گنجور

بخش ۱۴ - جواب گفتن پدر پسر را

پدر این قصه از زبان پسر
چون نیوشید گفت جان پدر
نیست پوشیده پیش اهل ادب
که بود ریش پر به عرف عرب
لیک آن پر که مرغ حسن و جمال
زند از وی سوی عدم پر و بال
گرچه خیزد همین ز روی و ذقن
رود از وی لطافت همه تن
نرگس چشم ازان شود بی آب
لاله روی ازان شود بی تاب
خم ابرو که خوانیش مه نو
شود از ریش داس عمر درو
قد که باشد نهال تازه و تر
خشک چوبی شود سزای تبر
خط فیروزه رنگ زنگاری
آورد روی در سیه کاری
خال مشکین که بر جبین و عذار
نقطه مشک بود بر گلنار
چون دمد ریش بینیش به صریح
مثل بعرالظباء حول الشیح
وانچه می خوانیش چه سیمین
بینی آن را به چشم عبرت بین
چون نشان سم ستور به راه
وز نم بول ازو دمیده گیاه
لب و سبلت چنان به هم کز موی
لای پالای بر دهان سبوی
رود القصه حسن و ماند ریش
گل دهد جای خویشتن به حشیش
چه حشیشی که آب و گل ببرد
چه گیاهی که گاو و خر بچرد
پس به این خال و خط مشو مغرور
باش از آلایش رعونت دور
کین همه زیب و زینت صور است
حال صورت زمان زمان دگر است
هر که او دل درین صور بسته ست
بگسل از وی که همتش پست است
پی آن رو که عارف معناست
مرد عارف به دوستی اولی ست
چون صور نیست ایمن از تغییر
دامن عاشقان معنی گیر
حسن معنی چو جاودان پاید
عشق آن اعتماد را شاید
حسن سیرت محل تغییر است
عارف از عشق آن کران گیر است
چون شنید این سخن پسر ز پدر
کرد بیرون غرور حسن ز سر
حسن سیرت گرفت با همه پیش
لیک با مرد عارف از همه بیش
چشم و دل بر رضای او می داشت
گوش بر حکم و رای او می داشت
هر چه گفتی به جان نیوشیدی
زهر دادی روان بنوشیدی
عارف تیز چشم معنی بین
کش شهود خدای بود آیین
روی او را چو روشن آینه تافت
که بر آن نور حق معاینه تافت
دایما در تجلی آن نور
بود از چشم خویشتن مستور
ذره بود او ز نور هستی حق
ذره در نور بود مستغرق
حبذا آن دو ناظر و منظور
هر دو ز آلودگی شهوت دور
روی در روی یکدگر کرده
باده از جام یکدگر خورده
سینه آن چو دامن این چاک
دامن این چو دیده آن پاک
حس این آفتاب هستی سوز
عشق آن صبح آفتاب افروز
بود یکچند ازان دو مهرگزار
گرم سودای عشق را بازار
عاقبت چون نهاد رو به زوال
زان پسر آفتاب حسن و جمال
عشق عشاق نیز رخت ببست
آتش اشتیاقشان بنشست
حسن شخص است و عشق چون سایه
سایه از شخص می برد مایه
چون درآید وجود شخص ز پای
نیست ممکن بقای سایه به جای
آن که دایم ز عشق لاف زدی
در محبت در گزاف زدی
ناگهانش به راه اگر دیدی
بی بهانه ز راه گردیدی
بر گرفتی ز دور راه گریز
پای خود درگریز کردی تیز
غیر عارف که رو به ره می داشت
سر آن رشته را نگه می داشت
گرچه عشقش نماند همچو نخست
نشد آیین آشنایی سست
عشق اگر رفت دوستداری ماند
در میانه طریق یاری ماند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پدر این قصه از زبان پسر
چون نیوشید گفت جان پدر
هوش مصنوعی: پدر وقتی قصه را از زبان پسرش شنید، گفت که جانِ من به خاطر توست.
نیست پوشیده پیش اهل ادب
که بود ریش پر به عرف عرب
هوش مصنوعی: برای اهل دانش و ادب، مشخص است که ریش پر، در فرهنگ عرب، نشانه‌ی بزرگی و احترام است.
لیک آن پر که مرغ حسن و جمال
زند از وی سوی عدم پر و بال
هوش مصنوعی: اما آن پر که زیبایی و کمال را به نمایش می‌گذارد، از آنجا به سوی نیستی پرواز کرده است.
گرچه خیزد همین ز روی و ذقن
رود از وی لطافت همه تن
هوش مصنوعی: هرچند که زیبایی و لطافت صورت و چهره ممکن است از بین برود و از میان برود، اما اثر این زیبایی در تمام وجود انسان باقی می‌ماند.
نرگس چشم ازان شود بی آب
لاله روی ازان شود بی تاب
هوش مصنوعی: چشم نرگس به خاطر بی آبی دل‌تنگ می‌شود و چهره لاله به علت بی تابی پژمرده می‌گردد.
خم ابرو که خوانیش مه نو
شود از ریش داس عمر درو
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و ابروی خمیده‌ات مانند ماه نوست و از راز زندگی‌ام می‌کاهد.
قد که باشد نهال تازه و تر
خشک چوبی شود سزای تبر
هوش مصنوعی: اگر درخت جوان و تازه رشد کرده، بی‌توجهی و neglect شود، سرانجام به خشکی و بی‌فایده‌گی دچار می‌شود و به آسانی مورد آسیب قرار می‌گیرد.
خط فیروزه رنگ زنگاری
آورد روی در سیه کاری
هوش مصنوعی: طرز نوشته‌ای با رنگ فیروزه‌ای به شکل زنگاری بر روی زمینه‌ای تیره و سیاه نقش بسته است.
خال مشکین که بر جبین و عذار
نقطه مشک بود بر گلنار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک خال سیاه بر روی پیشانی و صورت اشاره شده است که همچون نقطه‌ای از مشکی بر روی گل سرخی جلوه می‌کند. این تصویر به زیبایی و ظرافت در شاءن و جذابیت صورت می‌افزاید.
چون دمد ریش بینیش به صریح
مثل بعرالظباء حول الشیح
هوش مصنوعی: وقتی که صبح می‌رسد، ریش او مانند شاخ‌های آهو نمایان می‌شود و زیبایی‌اش امیدبخش و سحرآمیز است.
وانچه می خوانیش چه سیمین
بینی آن را به چشم عبرت بین
هوش مصنوعی: هر چیزی را که می‌خوانی و به زیبایی آن توجه می‌کنی، باید با چشم عبرت و درس‌آموزی به آن نگاه کنی.
چون نشان سم ستور به راه
وز نم بول ازو دمیده گیاه
هوش مصنوعی: چون نشانه سم اسب بر زمین نمایان شد، گیاهی از اندک رطوبت به وجود آمد.
لب و سبلت چنان به هم کز موی
لای پالای بر دهان سبوی
هوش مصنوعی: لب‌ها و سبیل‌ها به قدری به هم چسبیده‌اند که گویی مانند مویی که روی ظرفی جمع شده، بر دهان سبوی قرار گرفته است.
رود القصه حسن و ماند ریش
گل دهد جای خویشتن به حشیش
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه زیبایی و لطافت گل همیشه در یاد و خاطر باقی می‌ماند، حتی اگر در جای خود نباشد و به علفی تبدیل شود.
چه حشیشی که آب و گل ببرد
چه گیاهی که گاو و خر بچرد
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به زندگی و زوال می‌پردازد. اشاره دارد که برخی از چیزها به دلیل خاصیت خود قادرند جوانه بزنند و رشد کنند، در حالی که برخی دیگر در معرض خطر نابودی یا از بین رفتن هستند. این امر می‌تواند به طبیعت و چرخه زندگی اشاره داشته باشد، جایی که برخی گیاهان و موجودات به راحتی منبعی برای تغذیه و ادامه حیات می‌شوند.
پس به این خال و خط مشو مغرور
باش از آلایش رعونت دور
هوش مصنوعی: پس به زیبایی‌ها و نقش‌های ظاهری مغرور نشو و از خودخواهی و تکبر دوری کن.
کین همه زیب و زینت صور است
حال صورت زمان زمان دگر است
هوش مصنوعی: این دنیا و تمام زیبایی‌ها و زینت‌هایش تنها ظاهری است و واقعیت‌ها و شرایط زمان همیشه در حال تغییرند.
هر که او دل درین صور بسته ست
بگسل از وی که همتش پست است
هوش مصنوعی: هر کس که دلش به این ماده و شکل‌های دنیوی وابسته است، بهتر است از او دوری کند؛ زیرا اراده و تلاش او ضعیف و ناتوان است.
پی آن رو که عارف معناست
مرد عارف به دوستی اولی ست
هوش مصنوعی: به دنبال فردی باش که عارف و دارای درک عمیق از معانی است، چرا که مرد عارف به دوستی و محبت بر دیگران اولویت و اهمیت می‌دهد.
چون صور نیست ایمن از تغییر
دامن عاشقان معنی گیر
هوش مصنوعی: زیرا چهره‌ها از تغییر در امان نیستند، پس از دامن عاشقان بهره‌ بگیر و معنا را دریاب.
حسن معنی چو جاودان پاید
عشق آن اعتماد را شاید
هوش مصنوعی: زیبایی معنا همواره باقی می‌ماند و عشق ممکن است به چنین اعتمادی دست یابد.
حسن سیرت محل تغییر است
عارف از عشق آن کران گیر است
هوش مصنوعی: خوبی و زیبایی رفتار انسان محل تغییر و تحول است، و عارف از عشق به آن سوی مرزها پی می‌برد.
چون شنید این سخن پسر ز پدر
کرد بیرون غرور حسن ز سر
هوش مصنوعی: زمانی که پسر این حرف‌ها را از پدرش شنید، با احساس غرور و خودبزرگ‌بینی از او فاصله گرفت.
حسن سیرت گرفت با همه پیش
لیک با مرد عارف از همه بیش
هوش مصنوعی: حسن سیرت (خُلق و خوی زیبا) بر همه جلوه‌گری می‌کند، اما در نزد مردان عارف و دانا، بیشتر از همه تأثیرگذار است.
چشم و دل بر رضای او می داشت
گوش بر حکم و رای او می داشت
هوش مصنوعی: چشم و دل خود را به رضایت او معطوف کرده و به دستورات و نظرات او گوش می‌داد.
هر چه گفتی به جان نیوشیدی
زهر دادی روان بنوشیدی
هوش مصنوعی: هرچه گفتی را با جان و دل شنیدی و به آن توجه کردی، اما در واقع زهر تو را سمی و تاثیر منفی داد.
عارف تیز چشم معنی بین
کش شهود خدای بود آیین
هوش مصنوعی: عارف با بینش و درک عمیق خود، به مشاهده و درک حقیقت وجود خداوند می‌پردازد و این، بخشی از روش و سلوک اوست.
روی او را چو روشن آینه تافت
که بر آن نور حق معاینه تافت
هوش مصنوعی: صورت او مانند آینه‌ای روشن می‌درخشد که بر آن نور حقیقت نمایان است.
دایما در تجلی آن نور
بود از چشم خویشتن مستور
هوش مصنوعی: همواره درخشش آن نور وجود دارد، اما از چشمان خودم پنهان است.
ذره بود او ز نور هستی حق
ذره در نور بود مستغرق
هوش مصنوعی: او یک ذره از نور وجود خداوند بود و در آن نور به طور کامل غرق شده بود.
حبذا آن دو ناظر و منظور
هر دو ز آلودگی شهوت دور
هوش مصنوعی: چه خوب است آن دو که ناظر و هدف هم هستند، از آلودگی شهوت دور باشند.
روی در روی یکدگر کرده
باده از جام یکدگر خورده
هوش مصنوعی: دو نفر رو در رو با هم نشسته‌اند و از نفس یکدیگر لذت می‌برند، گویی که هر کدام زهر باده را از جام دیگری می‌نوشند.
سینه آن چو دامن این چاک
دامن این چو دیده آن پاک
هوش مصنوعی: دل آن مانند دامن این آزاده است و دامن این مانند چشمان آن بی‌آزردگی دارد.
حس این آفتاب هستی سوز
عشق آن صبح آفتاب افروز
هوش مصنوعی: احساس تابش این آفتاب، نمایانگر گرمای عشق است که در آغاز روز، روشنی و زندگی را به ارمغان می‌آورد.
بود یکچند ازان دو مهرگزار
گرم سودای عشق را بازار
هوش مصنوعی: مدتی از آن دو عاشق با هم زندگی کردند و فضای زندگی‌شان گرم و پر از عشق بود.
عاقبت چون نهاد رو به زوال
زان پسر آفتاب حسن و جمال
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که آن جوان خوش‌صورت و با زیبایی به سمت زوال و پیری برود، دیگر زیبایی او به تدریج محو خواهد شد.
عشق عشاق نیز رخت ببست
آتش اشتیاقشان بنشست
هوش مصنوعی: عشاق دیگر از عشق خود جدا شدند و اشتیاق و شور و حرارتشان خاموش شده است.
حسن شخص است و عشق چون سایه
سایه از شخص می برد مایه
هوش مصنوعی: زیبایی ویژگی فرد است و عشق مانند سایه‌ای است که از آن زیبایی نشأت می‌گیرد.
چون درآید وجود شخص ز پای
نیست ممکن بقای سایه به جای
هوش مصنوعی: وقتی که وجود یک شخص از بین برود، امکان ندارد که سایه‌اش باقی بماند.
آن که دایم ز عشق لاف زدی
در محبت در گزاف زدی
هوش مصنوعی: تو که همیشه در مورد عشق و محبت سخنرانی می‌کنی، در واقع به بیهوده‌گویی مشغول هستی.
ناگهانش به راه اگر دیدی
بی بهانه ز راه گردیدی
هوش مصنوعی: اگر ناگهان او را در راه دیدی، بدون هیچ دلیلی از مسیرت منحرف شدی.
بر گرفتی ز دور راه گریز
پای خود درگریز کردی تیز
هوش مصنوعی: تو از دور، راه فرار را پیدا کردی و پاهایت را تند گرفتی تا از آنجا دور شوی.
غیر عارف که رو به ره می داشت
سر آن رشته را نگه می داشت
هوش مصنوعی: کسی غیر از عارف، که در راه سیر و سلوک حرکت می‌کند، نباید به ادامه آن مسیر توجه کند و فقط باید به اصل و هدف خود متمرکز باشد.
گرچه عشقش نماند همچو نخست
نشد آیین آشنایی سست
هوش مصنوعی: اگرچه عشق او دیگر مانند آغازین نیست و حالا این روند آشنایی ضعیف و کم رنگ شده است.
عشق اگر رفت دوستداری ماند
در میانه طریق یاری ماند
هوش مصنوعی: اگر عشق از بین برود، محبت و دوستی همچنان باقی می‌ماند و در مسیر زندگی، کمک و همراهی ادامه خواهد داشت.