعی: از کجا میتوانی کسی را پیدا کنی که با تو همنظر و همدل باشد؟ چرا از پیوند و رابطهاش دلسرد میشوی؟
گفت عم کو فقیر و دست تهیست
مرد را داغ فقر رو سیهیست
هوش مصنوعی: مردی به فقر اشاره میکند و به این نکته میپردازد که فقر، انسان را دچار عذاب و اضطراب میکند. او معتقد است که وضعیت مالی نامناسب موجب میشود که فرد احساس بیارزشی و شرم کند.
شاه اسباب کار هر دو بساخت
به زر و مال هر دو را بنواخت
هوش مصنوعی: سلطان با استفاده از ثروت و امکانات، وسایل و ابزار لازم برای هر دو را فراهم کرد و به هر کدام احترام گذاشت.
عقد بست آن جوان و دختر را
ساخت یک عقد آن دو گوهر را
هوش مصنوعی: آن جوان با دختر عقدی را به هم زد و این دو نفر به هم پیوندی عمیق و ارزشمند ایجاد کردند.