گنجور

بخش ۱۵۳ - قصه روستایی که درازگوش پیر لنگ پشت ریش به بازار خر فروشان برد، دلال فریاد برداشت که کی می خرد خری جوان روان تندرست، روستایی چون آن بشنید باور داشت و از فروختن درازگوش پشیمان شد

پاسخش داد کای سلیم القلب
کرده دهر از تو فهم و دانش سلب
بلکه هرگز تو را نبوده‌ست آن
کز تو گویم کس ربوده‌ست آن
سال‌ها شد که راکب اویی
قصهٔ او ز من چه می‌جویی‌؟!
به گزافی که بر زبان دو سه یار
راندم از بهر گرمی بازار
در صفت‌های این متاع سقط
از جهالت چه اوفتی به غلط‌؟
خواجه را بین که عمرهای دراز
بوده در حرص و بخل و خسّت و آز
غیر جمع درم نورزیده
گرد کسب کرم نگردیده
گر کشندش ز کام سی دندان
به ازان کز دهانش یک لب نان
گر کَنندش ز پنجه پنج انگشت
ندهد حبه‌ای برون از مشت
ور درم‌واری از کفَش ببُرند
به که دیناری از کفش ببَرند
چون نهد خوان در آفتاب به پیش
گیرد از ترس دستِ سایهٔ خویش
مگسی کافتدش به کاسه درون
نا‌مکیده نیفکنَد به برون
کرده بر خاطر آن مبرد خوش
نحو را چون کسایی و اخفش
صرف دینار و درهم مجموع
پیش او هست مطلقا ممنوع
بس که می‌داردش ز کسر نگاه
نیست کس را به کسری از وی راه
صرف را چون ندید صرفهٔ خویش
حرفی از نحو ساخته حرفهٔ خویش
با چنین سیرت ار کند به مثل
مدح او طامعی خسیس و دغل
کای چو حاتم به جود گشته سمر
پیش تو صد چو معن (؟من) بسته کمر
صیت جود کف تو در عالم
طعن معن است و ماتم حاتم
ذکر حاتم به عهد تو تا کی
شد ز نام تو نامه او طی
پیش تو یاد معن بی‌معنی‌ست
هر گدایی ز جود تو معنی‌ست
ز ابلهی گوش سوی او دارد
گفته‌اش جمله راست پندارد
زاغ عجب اندر آشیان دماغ
نهدش بیضه زان فسانه و لاغ
از خیالش زند نهالی سر
کش بود کبر برگ و نخوت بر
هرگز آن ابله سفله پیشه
نکند در دل خود اندیشه
کانچه گفت آن منافق طامع
نیست قطعا مطابق واقع
همه کذب است و افترا و نفاق
ندهد بویی از وفا و وفاق
نخوت آرد ز جانب ممدوح
که کند سد بابهی فتوح
زور و بهتان ز جانب مادح
که بود در کمال دین قادح
باشد القصه هر دو را مشئوم
زان به شرع هدی بود مذموم
ساده‌مردی ز عقل دور تَرَک
داشت در ده یکی ضعیف خرک
خرکی پیر و سست و لاغر و لنگ
که نرفتی دو روز یک فرسنگ
بس که از روزگار دیده دروش
نی دم او به جای مانده نه گوش
هرگز از ضرب گز نیاسودی
راه را جز به گز نپیمودی
بود دایم ز زخم مرد سلیم
سرخ کیمخت او به رنگ ادیم
گر رسیدی به جو یکی باریک
همه عالم بر او شدی تاریک
ور شدی راه هم ز بولش گل
بودی از گل گذشتش مشکل
روزی آن ساده سوی شهرش برد
به حریفان خر فروش سپرد
یکی از جمع خر فروشانه
بهر آن کار ریش زد شانه
بانگ می‌زد که کیست در بازار
که خرد بهر خود خری رهوار
خر مگو استری جوان و روان
سخت در راه و تند در میدان
جهد از جای اگر رسد به مثل
سایه تازیانه‌اش به کفل
بلکه بر سایه‌اش گر آید نیش
گامها بگذرد ز سایه خویش
می‌جهد همچو باد جای به جای
می‌رود همچو آب در گل و لای
هست جوی بزرگ و نهر عظیم
پیش او کم ز جدول تقویم
خلق ازان گفت و گوی می‌خندید
لیک آن ساده‌مرد چون بشنید
سر فراگوش‌ِ خر‌فروش آورد
کای به بازار خر فروشان فرد
اگر این قصه راست می‌گویی
راه این عرصه راست می‌پویی
سخنی گویمت به من کن گوش
به منش باز ده به کس مفروش
دیر شد کاین چنین ستوده الاغ
که تو گفتی کنم به شهر سراغ
ای عجب کان خود آن‌ِ من بوده‌ست
روز و شب زیر ران من بوده‌ست
یار در خانه و به گرد جهان
من طلبکارش آشکار و نهان

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پاسخش داد کای سلیم القلب
کرده دهر از تو فهم و دانش سلب
هوش مصنوعی: او گفت: ای دل پاک، زمانه از تو فهم و دانش را گرفته است.
بلکه هرگز تو را نبوده‌ست آن
کز تو گویم کس ربوده‌ست آن
هوش مصنوعی: هرگز کسی را پیدا نکرده‌ام که از تو بگوید و تو را از دیگران جدا کند.
سال‌ها شد که راکب اویی
قصهٔ او ز من چه می‌جویی‌؟!
هوش مصنوعی: سال‌هاست که سوار او هستی، پس چرا از من قصه او را می‌پرسی؟
به گزافی که بر زبان دو سه یار
راندم از بهر گرمی بازار
هوش مصنوعی: به طور تصادفی با چند دوست صحبت کردم تا جو را شلوغ‌تر و گرم‌تر کنم.
در صفت‌های این متاع سقط
از جهالت چه اوفتی به غلط‌؟
هوش مصنوعی: به خاطر جهل و نادانی، چه اشتباهی کردی که به این ویژگی‌های این کالا توجه نکردی؟
خواجه را بین که عمرهای دراز
بوده در حرص و بخل و خسّت و آز
هوش مصنوعی: به این شخص نگاه کن که سال‌های طولانی را در حسد و خساست و حرص گذرانده است.
غیر جمع درم نورزیده
گرد کسب کرم نگردیده
هوش مصنوعی: به دیگران نپرداز، چون خودت به کیمیا و خوبی تبدیل نشده‌ای.
گر کشندش ز کام سی دندان
به ازان کز دهانش یک لب نان
هوش مصنوعی: اگر او را بکشند و از دهانش سی دندان بیرون بیاید، بهتر از این است که از دهانش تنها یک نان بیرون بیاید.
گر کَنندش ز پنجه پنج انگشت
ندهد حبه‌ای برون از مشت
هوش مصنوعی: اگر کسی را از پنج انگشتش جدا کنند، هیچ چیزی از مشت بیرون نمی‌آید.
ور درم‌واری از کفَش ببُرند
به که دیناری از کفش ببَرند
هوش مصنوعی: اگر بخواهند کفش‌ام را از پایم در بیاورند، بهتر است که آن را از من بگیرند تا اینکه بخواهند یک دینار از من بربایند.
چون نهد خوان در آفتاب به پیش
گیرد از ترس دستِ سایهٔ خویش
هوش مصنوعی: وقتی سفره را زیر آفتاب می‌گذارد، از ترس سایه‌اش، دستش را جلو می‌آورد.
مگسی کافتدش به کاسه درون
نا‌مکیده نیفکنَد به برون
هوش مصنوعی: مگسی که در کاسه ای که داخل آن آب یا مایع است بیفتد، هرگز نمی‌تواند خود را به بیرون برساند.
کرده بر خاطر آن مبرد خوش
نحو را چون کسایی و اخفش
هوش مصنوعی: آن شاعر خوش‌قریحه و استاد را که مانند کسایی و اخفش می‌سراید، در ذهن و خاطر خود محفوظ داشته‌ام.
صرف دینار و درهم مجموع
پیش او هست مطلقا ممنوع
هوش مصنوعی: هزینه کردن طلا و نقره در نزد او کاملاً ممنوع است.
بس که می‌داردش ز کسر نگاه
نیست کس را به کسری از وی راه
هوش مصنوعی: او به قدری جزئیات زندگی‌اش را در نظر می‌گیرد که هیچ‌کس نمی‌تواند به او نزدیک شود یا با او ارتباط برقرار کند.
صرف را چون ندید صرفهٔ خویش
حرفی از نحو ساخته حرفهٔ خویش
هوش مصنوعی: چون خود را در صرف و صرفه ندید، به بیان قواعد دستوری پرداخته و حرفه‌اش را ساخته است.
با چنین سیرت ار کند به مثل
مدح او طامعی خسیس و دغل
هوش مصنوعی: اگر کسی با چنین شخصیت و رفتاری بخواهد مانند تو ستایش کند، نشان‌دهنده خسیسی و ناپاکی او خواهد بود.
کای چو حاتم به جود گشته سمر
پیش تو صد چو معن (؟من) بسته کمر
هوش مصنوعی: ای کسی که چون حاتم، با generosity و بخشندگی، مانند سمر (درخت سمر) در برابر تو قرار دارد، صدها معن (مطلب یا معنا) به گردن بسته‌اند.
صیت جود کف تو در عالم
طعن معن است و ماتم حاتم
هوش مصنوعی: شهرت بخشندگی دست تو در عالم زبانزد است و حتی باعث حسرت و اندوه حاتم طائی شده است.
ذکر حاتم به عهد تو تا کی
شد ز نام تو نامه او طی
هوش مصنوعی: تا کی از نام تو، نامه حاتم به یاد تو جاودانه خواهد ماند؟
پیش تو یاد معن بی‌معنی‌ست
هر گدایی ز جود تو معنی‌ست
معن در مصرع دوم یعنی توانگر و ثروتمند
ز ابلهی گوش سوی او دارد
گفته‌اش جمله راست پندارد
هوش مصنوعی: چون فردی نادان است، به سخنان او گوش می‌دهد و تمام حرف‌هایش را واقعی و درست می‌پندارد.
زاغ عجب اندر آشیان دماغ
نهدش بیضه زان فسانه و لاغ
هوش مصنوعی: رنگ سیاه زاغ به خاطر داستانی که دور آن وجود دارد، در آشیانه‌اش تخم می‌گذارد.
از خیالش زند نهالی سر
کش بود کبر برگ و نخوت بر
هوش مصنوعی: از خیال او درختی سر برآورده است که با برگ‌ها و زیبایی‌اش، به خودستایی و خودبینی می‌بالد.
هرگز آن ابله سفله پیشه
نکند در دل خود اندیشه
هوش مصنوعی: هرگز آن فرد نادان نباید در دلش به کارهای زشت فکر کند.
کانچه گفت آن منافق طامع
نیست قطعا مطابق واقع
هوش مصنوعی: هر چه آن شخص منافق بیان کرده، به طور یقین با واقعیت مطابقت ندارد و طمعی در این گفتار وجود ندارد.
همه کذب است و افترا و نفاق
ندهد بویی از وفا و وفاق
هوش مصنوعی: همه چیز دروغ و تهمت و ریاکاری است و از وفای واقعی و توافق خبری نیست.
نخوت آرد ز جانب ممدوح
که کند سد بابهی فتوح
هوش مصنوعی: غرور و خودخواهی از طرف کسی که مورد تحسین و ستایش قرار گرفته، ایجاد می‌شود و این احساس می‌تواند مانع از رسیدن به موفقیت و پیروزی‌های بیشتر شود.
زور و بهتان ز جانب مادح
که بود در کمال دین قادح
هوش مصنوعی: قدرت و دروغ‌گویی از سوی مداحی که در دین کامل به افراد آسیب می‌زند، به هیچ وجه قابل قبول نیست.
باشد القصه هر دو را مشئوم
زان به شرع هدی بود مذموم
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه هر دو نفر به خاطر عملشان در نظر دین مورد سرزنش و ناپسند هستند.
ساده‌مردی ز عقل دور تَرَک
داشت در ده یکی ضعیف خرک
هوش مصنوعی: یک مرد ساده‌دل به دلیل نادانی خود، در روستا به یک خر ضعیف احتیاج پیدا کرده بود.
خرکی پیر و سست و لاغر و لنگ
که نرفتی دو روز یک فرسنگ
هوش مصنوعی: یک الگوی قدیمی و ضعیف که به سختی می‌تواند حرکت کند و حتی برای پیمودن مسافت کمی، چند روز زمان می‌برد.
بس که از روزگار دیده دروش
نی دم او به جای مانده نه گوش
هوش مصنوعی: از بس که روزگار را دیده‌ام، نه چشمی باقی مانده و نه گوشی برای شنیدن.
هرگز از ضرب گز نیاسودی
راه را جز به گز نپیمودی
هوش مصنوعی: هرگز از آسیب و سختی‌ها ناامید نشو، زیرا برای رسیدن به هدف باید با مشکلات مقابله کنی و تنها با تلاش و کوشش، می‌توانی راه را ادامه دهی.
بود دایم ز زخم مرد سلیم
سرخ کیمخت او به رنگ ادیم
هوش مصنوعی: همواره بر اثر زخم مرد نیکوکار، رنگ چهره‌اش به رنگ خون درآمده است.
گر رسیدی به جو یکی باریک
همه عالم بر او شدی تاریک
هوش مصنوعی: اگر به درکی عمیق از حقیقت برسی، همه چیز برایت تاریک و ناچیز خواهد شد.
ور شدی راه هم ز بولش گل
بودی از گل گذشتش مشکل
هوش مصنوعی: اگر به راهی بروی که گویای خوبی و زیبایی است، به راحتی می‌توانی از آن عبور کنی، اما اگر از آن عبور کنی و به دشواری‌ها برخوایی، کار دشواری خواهد بود.
روزی آن ساده سوی شهرش برد
به حریفان خر فروش سپرد
هوش مصنوعی: روزی آن شخص ساده دل، به شهرش رفت و خر خود را به یک فروشنده خر سپرد تا او آن را بفروشد.
یکی از جمع خر فروشانه
بهر آن کار ریش زد شانه
هوش مصنوعی: در میان جمعیتی که به فروش خر مشغولند، یکی از آن‌ها برای این کار به خود زحمت می‌دهد و قیافه‌اش را آراسته می‌کند.
بانگ می‌زد که کیست در بازار
که خرد بهر خود خری رهوار
هوش مصنوعی: صدایی می‌آمد که می‌پرسید چه کسی در بازار است که با عقل و تدبیر خود، به دنبال خریدی شایسته و با ارزش می‌گردد.
خر مگو استری جوان و روان
سخت در راه و تند در میدان
هوش مصنوعی: گفتن اینکه "خر" جوان و تندرو است، بی‌معنا است. او در مسیر و میدان سختی را می‌گذراند و در حرکتش شتاب دارد.
جهد از جای اگر رسد به مثل
سایه تازیانه‌اش به کفل
هوش مصنوعی: اگر تلاش و کوشش از جایگاه خود فراتر رود، مانند سایه‌ای که بر کمر می‌آید، اثرش نمایان خواهد شد.
بلکه بر سایه‌اش گر آید نیش
گامها بگذرد ز سایه خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به سایه‌اش آسیب بزند، باید از سایه خودش عبور کند.
می‌جهد همچو باد جای به جای
می‌رود همچو آب در گل و لای
هوش مصنوعی: او به سرعت همچون باد در جای جای جهان حرکت می‌کند و مانند آب در گل و لای، به راحتی عبور می‌کند.
هست جوی بزرگ و نهر عظیم
پیش او کم ز جدول تقویم
هوش مصنوعی: در نزد او، جوی بزرگ و نهر عظیم کوچک‌تر از جدولی ساده به نظر می‌رسند.
خلق ازان گفت و گوی می‌خندید
لیک آن ساده‌مرد چون بشنید
هوش مصنوعی: مردمی که دور و بر بودند از گفتگویی که می‌شنیدند خنده‌شان گرفته بود، اما آن مرد بی‌خبر و ساده، وقتی این صحبت‌ها را شنید، تفاوتی احساس نکرد.
سر فراگوش‌ِ خر‌فروش آورد
کای به بازار خر فروشان فرد
هوش مصنوعی: شخصی به خر فروش (فردی که در بازار خر می‌فروشد) می‌گوید که تو با سر به گوش خود پیامی آورده‌ای. این سخن به نوعی هشدار یا اشاره به وضعیتی است که در بازار خر فروشان پیش آمده است.
اگر این قصه راست می‌گویی
راه این عرصه راست می‌پویی
هوش مصنوعی: اگر راست می‌گویی و حقیقت را می‌دانی، باید در مسیر درست قدم بگذاری و عمل کنی.
سخنی گویمت به من کن گوش
به منش باز ده به کس مفروش
هوش مصنوعی: به تو سخنی می‌گویم، به من گوش کن و توجه کن. این حرف را به کسی نگو و راز مرا فاش نکن.
دیر شد کاین چنین ستوده الاغ
که تو گفتی کنم به شهر سراغ
هوش مصنوعی: دیگر دیر شده که من اینچنین به دنبال الاغی باشم که تو گفته‌ای به شهر ببرم.
ای عجب کان خود آن‌ِ من بوده‌ست
روز و شب زیر ران من بوده‌ست
هوش مصنوعی: عجب اینکه آن چیزی که همیشه متعلق به من بوده، در واقع در زیر پای من قرار داشته و من به آن توجهی نداشته‌ام.
یار در خانه و به گرد جهان
من طلبکارش آشکار و نهان
هوش مصنوعی: دوست در کنارم است و در عین حال من همچنان به دنبال او در جهان هستم، به صورت علنی و پنهانی.

حاشیه ها

1397/10/17 03:01
بنده

با سلام
شرح این حکایت توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/10/17 03:01
بنده

با سلام
مطلع این حکایت با بیت ساده مردی ز عقل دور ترک شروع می شود. 31 بیت اول باید آخر بیایند.
با تشکر

1399/11/22 07:01
رحمت

عروضی سمرقندی در کتاب چهار مقاله این داستان را نقل می کند. و نشان گر روان د رمانی و روان شناسی در طب سنتی دارد.