بخش ۱۱ - رجوع به تمامی قصه
باز گردم به قصه دختر
که شدش خون ز انتظار جگر
یار خفته به خواب و او بیدار
چون شود از وصال برخوردار
دایه را گفت خواب او بگشای
زنگ حرمان ز خاطرم بزدای
خفته مرده ست و عشق با مرده
نیست جز کار جان افسرده
چشم او فارغ از کرشمه ناز
گوش او بی خبر ز عرض نیاز
نه زبانش به نطق گوهر ریز
نه دهانش ز خنده شورانگیز
قامت او که سرو آزاد است
بر زمین همچو سایه افتاده ست
من ازین سایه سایه دار شدم
بی خور و خواب سایه وار شدم
کار با سایه کس نساخته است
عشق با سایه کس نباخته است
دایه لب در فسون بجنبانید
حال او از فسون بگردانید
خواب او شد بدل به بیداری
مستی اش منقلب به هشیاری
سرو آزادش از زمین برخاست
چون چمن صحن خانه را آراست
لب لعلش گشاد بار دگر
قفل مرجان ز حقه گوهر
کرد چشمش به روی مردم باز
در رحمت که کرده بود فراز
خانه ای دید همچو قصر بهشت
پس و پیشش بتان حور سرشت
در میانشان یکی به مسند ناز
خوش نشسته ز دیگران ممتاز
از همه در جلال و جاه فره
وز همه در جمال و خوبی به
همه پیشش به خدمت استاده
داد خدمتگذاریش داده
واو نشسته به خرمی و خوشی
چشم و دل کرده وقف بر حبشی
حبشی نیز روی او می دید
دمبدم چشم خود همی مالید
کان مبادا خیال و خواب بود
آب پندارد و سراب بود
تا دم صبح در کشاکش بود
گاه خوش بود و گاه ناخوش بود
خوشیش آنکه در چنان جایی
فارغ از وحشتی و غوغایی
دید چیزی که هیچ چشم ندید
هیچ گوشی حدیث آن نشنید
بلکه بر خاطر کسی نگذشت
در دل هیچ آفریده نگشت
ناخوشی آنکه آن جمال و وصال
بود در معرض فنا و زوال
دیدکان راحتی که روی نمود
بی غم و محنتی نخواهد بود
آری آری درین سرای سپنج
با هم آمیخته است راحت و رنج
مرغ زیرک چو در زمین بیند
دانه را دام در کمین بیند
یک زمانی به حزم کار کند
صبر از دانه اختیار کند
تا دگر مرغکان غفلت کیش
سوی دانه روند از وی پیش
گر نیاید گزندشان از دام
کند او نیز سوی دانه خرام
ور رسدشان ز دانه رنج و ملال
رو نهد در گریز فارغ بال
ما درین دامگاه خونخواره
کم ازان مرغکیم صد باره
هیچ از آسیب دام نهراسیم
بلکه دانه ز دام نشناسیم
دام بینم و دانه پنداریم
دام را جز فسانه نشماریم
ور بگوید کسی که آن دام است
دام بهر عذاب و ایلام است
بر غرض گردد آن سخن محمول
نشود بهره ور ز حسن قبول
نیست این قصه های قرآنی
که ز پیشینیان همی خوانی
که فلان قوم در فلان ایام
می زدند از پی امانی گام
آن امانی که کام ایشان شد
آخرالامر دام ایشان شد
جز پی آنکه فهم گر داری
حصه خود ز قصه برداری
نه که آن را فسانه ای خوانی
در ریاست بهانه ای دانی
همچو آن کافران پیشینه
که پر از کینه بودشان سینه
از نبی قصه ها چو بشنفتند
از تعنت به یکدیگر گفتند
نه ز اخبار راستین است این
بل اساطیر اولین است این
تو هم این قصه ها چو می شنوی
به زبان خوش به آن همی گروی
لیک حالت بود مکذب گفت
آشکارت بود خلاف نهفت
گر تو را سر آن یقین بودی
کار و بار تو کی چنین بودی
نگذشتی ز دانش و خبرت
برگرفتی ز دیگران عبرت
هر که گوید تو را که معلوم است
که فلانی طعام مسموم است
لیک ازان می خورد به حرص و شره
گفت او را دروغ دان و تبه
می کند حیله تا ازان ببرد
طمع خلق را و خود بخورد
بخش ۱۰ - حکایت شاه شجاع کرمانی قدس الله تعالی سره: شاه کرمانی آن مطیع مطاعبخش ۱۲ - خواب کردن حبشی و باز بردن دایه وی را به خانه: شب چو نزدیک شد به وقت سحر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز گردم به قصه دختر
که شدش خون ز انتظار جگر
هوش مصنوعی: من دوباره به داستان دختری برمیگردم که از شدت انتظار، دلش به درد آمده و خون گریسته است.
یار خفته به خواب و او بیدار
چون شود از وصال برخوردار
هوش مصنوعی: همراه من در خواب است و من بیدارم؛ چگونه میتوانم از دیدار او بهرهمند شوم؟
دایه را گفت خواب او بگشای
زنگ حرمان ز خاطرم بزدای
هوش مصنوعی: به پرستار گفتم که خواب او را روشن کن و اندوهی که در ذهنم دارم، از بین ببر.
خفته مرده ست و عشق با مرده
نیست جز کار جان افسرده
هوش مصنوعی: عشق در وجود کسی که بیحال و ساکت است، جایی ندارد و فقط روح آزرده میتواند به آن بپردازد.
چشم او فارغ از کرشمه ناز
گوش او بی خبر ز عرض نیاز
هوش مصنوعی: چشم او از زیباییهای ظاهری بیخبر است و گوش او از درخواستهای عاشقانه آگاه نیست.
نه زبانش به نطق گوهر ریز
نه دهانش ز خنده شورانگیز
هوش مصنوعی: او نه قدرت بیان کردن زیباییها را دارد و نه لبانش به خندهای دلانگیز میخندند.
قامت او که سرو آزاد است
بر زمین همچو سایه افتاده ست
هوش مصنوعی: قد او که مانند سرو بلندی دارد، بر زمین به صورت سایهای افتاده است.
من ازین سایه سایه دار شدم
بی خور و خواب سایه وار شدم
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر این سایه قرار گرفتم، به گونهای که بدون خورشید و خواب، مانند سایهای زندگی میکنم.
کار با سایه کس نساخته است
عشق با سایه کس نباخته است
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است با عشق خود را درگیر کند و عشق نیز هرگز به خاطر کسی دلسرد نشده است.
دایه لب در فسون بجنبانید
حال او از فسون بگردانید
هوش مصنوعی: دایه با لبخند و فریبش، حال او را عوض کرد و از حالت اولیهاش دور کرد.
خواب او شد بدل به بیداری
مستی اش منقلب به هشیاری
هوش مصنوعی: خواب او به بیداری تبدیل شد و حالتی که در مستی داشتم، به حالت هشیاری تغییر پیدا کرد.
سرو آزادش از زمین برخاست
چون چمن صحن خانه را آراست
هوش مصنوعی: سرو بلند و زیبا از زمین جدا شد و مانند چمنِ سبز، محیط خانه را زیبا نمود.
لب لعلش گشاد بار دگر
قفل مرجان ز حقه گوهر
هوش مصنوعی: لبهای đỏ او دوباره باز شد و قفلهای مرجان نیز به خاطر زیبایی گوهرها باز میشود.
کرد چشمش به روی مردم باز
در رحمت که کرده بود فراز
هوش مصنوعی: چشمش را به روی مردم گشود در حالی که رحمتش را بر آنها ارزانی داشته بود.
خانه ای دید همچو قصر بهشت
پس و پیشش بتان حور سرشت
هوش مصنوعی: خانهای دیدم که زیباییاش مثل بهشت بود و در اطرافش، معصومانی مانند حوریان قرار داشتند.
در میانشان یکی به مسند ناز
خوش نشسته ز دیگران ممتاز
هوش مصنوعی: در بین آنها، یکی با姿 و ناز بسیار خوش نشسته و از دیگران متمایز است.
از همه در جلال و جاه فره
وز همه در جمال و خوبی به
هوش مصنوعی: از نظر مقام و عظمت، از همه بالاتر است و از نظر زیبایی و خوبی، در مقام اول قرار دارد.
همه پیشش به خدمت استاده
داد خدمتگذاریش داده
هوش مصنوعی: همه برای او در حال خدمتگذاری هستند و به او احترام میگذارند.
واو نشسته به خرمی و خوشی
چشم و دل کرده وقف بر حبشی
هوش مصنوعی: واو در آرامش و شادی نشسته و چشم و دلش را به عشق یک فرد حبشی سپرده است.
حبشی نیز روی او می دید
دمبدم چشم خود همی مالید
هوش مصنوعی: در هر لحظه، فرد حبشی به چهره او نگاه میکرد و چشمانش را میمالید.
کان مبادا خیال و خواب بود
آب پندارد و سراب بود
هوش مصنوعی: نه خیال و خواب را به آب شبیه کن و نه سراب را. آب واقعی نیست و سراب هم فقط توهمی است که در ذهن ما شکل میگیرد.
تا دم صبح در کشاکش بود
گاه خوش بود و گاه ناخوش بود
هوش مصنوعی: تا صبح درگیری و تنش بود، گاهی خوشحال و گاهی ناراحت.
خوشیش آنکه در چنان جایی
فارغ از وحشتی و غوغایی
هوش مصنوعی: شادمانی در آن است که در جایی باشید که از ترس و سر و صدا فارغ هستید.
دید چیزی که هیچ چشم ندید
هیچ گوشی حدیث آن نشنید
هوش مصنوعی: چیزی را مشاهده کردم که هیچ چشمی آن را ندید و هیچ گوشی صدای آن را نشنید.
بلکه بر خاطر کسی نگذشت
در دل هیچ آفریده نگشت
هوش مصنوعی: هیچکس در دلش به یاد کسی نیفتاد و هیچیک از مخلوقات در دلشان چیزی ایجاد نشد.
ناخوشی آنکه آن جمال و وصال
بود در معرض فنا و زوال
هوش مصنوعی: ناخوشی از این است که زیبایی و همراهی که همیشه دل را شاد میکند، در معرض زوال و از بین رفتن است.
دیدکان راحتی که روی نمود
بی غم و محنتی نخواهد بود
هوش مصنوعی: چشمانت را که به روی زیبایی باز کنی، دیگر غم و سختی نخواهی داشت.
آری آری درین سرای سپنج
با هم آمیخته است راحت و رنج
هوش مصنوعی: بله، در این دنیا راحتی و ناراحتی به هم مخلوط شدهاند.
مرغ زیرک چو در زمین بیند
دانه را دام در کمین بیند
هوش مصنوعی: پرنده باهوش وقتی دانهای را بر زمین ببیند، متوجه میشود که در کمین او خطر وجود دارد.
یک زمانی به حزم کار کند
صبر از دانه اختیار کند
هوش مصنوعی: در یک زمانی، با دقت و حوصله کار میکند و از دانهای که در اختیار دارد، صبر و تحمل را به دست میآورد.
تا دگر مرغکان غفلت کیش
سوی دانه روند از وی پیش
هوش مصنوعی: تا زمانی که پرندگان ناآگاه به سوی دانهها بروند، او همچنان جلوتر از آنها خواهد بود.
گر نیاید گزندشان از دام
کند او نیز سوی دانه خرام
هوش مصنوعی: اگر آسیبی از دام به آنها نرسد، او نیز به آرامی به سمت دانه میرود.
ور رسدشان ز دانه رنج و ملال
رو نهد در گریز فارغ بال
هوش مصنوعی: اگر بر آنها ز دانه رنج و درد برسد، به آرامی و بیهیچ نگرانی از آن دور میشوند.
ما درین دامگاه خونخواره
کم ازان مرغکیم صد باره
هوش مصنوعی: ما در این مکان خطرناک و بیرحم، کمتر از آن پرنده معصوم نیستیم که بارها و بارها در دام افتاده است.
هیچ از آسیب دام نهراسیم
بلکه دانه ز دام نشناسیم
هوش مصنوعی: ما از خطرات و آسیبهای دام نباید بترسیم، بلکه باید مراقب باشیم که از دامها آگاهی پیدا کنیم و به دانههای فریبنده آنها توجه نکنیم.
دام بینم و دانه پنداریم
دام را جز فسانه نشماریم
هوش مصنوعی: من دامی میبینم و دانهای که در آن است. تصور میکنم که دام جز یک داستان و افسانه چیز دیگری نیست.
ور بگوید کسی که آن دام است
دام بهر عذاب و ایلام است
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که این دام به منظور عذاب و عتاب است.
بر غرض گردد آن سخن محمول
نشود بهره ور ز حسن قبول
هوش مصنوعی: اگر سخن به هدف نرسد و مورد پذیرش قرار نگیرد، کسی از آن نخواهد برد.
نیست این قصه های قرآنی
که ز پیشینیان همی خوانی
هوش مصنوعی: این داستانهای قرآنی که میخوانی، مربوط به زمانهای گذشته و قدیم نیستند.
که فلان قوم در فلان ایام
می زدند از پی امانی گام
هوش مصنوعی: در زمانهای مشخص، گروهی از مردم به دنبال فرصتی بودند تا به امنیت و آرامش برسند.
آن امانی که کام ایشان شد
آخرالامر دام ایشان شد
هوش مصنوعی: در نهایت، آن چیزی که باعث خوشحالی و رضایت آنها شد، در واقع به دام و گرفتاری آنها تبدیل گردید.
جز پی آنکه فهم گر داری
حصه خود ز قصه برداری
هوش مصنوعی: اگر در پی حقیقت و آگاهی هستی، باید سهم خود را از داستان زندگی درک کنی و از آن بهرهبرداری نمایی.
نه که آن را فسانه ای خوانی
در ریاست بهانه ای دانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی که دربارهاش صحبت میشود، فقط یک داستان یا افسانه نیست و بهانهای برای بیان اهداف یا خواستههای بزرگتر است. در واقع، این موضوع اهمیت و واقعیتی دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
همچو آن کافران پیشینه
که پر از کینه بودشان سینه
هوش مصنوعی: مثل کافران گذشتۀ که سینهشان پر از کینه و دشمنی بود.
از نبی قصه ها چو بشنفتند
از تعنت به یکدیگر گفتند
هوش مصنوعی: وقتی از پیامبر داستانها را شنیدند، به یکدیگر گفتند که از سختگیری و مشکلتراشی خودداری کنند.
نه ز اخبار راستین است این
بل اساطیر اولین است این
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه گفته شده، حقیقتی واقعی نیست بلکه فقط داستانها و افسانههای قدیمی است که از گذشته باقی ماندهاند.
تو هم این قصه ها چو می شنوی
به زبان خوش به آن همی گروی
هوش مصنوعی: وقتی تو این داستانها را میشنوی، با کلام خوش و زیبا به آنها توجه میکنی و به آنها علاقهمند میشوی.
لیک حالت بود مکذب گفت
آشکارت بود خلاف نهفت
هوش مصنوعی: اما حالت تو نشاندهنده چیزی است که در باطن خود قبول نداری، زیرا آنچه بهروشنی پیداست با آنچه پنهان است در تناقض است.
گر تو را سر آن یقین بودی
کار و بار تو کی چنین بودی
هوش مصنوعی: اگر به یقین و استواری در کارهایت توجه میکردی، اوضاع و وضعیت تو هرگز اینگونه نمیبود.
نگذشتی ز دانش و خبرت
برگرفتی ز دیگران عبرت
هوش مصنوعی: تو از دانشت گذشتی و از تجربیات دیگران درس گرفتی.
هر که گوید تو را که معلوم است
که فلانی طعام مسموم است
هوش مصنوعی: هر کس بگوید که مشخص است فلانی غذایی سمی تهیه کرده است، به نوعی در واقع به هشدار و آگاهی درباره خطرات اشاره میکند.
لیک ازان می خورد به حرص و شره
گفت او را دروغ دان و تبه
هوش مصنوعی: اما او از آن شراب به ولع و طمع مینوشید و میگفت که او را دروغ میدانید و نابود خواهید کرد.
می کند حیله تا ازان ببرد
طمع خلق را و خود بخورد
هوش مصنوعی: او نقشه میکشد تا مردم از او دور شوند و خود بهرهمند گردد.