بخش ۱۵۰ - حکایت بر سبیل تمثیل
داشت در ده مقام بیوه زنی
تازه رویی و نازنین بدنی
بود در کنج خانه مالامال
یک دو خم روغنش چو آب زلال
روزی افتاد حاجتش که به شهر
برد آن وز بهاش گیرد بهر
کرد ازان پر دو خیک و بر خر بست
جست بالا و در میانه نشست
مرد وار از گزند راه آزاد
خر سواره به شهر روی نهاد
چون ز ده دور گشت مقداری
آمد از ره پدید عیاری
پیش راهش گرفت کای خواهر
بلکه خورشید و ماه در چادر
از کجا می رسی چه داری بار
واندر این شهر با که داری کار
گفت با کس به شهر کارم نیست
رفتن از ده جز اضطرارم نیست
بار من روغن است و می کوشم
کش رسانم به شهر و بفروشم
گفت بگشای بار خویش که من
می روم سوی ده پی روغن
تا هم اینجا بهاش بشمارم
تو به ده من به شهر روی آرم
زن فرو جست و بار خویش بگشاد
خیک ها هر دو پیش مرد نهاد
مرد یک خیک را دهان بدرید
روغنش بهر امتحان بچشید
داد در دست زن که دار نگاه
تا به خیک دگر گشایم راه
زود بگشاد خیک دیگر سر
داد بیچاره را به دست دگر
چون دو دستش به خیک شد بسته
دست بردش به بند آهسته
کرد بیرون ز پاش شلوارش
بست کالای خویش در بارش
زن بیچاره چون به دفع فساد
نتوانست دست خویش گشاد
زانکه گر شور و جنگ می انگیخت
خیک روغن به خاک ره می ریخت
به ضرورت به کار تن در داد
نام و ناموس را به گوشه نهاد
گر ز روغن فراغتش بودی
دامن عصمتش نیالودی
بگسستی ز خیک چنگ و به جنگ
کار را بر حریف کردی تنگ
ای بسا کس که لاف مردی زد
دم ز آیین رهنوردی زد
همچو آن زن به این و آن شد بند
خویش را زیر حکم دیو افکند
زیر فرمان دیو شد ساکن
شد فضیحت ازان سکون لیکن
غفلتش بست دیده ادراک
که ندارد ازان فصیحت باک
روز آخر که مرگ مردم خوار
کند از خواب غفلتش بیدار
شود از کار و بار خویش آگاه
که بر او مکر دیو چون زده راه
یادش آید که در جوار خدای
بارها زد به جرم و عصیان رای
فعل های قبیح ازو صادر
گشت و حق بود حاضر و ناظر
یادش آید که در فلان ساعت
دیو چون زد بر او ره طاعت
رخ ز فرمان گذاری حق تافت
سوی کید و فریب دیو شتافت
هر چه در شصت سال یا هفتاد
کرد از شر و خیر پیش افتاد
یک به یک پیش چشم او دارند
آشکارا به روی او آرند
بگذارند ز گنبد والا
بانگ یا حسرتا و واویلا
بخش ۱۴۹ - در معنی قوله علیه السلام الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا: قال خیرالوری علیه سلامبخش ۱۵۱ - قال الله تعالی یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله: حسرت از جان او برآرد دود
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داشت در ده مقام بیوه زنی
تازه رویی و نازنین بدنی
هوش مصنوعی: در روستا، زن بیوهای وجود داشت که چهرهای تازگی و زیبایی خاصی داشت.
بود در کنج خانه مالامال
یک دو خم روغنش چو آب زلال
هوش مصنوعی: در گوشه خانه، یک دو ظرف پر از روغن وجود دارد که مانند آب زلال پاک و روشن است.
روزی افتاد حاجتش که به شهر
برد آن وز بهاش گیرد بهر
هوش مصنوعی: روزی فرصتی پیش آمد که حاجت خود را در شهر درخواست کند و به خاطر آن، از بهایی که دارد بهرهبرداری کند.
کرد ازان پر دو خیک و بر خر بست
جست بالا و در میانه نشست
هوش مصنوعی: او پر را از دو خیک پر کرد و بر روی خر سوار شد، سپس به سمت بالا پرید و در وسط نشسته است.
مرد وار از گزند راه آزاد
خر سواره به شهر روی نهاد
هوش مصنوعی: مردی با شجاعت و قدرت، از آسیب و خطرها دوری کرد و با سوار شدن بر اسب، به سمت شهر رفت.
چون ز ده دور گشت مقداری
آمد از ره پدید عیاری
هوش مصنوعی: زمانی که از ده دور شدم و به مقدار قابل توجهی رسیدم، از راهی نمایان شد که نشانهای از ظاهر شدن دارد.
پیش راهش گرفت کای خواهر
بلکه خورشید و ماه در چادر
هوش مصنوعی: او از خواهرش خواست که خورشید و ماه را در چادر نگه دارد.
از کجا می رسی چه داری بار
واندر این شهر با که داری کار
هوش مصنوعی: از کجا میآیی و چه چیزی با خودت داری؟ در این شهر با چه کسی در حال ارتباطی؟
گفت با کس به شهر کارم نیست
رفتن از ده جز اضطرارم نیست
هوش مصنوعی: او میگوید که با هیچکس در شهر کار ندارم و تنها در صورتی به شهر میروم که مجبور باشم و چارهای نداشته باشم.
بار من روغن است و می کوشم
کش رسانم به شهر و بفروشم
هوش مصنوعی: من مسئولیت حمل روغن را بر عهده دارم و در تلاش هستم تا آن را به شهر برسانم و بفروشم.
گفت بگشای بار خویش که من
می روم سوی ده پی روغن
هوش مصنوعی: او گفت که بار خود را باز کن، چون من به سمت روستا میروم تا روغن بگیرم.
تا هم اینجا بهاش بشمارم
تو به ده من به شهر روی آرم
هوش مصنوعی: من میخواهم به تو بها بدهم و تو را به ده من بیاورم، در حالی که من در شهر هستم.
زن فرو جست و بار خویش بگشاد
خیک ها هر دو پیش مرد نهاد
هوش مصنوعی: زن به شدت به جلو رفت و بار و بارش را باز کرد و هر دو خیک را پیش روی مرد گذاشت.
مرد یک خیک را دهان بدرید
روغنش بهر امتحان بچشید
هوش مصنوعی: مردی یک کیسه پر از روغن را برید و محتویاتش را برای امتحان کردن چشید.
داد در دست زن که دار نگاه
تا به خیک دگر گشایم راه
هوش مصنوعی: زن بیچارهای در دست من است، پس باید مراقب باشم تا به جایی دیگر که برای او مناسبتر است، راهی پیدا کنم.
زود بگشاد خیک دیگر سر
داد بیچاره را به دست دگر
هوش مصنوعی: بیچاره خیلی زود دستش به کار دیگری افتاد و مجبور شد سرش را به دست دیگری بسپرد.
چون دو دستش به خیک شد بسته
دست بردش به بند آهسته
هوش مصنوعی: زمانی که هر دو دستش به خیک (ظرف شراب) بسته شد، به آرامی و با احتیاط، دستش را به سمت بند (که در آن جا صید شده) برد.
کرد بیرون ز پاش شلوارش
بست کالای خویش در بارش
هوش مصنوعی: او از زیر پایش بیرون رفت و شلوارش را بست و برای خود بار و کالایی برداشت.
زن بیچاره چون به دفع فساد
نتوانست دست خویش گشاد
هوش مصنوعی: زن بیچاره چون نتوانست از فساد جلوگیری کند، دستش را به کار نمیآورد.
زانکه گر شور و جنگ می انگیخت
خیک روغن به خاک ره می ریخت
هوش مصنوعی: چون شور و درگیری ایجاد میکرد، بطری روغن را بر خاک میریخت.
به ضرورت به کار تن در داد
نام و ناموس را به گوشه نهاد
هوش مصنوعی: به خاطر نیازهای زندگی، انسان مجبور میشود به کار و تلاش بپردازد و در این فرایند، گاهی نام و اعتبار خود را به فراموشی میسپارد.
گر ز روغن فراغتش بودی
دامن عصمتش نیالودی
هوش مصنوعی: اگر از روغن خوشی و آرامش او بهرهمند بودی، هرگز دامن پاکیاش را نمیآلودی.
بگسستی ز خیک چنگ و به جنگ
کار را بر حریف کردی تنگ
هوش مصنوعی: تو از زندگی شاد و بیدغدغه جدا شدی و کار و تلاش را به شدت برای حریف خود دشوار کردی.
ای بسا کس که لاف مردی زد
دم ز آیین رهنوردی زد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد ادعای شجاعت و دلاوری میکنند و خود را در مقام رهنما و پیشوای راهنمایی نشان میدهند.
همچو آن زن به این و آن شد بند
خویش را زیر حکم دیو افکند
هوش مصنوعی: زنی که به همین راحتی خود را در اختیار دیگران قرار میدهد و به دنبال میل و خواستههای آنها میرود، همچون آن است که خود را به دیوی سپرده است و کنترل زندگیاش را به دست او داده است.
زیر فرمان دیو شد ساکن
شد فضیحت ازان سکون لیکن
هوش مصنوعی: سکون و آرامش به دیو ویرانی و فساد میانجامد. در واقع، وقتی که در برابر بدی و مفسدهها بیتحرک بمانیم، خود را به خطر میاندازیم و فضیحتی را برای خود به بار میآوریم.
غفلتش بست دیده ادراک
که ندارد ازان فصیحت باک
هوش مصنوعی: غفلت او چنان باعث شده که نتواند از زیباییهای بیان و کلام بهرهبرداری کند.
روز آخر که مرگ مردم خوار
کند از خواب غفلتش بیدار
هوش مصنوعی: در روزی که مرگ انسانها را خوار خواهد کرد، به ناگاه از خواب غفلت بیدار میشوند.
شود از کار و بار خویش آگاه
که بر او مکر دیو چون زده راه
هوش مصنوعی: آدم باید از کارها و وظایف خود مطلع باشد، چون ممکن است دیو مکر و فریب او را در مسیر زندگیاش قرار دهد.
یادش آید که در جوار خدای
بارها زد به جرم و عصیان رای
هوش مصنوعی: او به یاد میآورد که در نزدیکی خدا بارها مرتکب گناه و نافرمانی شده است.
فعل های قبیح ازو صادر
گشت و حق بود حاضر و ناظر
هوش مصنوعی: عملهای زشت از او سر زد، در حالی که حق همیشه حاضر و ناظر بود.
یادش آید که در فلان ساعت
دیو چون زد بر او ره طاعت
هوش مصنوعی: زمانی که یادش میآید در ساعتی مشخص، دیو به او حملهور شده و او را به اطاعت و فرمانبری وادار کرده است.
رخ ز فرمان گذاری حق تافت
سوی کید و فریب دیو شتافت
هوش مصنوعی: چهرهاش به خاطر نور و حکمت الهی درخشان شد و از نیرنگ و فریب شیطان دوری کرد.
هر چه در شصت سال یا هفتاد
کرد از شر و خیر پیش افتاد
هوش مصنوعی: هر آنچه در شصت یا هفتاد سال عمرش انجام داده، چه کارهای خوب و چه بد، بر روی هم انباشته شده و حالا نمایان شده است.
یک به یک پیش چشم او دارند
آشکارا به روی او آرند
هوش مصنوعی: همه چیز به طور واضح و به نوبت در حضور او ارائه میشود.
بگذارند ز گنبد والا
بانگ یا حسرتا و واویلا
هوش مصنوعی: اجازه بدهید صدای بلند یا افسوس و ناله از آن گنبد بلند به گوش برسد.
حاشیه ها
1397/08/14 18:11
محمد تدینی
با درود و سپاس
در این شعر دو اشتباه تایپی هست، لطفاً ویرایش کنید.
یکی: تو به ده من به شهر روی آرم، تو بده درست است.
دیگری: کلمه فصیحت که در بیت دهم از آخر باید فضیحت باشد.
1399/06/02 12:09
علیرضا موذنی
با سلام
بنظر میرسد همان : تو به ده ... درستتر باشد. یعنی تو از همینجا برگرد به روستا ، من هم برمیگردم شهر.