گنجور

بخش ۴۷ - قصه عاشق شدن آن دختر ترسا بر آن جوان مسلمان و در مفارقت وی بر بستر مرگ افتادن و جان دادن

از صف صوفیان سبک سیری
در سیاحت گذشت بر دیری
دید آنجا یکی ز رهبانان
لیک در کسوت مسلمانان
گفت کای کهنه پیر دیرانی
چیست این کسوت مسلمانی
گفت عمریست تا مسلمانم
دیده روشن به نور ایمانم
گفت کین دولت از کجات رسید
که درین تیرگی صفات رسید
گفت در دیر ما گرفت مقام
نوجوانی ز زمره اسلام
قامتش گلبنی ز باغ بهشت
چهره روشنتر از چراغ بهشت
لب نوشین او مسیحادم
با میانی چو رشته مریم
عالمی را ز مهر آن مهوش
دل چو قندیل دیر پر آتش
بود پاکیزه دختری ترسا
بر گل از زلف عنبری تر سا
داشت مالی ز حد و عد بیرون
با جمالی بسی ز مال افزون
چشم دختر بر آن جوان افتاد
زان نظر آتشش به جان افتاد
خرمن عافیت به بادش رفت
هر چه جز یاد او ز یادش رفت
نه به شب خواب و نه به روز قرار
با دل ریش و دیده خونبار
گفت و گو با خیال او می کرد
جست و جوی وصال او می کرد
حیله ها کرد و مکرها انگیخت
سیم و زر هر چه داشت بر وی ریخت
سیم و زر پیش او وجود نداشت
حیله و مکر هیچ سود نداشت
آخر از کار خویش مضطر ماند
وز فروماندگی به جان درماند
بود آنجا مصوری قادر
در میان مصوران نادر
نقش هر آفریده بی کم و کاست
بکشیدی چنانچه بودی راست
دامن از زر و سیم مالامال
با مصور بگفت صورت حال
چون مصور حدیث او بشنید
شکل یارش چنانکه بود کشید
کرد جایش فراز مسند ناز
عشقبازی به وی نهاد آغاز
گاه پیشش ز شوق نالیدی
روی بر خاک پاش مالیدی
گاه بر روی او گشادی چشم
گاه بر پای او نهادی چشم
گه بدو دست در کمر کردی
گه ز لبهای او شکر خوردی
لیکن آن کس که هست تشنه به آب
کی برد تشنگیش موج سراب
روزگاری چنین به سر می برد
غمش از دل بدین بدر می برد
تا که از دور چرخ جان فرسای
آمد از رنج تن جوان از پای
ماهش از تب کشید رنج محاق
جانش از تن گرفت راه فراق
دختر این را چو دید از غم و درد
شرح دادن نمی توان که چه کرد
آمدش بر درون آزرده
زخم صد مادر پسر مرده
هر چه ز آغاز مرگ عالمیان
کرده باشند جمله ماتمیان
همه را کرد بلکه افزون نیز
بلکه از حد وصف بیرون نیز
جان و دل سوخت ز آتش غم او
سیم و زر کرد صرف ماتم او
ماتمی داشت کین خراب آباد
آنچنان ماتمی ندارد یاد
آخر آورد سوی صورت روی
مرهم درد خود ز صورت جوی
روز بودی ثنای او گفتی
شب شدی سر به پای او خفتی
یک شبی گفت و گوی او کردیم
صبحدم ره به سوی او کردیم
یافتیمش به خواری افتاده
پیش صورت به خاک و جان داده
کرده بر روی صفحه دیوار
چند بیتی به خون دیده نگار
کای دل ای دل ز مرگ بی غم باش
چون رسد مرگ شاد و خرم باش
ترک ادبار خود گرفتم من
دین دلدار خود گرفتم من
توبه کردم ز کیش نصرانی
کیش من نیست جز مسلمانی
چشم دارم که در ریاض نعیم
من و جانان به هم شویم مقیم
جاودان رو به سوی او آرم
دامن او ز دست نگذارم
رفت او و به فرصتی اندک
می روم من هم از قفا اینک
شاد گشتند ازان مسلمانان
بر وی و دین وی ثناخوانان
خاک او پیش یار او کندند
اشک ریزان به خاکش افکندند
روز دیگر به بامداد پگاه
سوی آن بیت ها فتاد نگاه
بود کرده رقم به خون جگر
زیر آن بیت ها سه چار دگر
که عجب زین سفر بیاسودم
وصل جانانست زین سفر سودم
به عنایت رضای من جستند
نامه های خطای من شستند
یافتم بار در جوار خدای
داد در پیشگاه قربم جای
منم امروز و دولت سرمد
دامن وصل یار و عیش ابد
گفت راهب چو خواندم آن دو سه حرف
نوری اندر دلم فتاد شگرف
خاطر من بر آن گرفت آرام
که بود دین حق همین اسلام
کردم از جان و دل به آن اقرار
گشتم از دین دیگران بیزار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از صف صوفیان سبک سیری
در سیاحت گذشت بر دیری
هوش مصنوعی: از میان گروه صوفیان، یک شخص سبک‌بار و آزاد در سفر، از کنار یک دیر (محل عبادت مسیحیان) عبور کرد.
دید آنجا یکی ز رهبانان
لیک در کسوت مسلمانان
هوش مصنوعی: در آنجا یکی از راهبه‌ها را دیدم که در لباس مسلمان‌ها بود.
گفت کای کهنه پیر دیرانی
چیست این کسوت مسلمانی
هوش مصنوعی: ای پیر سالخورده و حقیقت‌جو، بفرما که این لباس مسلمان بودن چه معنایی دارد؟
گفت عمریست تا مسلمانم
دیده روشن به نور ایمانم
هوش مصنوعی: سال‌هاست که مسلمانم و ایمانم را مثل نوری روشن در زندگی‌ام حس می‌کنم.
گفت کین دولت از کجات رسید
که درین تیرگی صفات رسید
هوش مصنوعی: او پرسید که این موفقیت و نعمت از کجا به تو رسیده که در این شرایط سخت و دشواری‌های اخلاقی قرار داری.
گفت در دیر ما گرفت مقام
نوجوانی ز زمره اسلام
هوش مصنوعی: در میخانه ما، جوانی به مقام و منزلت دست یافته و بخشی از جمعیت مسلمانان شده است.
قامتش گلبنی ز باغ بهشت
چهره روشنتر از چراغ بهشت
هوش مصنوعی: قد و قامت او مانند گل‌های بهشتی است و چهره‌اش از نور چراغ بهشت نیز درخشان‌تر است.
لب نوشین او مسیحادم
با میانی چو رشته مریم
هوش مصنوعی: لب‌های شیرین او مانند گل مریم هستند که در میانه زیبایی قرار دارد.
عالمی را ز مهر آن مهوش
دل چو قندیل دیر پر آتش
هوش مصنوعی: عشقی که به آن دختر زیبا دارم، مانند چراغی در معبد است که با عشق و آتش پرشور می‌سوزد.
بود پاکیزه دختری ترسا
بر گل از زلف عنبری تر سا
هوش مصنوعی: دختری با دل پاک و باصفا در میان گل‌ها به زیبایی موهایش که بویی خوش داشت، نمی‌گنجد.
داشت مالی ز حد و عد بیرون
با جمالی بسی ز مال افزون
هوش مصنوعی: او ثروتی به اندازه‌ای داشت که از حد و مرز گذر کرده بود و زیبایی‌اش به قدری بود که از مال و دارایی‌اش هم بیشتر می‌درخشید.
چشم دختر بر آن جوان افتاد
زان نظر آتشش به جان افتاد
هوش مصنوعی: چشم دختر به آن جوان افتاد و از آن نگاه، آتش عشق در دلش روشن شد.
خرمن عافیت به بادش رفت
هر چه جز یاد او ز یادش رفت
هوش مصنوعی: تمام خوشبختی‌ها و آرامش من بر باد رفت و هر چیزی که به جز یاد او بود، از یادم رفته است.
نه به شب خواب و نه به روز قرار
با دل ریش و دیده خونبار
هوش مصنوعی: نه در شب آرامشی دارم و نه در روز راحتی، دلbroken من در عذاب است و چشمانم پر از اشک.
گفت و گو با خیال او می کرد
جست و جوی وصال او می کرد
هوش مصنوعی: او به یاد او به گفتگو می‌پرداخت و در تلاش بود تا به وصالش برسد.
حیله ها کرد و مکرها انگیخت
سیم و زر هر چه داشت بر وی ریخت
هوش مصنوعی: او تدبیرها و نیرنگ‌ها به کار برد و تمام دارایی‌اش را برای فریب او به کار گرفت.
سیم و زر پیش او وجود نداشت
حیله و مکر هیچ سود نداشت
هوش مصنوعی: در برابر او، طلا و نقره هیچ ارزشی نداشتند و هیچ نوع فریب یا نیرنگی نمی‌توانست به او کمکی کند.
آخر از کار خویش مضطر ماند
وز فروماندگی به جان درماند
هوش مصنوعی: در پایان، به خاطر اعمال خود در وضعیت ناگواری قرار گرفت و از شدت درماندگی به شدت رنج می‌برد.
بود آنجا مصوری قادر
در میان مصوران نادر
هوش مصنوعی: در آن مکان، هنرمندی ماهر وجود داشت که در میان دیگر هنرمندان، بسیار بی‌نظیر و خاص بود.
نقش هر آفریده بی کم و کاست
بکشیدی چنانچه بودی راست
هوش مصنوعی: هر چیزی که خلق شده، به درستی و بدون هیچ نقصی، به تصویر کشیده شده است.
دامن از زر و سیم مالامال
با مصور بگفت صورت حال
هوش مصنوعی: دامن پُر از طلا و نقره با نقش و نگار زیبا، حال و احوال را به خوبی بیان می‌کند.
چون مصور حدیث او بشنید
شکل یارش چنانکه بود کشید
هوش مصنوعی: وقتی نقاش داستان او را شنید، به طوری که یارش بود، تصویرش را کشید.
کرد جایش فراز مسند ناز
عشقبازی به وی نهاد آغاز
هوش مصنوعی: عشق با زیبایی و نازش، جایگاه ویژه‌ای برای خود انتخاب کرده و آغاز داستان عاشقانه‌ای را رقم می‌زند.
گاه پیشش ز شوق نالیدی
روی بر خاک پاش مالیدی
هوش مصنوعی: گاهی از شدت شوق، در حضور او نالیده‌ام و سرم را بر خاک پایش گذاشته‌ام.
گاه بر روی او گشادی چشم
گاه بر پای او نهادی چشم
هوش مصنوعی: گاهی به چهره‌اش نگاه می‌کنم و گاهی به پاهایش خیره می‌شوم.
گه بدو دست در کمر کردی
گه ز لبهای او شکر خوردی
هوش مصنوعی: گاهی به دور کمر او دست می‌زدی و گاه از لب‌هایش شیرینی می‌چشیدي.
لیکن آن کس که هست تشنه به آب
کی برد تشنگیش موج سراب
هوش مصنوعی: ولی آنکس که تشنه آب است، هرگز تشنگی‌اش با تلاطم سراب برطرف نمی‌شود.
روزگاری چنین به سر می برد
غمش از دل بدین بدر می برد
هوش مصنوعی: در یک دوره‌ای از زمان، این گونه می‌گذره که غم‌ و اندوهش را از دلش دور می‌کند.
تا که از دور چرخ جان فرسای
آمد از رنج تن جوان از پای
هوش مصنوعی: وقتی که درد و محنت جان می‌کشد و از دور دست می‌آید، جوانی که از سختی‌های جسمی رنج می‌برد، از پا درمی‌آید.
ماهش از تب کشید رنج محاق
جانش از تن گرفت راه فراق
هوش مصنوعی: او به خاطر دوری معشوقش، به شدت رنج می‌برد و مانند ماهی که در محاق است، در تاریکی و غمی عمیق غوطه‌ور است. جانش از بدنش جدا شده و حالتی گسسته پیدا کرده است.
دختر این را چو دید از غم و درد
شرح دادن نمی توان که چه کرد
هوش مصنوعی: دختر وقتی این را دید، از شدت غم و درد، نمی‌تواند توصیف کند که چه حالتی به او دست داده است.
آمدش بر درون آزرده
زخم صد مادر پسر مرده
هوش مصنوعی: او به درون آمد و دل‌خسته و ناراحت بود، مانند کسی که زخم‌های عمیق را از صد مادر برای پسر مرده‌اش تحمل کرده است.
هر چه ز آغاز مرگ عالمیان
کرده باشند جمله ماتمیان
هوش مصنوعی: هر چه از آغاز عمر تمام انسان‌ها در مورد مرگ انجام داده‌اند، همه به نوعی در عزای آن هستند.
همه را کرد بلکه افزون نیز
بلکه از حد وصف بیرون نیز
هوش مصنوعی: همه چیز را به حدی رساند که حتی از توصیف هم خارج شد و بیشتر از آنچه که انتظار می‌رفت، شد.
جان و دل سوخت ز آتش غم او
سیم و زر کرد صرف ماتم او
هوش مصنوعی: عشق و دلتنگی او باعث شد که جان و دلم بسوزد و تمام دارایی‌ام را در راه غم او خرج کردم.
ماتمی داشت کین خراب آباد
آنچنان ماتمی ندارد یاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که یک سوگ و اندوهی به خاطر ویرانی و نابودی یک مکان وجود دارد که هیچ یاد و خاطره‌ای نمی‌تواند آن را با ماتم واقعی که درباره این خرابی وجود دارد، مقایسه کند. به عبارتی دیگر، شدت اندوه ناشی از این ویرانی به قدری عمیق است که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند آن را توصیف کند.
آخر آورد سوی صورت روی
مرهم درد خود ز صورت جوی
هوش مصنوعی: در نهایت، به سمت چهره‌ام نگاه کردم تا برای درمان درد خود، از جمال و زیبایی او کمک بگیرم.
روز بودی ثنای او گفتی
شب شدی سر به پای او خفتی
هوش مصنوعی: در طول روز مشغول ستایش او بودی، اما وقتی شب فرا رسید، به عشق او آرام و خواب آلود شدی.
یک شبی گفت و گوی او کردیم
صبحدم ره به سوی او کردیم
هوش مصنوعی: یک شب با او صحبت کردیم و صبح زود راهی به سوی او گرفتیم.
یافتیمش به خواری افتاده
پیش صورت به خاک و جان داده
هوش مصنوعی: ما او را در حالتی ذلت‌آور پیدا کردیم، که در برابر چهره‌اش بر خاک افتاده و جان سپرده است.
کرده بر روی صفحه دیوار
چند بیتی به خون دیده نگار
هوش مصنوعی: بر روی دیوار، چند شعر زیبا به رنگ خون چشمان محبوب نوشته شده است.
کای دل ای دل ز مرگ بی غم باش
چون رسد مرگ شاد و خرم باش
هوش مصنوعی: ای دل، بی‌غم باش و به مرگ فکر نکن. وقتی مرگ به سراغت آمد، با شادی و سرخوشی آن را بپذیر.
ترک ادبار خود گرفتم من
دین دلدار خود گرفتم من
هوش مصنوعی: من از روی بی‌توجهی خود دست کشیدم و حالا عشق محبوبم را به دست آورده‌ام.
توبه کردم ز کیش نصرانی
کیش من نیست جز مسلمانی
هوش مصنوعی: من از دین نصرانی توبه کردم، زیرا اعتقادم فقط به اسلام است.
چشم دارم که در ریاض نعیم
من و جانان به هم شویم مقیم
هوش مصنوعی: چشمم به راه است که در بهشت لذت، من و محبوبم با هم جاویدان و ساکن شویم.
جاودان رو به سوی او آرم
دامن او ز دست نگذارم
هوش مصنوعی: همواره به سوی او روی می‌آورم و هرگز دستانم را از دامن او رها نمی‌کنم.
رفت او و به فرصتی اندک
می روم من هم از قفا اینک
هوش مصنوعی: او رفت و من نیز به زودی و به فاصله‌ای کم از پشت سرش می‌روم.
شاد گشتند ازان مسلمانان
بر وی و دین وی ثناخوانان
هوش مصنوعی: مسلمانان از دیدن او خوشحال شدند و به ستایش دین او پرداختند.
خاک او پیش یار او کندند
اشک ریزان به خاکش افکندند
هوش مصنوعی: بدن او را با عشق و احترام به خاک سپردند، در حالی که دوستان و یارانش با دل شکسته و اشک‌های فراوان، به یاد او در کنار مزارش ایستاده بودند.
روز دیگر به بامداد پگاه
سوی آن بیت ها فتاد نگاه
هوش مصنوعی: یک روز دیگر در سپیده‌دم، به آن خانه‌ها نگاهی انداخت.
بود کرده رقم به خون جگر
زیر آن بیت ها سه چار دگر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد شاعر با زبانی استعاری از احساسات عمیق و رنجی که دارد صحبت می‌کند. او به نوعی اشاره دارد که با درد و رنج خود، نوشته‌ها یا اشعارش را شکل داده و زیر آن جملات، نکات و داستان‌های دیگری نیز وجود دارد که از دل آن رنج‌ها و احساسات زاده شده‌اند. به عبارت دیگر، او بیان می‌کند که آثارش نه تنها بازتاب احساساتش هستند، بلکه عمیق‌تر و پنهان‌تر از آنچه به چشم می‌آید، دارای معانی و ابعاد بیشتری هستند.
که عجب زین سفر بیاسودم
وصل جانانست زین سفر سودم
هوش مصنوعی: عجبا که از این سفر آرامش یافتم، این آرامش ناشی از وصال معشوق است که از این سفر نصیبم شده است.
به عنایت رضای من جستند
نامه های خطای من شستند
هوش مصنوعی: به لطف و رحمت تو، اشتباهات من را نادیده گرفتند و نامه هایی که از خطاهای من نوشته شده بود، پاک کردند.
یافتم بار در جوار خدای
داد در پیشگاه قربم جای
هوش مصنوعی: من در نزدیکی خداوند، بار گران خود را پیدا کردم و در مقام قرب و نزدیکی به او، جایگاه ویژه‌ای دارم.
منم امروز و دولت سرمد
دامن وصل یار و عیش ابد
هوش مصنوعی: امروز من در اوج خوشبختی و نعمت هستم، چرا که به وصال معشوق دست یافته‌ام و این شادی برای همیشه ادامه خواهد داشت.
گفت راهب چو خواندم آن دو سه حرف
نوری اندر دلم فتاد شگرف
هوش مصنوعی: راهب گفت وقتی که این چند کلمه را خواندم، نور عظیمی در دل من تابید.
خاطر من بر آن گرفت آرام
که بود دین حق همین اسلام
هوش مصنوعی: ذهن من به این نکته آرام گرفته که دین حقیقی همین اسلام است.
کردم از جان و دل به آن اقرار
گشتم از دین دیگران بیزار
هوش مصنوعی: با تمام وجودم به آن اعتراف کردم و از اعتقادات دیگران فاصله گرفتم.