بخش ۴۶ - قصه مشاهده کردن شیخ علی رودباری قدس سره مردن آن مرقع پوش شوریده حال را در محبت آن جوان مغرور به حسن و جمال
بوعلی رودباری آن شه دین
خسرو بارگاه صدق و یقین
رفت روزی به جانب حمام
تا سبک گردد از گرانی عام
دید از رقعه های گوناگون
ژنده صوفیانه بر بیرون
یا رب این ژنده گفت کسوت کیست
که درین راه جز به فاقه نزیست
چون درآمد چه دید درویشی
در ره عاشقی وفا کیشی
ایستاده به فرق خودکامی
که سرش می سترد حجامی
موی او چون شدی سترده به تیغ
داشتی بر زمین فتاده دریغ
دمبدم خم شدی به سوی زمین
بهر موی چیدنش ز روی زمین
صاف کرده درون ز حیله و زرق
ریختی آب صافیش بر فرق
عزم رفتن چو کرد تازه جوان
رفت درویش تا برون و روان
بهرش آورد یک دو فوطه خشک
بوی گل زان وزان و نفحه مشک
چون تنش خشک شد ز تری آب
سوی بیرون نهاد رو به شتاب
او خرامان چو سروی اندر پیش
در قفا همچو سایه آن درویش
بوعلی هم روانه در دنبال
تا شود واقف از حقیقت حال
جامه برداشت آن فقیر نژند
به سر آن جوان فرو افکند
رفت و لختی گلاب و عود اندوخت
ریخت بر وی گلاب و عود بسوخت
مروحه بر گرفت و کردش باد
آینه پیش روی وی بنهاد
این همه کرد لیکن آن دلخواه
هیچ گه سوی او نکرد نگاه
صبر درویش مبتلا برسید
ناله از جان دردناک کشید
کای مرا سوخته ز عشوه گری
چه کنم تا تو سوی من نگری
نیست گفتا به زندگان نظرم
پیش رویم بمیر تا نگرم
دید درویش سوی او و بمرد
وینچنین مرگ را حیات شمرد
رفت بیرون جوان و آه نکرد
وز رعونت بدو نگاه نکرد
بوعلی سوی خانقاهش برد
کفنش کرد پس به خاک سپرد
بعد یکچند شد به راه حجاز
آمدش آن پسر به راه افراز
خرقه بس خشن فکنده به بر
شیخ گفتش که ای ستوده پسر
تو نیی آن که سالها زین پیش
لب گشادی به مرگ آن درویش
گفت آری ولی چو آن گفتم
شب به خلوتسرای خود خفتم
آن فقیر ستم رسیده به خواب
دامن من گرفت و کرد عتاب
کای به تو بعد مرگ هم رویم
مردم و ننگریستی سویم
آن سخن کار کرد در دل من
داغ حسرت نهاد بر دل من
بر سر خاک او گذر کردم
جامه خواجگی بدر کردم
خرقه فقر و فاقه پوشیدم
در ره فقر و فاقه کوشیدم
بهر ترویح روح او هر سال
می گذارم حجی بدین منوال
به سر خاک او همی آیم
چهره بر خاک او همی سایم
می گشایم ز شرمساری خویش
لب به عذر گناهکاری خویش
بخش ۴۵ - قصه خواب دیدن علی بن موفق معروف کرخی و بشر حافی و احمد بن حنبل را قدس الله تعالی ارواحهم: شب علی موفق آن شه دینبخش ۴۷ - قصه عاشق شدن آن دختر ترسا بر آن جوان مسلمان و در مفارقت وی بر بستر مرگ افتادن و جان دادن: از صف صوفیان سبک سیری
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بوعلی رودباری آن شه دین
خسرو بارگاه صدق و یقین
هوش مصنوعی: بوعلی رودباری، که یک عالم بزرگ علوم دینی و فلسفی است، به عنوان پادشاهی در دنیای ایمان و حقیقت شناخته میشود. او به خاطر صداقت و اطمینانش در راه دین و علم، مورد احترام و ارادت قرار دارد.
رفت روزی به جانب حمام
تا سبک گردد از گرانی عام
هوش مصنوعی: روزی شخصی به سمت حمام رفت تا از بار سنگینی که بر دوشش بود، رهایی یابد و احساس سبکی کند.
دید از رقعه های گوناگون
ژنده صوفیانه بر بیرون
هوش مصنوعی: از پارچههای مختلف که به طور نامناسب دوخته شدهاند، نگاهی به دنیای صوفیانه بینداز.
یا رب این ژنده گفت کسوت کیست
که درین راه جز به فاقه نزیست
هوش مصنوعی: ای خدا، این لباس پاره و کهنه از کیست که در این راه کسی جز با کمبود و تنگدستی به سر نمیبرد؟
چون درآمد چه دید درویشی
در ره عاشقی وفا کیشی
هوش مصنوعی: وقتی درویشی به راه عشق قدم گذاشت، از چه چیزی باخبر شد و چه مشاهده کرد که وفا را در این مسیر یافت؟
ایستاده به فرق خودکامی
که سرش می سترد حجامی
هوش مصنوعی: مردی که به آرزویش دست یافته و برتری خود را جشن میگیرد، به زودی با مشکلاتی مواجه خواهد شد که او را به زمین میزند.
موی او چون شدی سترده به تیغ
داشتی بر زمین فتاده دریغ
هوش مصنوعی: موهای او به مانند طلای باارزشی است که با تیری بر زمین افتاده است. این اتفاق بسیار غمانگیز است.
دمبدم خم شدی به سوی زمین
بهر موی چیدنش ز روی زمین
هوش مصنوعی: هر لحظه به سمت زمین خم میشوید تا از روی زمین موهایی را بچینید.
صاف کرده درون ز حیله و زرق
ریختی آب صافیش بر فرق
هوش مصنوعی: درون خود را از نیرنگ و دورغ پاک کردهای و خلوص و سادهدلیات را بر سر دیگران ریختهای.
عزم رفتن چو کرد تازه جوان
رفت درویش تا برون و روان
هوش مصنوعی: وقتی جوان تصمیم به رفتن گرفت، درویش نیز به تازگی از مکان خود خارج شد و راهی شدند.
بهرش آورد یک دو فوطه خشک
بوی گل زان وزان و نفحه مشک
هوش مصنوعی: از بوی خوش گل و مشک، عطر و بویی به مشام میرسد که دلنشین و دلانگیز است. این عطر ناشی از چند شاخه گل خشک است که فضا را معطر کرده و احساس خوشایندی را به وجود آورده است.
چون تنش خشک شد ز تری آب
سوی بیرون نهاد رو به شتاب
هوش مصنوعی: وقتی که بدنش از رطوبت خشک شد، به سرعت به سمت بیرون رفت.
او خرامان چو سروی اندر پیش
در قفا همچو سایه آن درویش
هوش مصنوعی: او با زیبایی و وقار مانند درخت سرو در جلو حرکت میکند و در پشت سرش، درویشی مانند سایه او پی روی میکند.
بوعلی هم روانه در دنبال
تا شود واقف از حقیقت حال
هوش مصنوعی: ابنسینا هم به دنبال حقیقت میرود تا از واقعیت حال آگاه شود.
جامه برداشت آن فقیر نژند
به سر آن جوان فرو افکند
هوش مصنوعی: فقیر بدحال، لباسش را درآورد و به سر جوانی انداخت.
رفت و لختی گلاب و عود اندوخت
ریخت بر وی گلاب و عود بسوخت
هوش مصنوعی: او رفت و مدتی گلاب و عود جمع کرد، سپس آن را بر روی او ریخت و بوی خوش گلاب و عود در فضا پخش شد.
مروحه بر گرفت و کردش باد
آینه پیش روی وی بنهاد
هوش مصنوعی: باد، پردهی زیبایی را از روی چهرهاش برداشت و آینهای را به مقابل او گذاشت تا خود را بهتر ببیند.
این همه کرد لیکن آن دلخواه
هیچ گه سوی او نکرد نگاه
هوش مصنوعی: با این که او کارهای زیادی انجام داد، اما هیچوقت نگاهش به سمت خواستهاش نبود.
صبر درویش مبتلا برسید
ناله از جان دردناک کشید
هوش مصنوعی: صبر درویش در کشتن درد و رنجش به پایان رسید و او از عمق جانش نالهای دلخراش بیرون کشید.
کای مرا سوخته ز عشوه گری
چه کنم تا تو سوی من نگری
هوش مصنوعی: ای محبوب من، از آنجا که با رفتار فریبندهات دل مرا سوزاندهای، چه کار میتوانم بکنم تا توجه و نگاه تو به سمت من بیفتد؟
نیست گفتا به زندگان نظرم
پیش رویم بمیر تا نگرم
هوش مصنوعی: میگوید: من به زندگان نگاه نمیکنم، پس بمیری تا بتوانم تو را ببینم.
دید درویش سوی او و بمرد
وینچنین مرگ را حیات شمرد
هوش مصنوعی: در اینجا دیده میشود که درویش به سوی خدا نگریست و جان سپرد؛ بدین ترتیب، او مرگ را زندگی واقعی دانست.
رفت بیرون جوان و آه نکرد
وز رعونت بدو نگاه نکرد
هوش مصنوعی: جوان از خانه بیرون رفت و به هیچ چیز اهمیتی نداد و از روی تکبر به کسی توجه نکرد.
بوعلی سوی خانقاهش برد
کفنش کرد پس به خاک سپرد
هوش مصنوعی: بوعلی را به خانقاهش بردند و کفنش کردند، سپس او را به خاک سپردند.
بعد یکچند شد به راه حجاز
آمدش آن پسر به راه افراز
هوش مصنوعی: پس از مدتی، آن پسر که به راه حجاز رفته بود، به شوق و انگیزهای جدید به سفر ادامه داد.
خرقه بس خشن فکنده به بر
شیخ گفتش که ای ستوده پسر
هوش مصنوعی: لباس زبر و خشن خود را بر دوش انداخته و به شیخ گفت: ای فرزند ستوده.
تو نیی آن که سالها زین پیش
لب گشادی به مرگ آن درویش
هوش مصنوعی: تو نیستی کسی که سالها پیش از این، به خاطر مرگ آن درویش زبان به سخن گشودی.
گفت آری ولی چو آن گفتم
شب به خلوتسرای خود خفتم
هوش مصنوعی: گفت آری، اما وقتی که به او گفتم شب در خلوت خود میخوابم، دیگر هیچ حرفی نزد.
آن فقیر ستم رسیده به خواب
دامن من گرفت و کرد عتاب
هوش مصنوعی: آن فرد بیچاره که مورد ظلم قرار گرفته بود، در خواب به دامن من چنگ زد و با من به تندی صحبت کرد.
کای به تو بعد مرگ هم رویم
مردم و ننگریستی سویم
هوش مصنوعی: ای تو که بعد از مرگ هم به من نگاه نخواهی کرد و به سوی من توجهی نخواهی داشت.
آن سخن کار کرد در دل من
داغ حسرت نهاد بر دل من
هوش مصنوعی: سخنی که شنیدم در درونم احساس حسرت و تاسف عمیقی ایجاد کرد و بر قلبم اثر گذاشت.
بر سر خاک او گذر کردم
جامه خواجگی بدر کردم
هوش مصنوعی: در کنار مزار او عبور کردم و لباس بزرگان را کنار گذاشتم.
خرقه فقر و فاقه پوشیدم
در ره فقر و فاقه کوشیدم
هوش مصنوعی: در مسیری که به سمت فقر و نیازمندی میروید، لباس فقر و تهیدستی به تن کردم و تلاش کردم تا در این راه پیش بروم.
بهر ترویح روح او هر سال
می گذارم حجی بدین منوال
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر آرامش روح او، حجی به همین شکل انجام میدهم.
به سر خاک او همی آیم
چهره بر خاک او همی سایم
هوش مصنوعی: به محل دفن او میروم و چهرهام را بر خاک او میگذارم.
می گشایم ز شرمساری خویش
لب به عذر گناهکاری خویش
هوش مصنوعی: از شرم و خجالت خویش میخواهم سخن بگویم و به خاطر خطاهایم عذرخواهی کنم.