گنجور

شمارهٔ ۶ - در مدح صدر والاقدر

باز این چه عربده است که با ماهمی کنی
باز این چه شعبده است که پیدا همیکنی
از مشک ناب دایره بر مه همی کشی
وز عود خام پرده دیبا همی کنی
میزن گره بمشک که چابک همیزنی
میکن ززلف دام که زیبا همی کنی
با عاشقان یکدل و با دوستان خویش
هرگز که کرد آنچه تو رعنا همی کنی
دل میبری بجور و جگرمان نمیخوری
در شرط نیست آنچه تو با ما همی کنی
یارب چه خوش بود که ببازار عشق تو
من جان همی دهم تو تماشا همی کنی
بوسی بجان فروشی و هم خشم داردت
صفرا مکن تو نیز چو سودا همی کنی
جانا گرت ز حال دل من خبر شود
این محنت دراز مگر مختصر شود
عشق تو ای نگار بخروار زر خورد
وانرا که زر بود زوصال تو برخورد
طوطی شکر خورد ز چه رو طوطی لبت
شکر همی فشاند و خون جگر خورد
گفتی که جان همی سپرم هیچ باک نیست
آنرا که جانتوئی غم جان کی دگر خورد
ای شور بخت دل بنمکدان لعل تو
تشنه ترست هر چه ازو بیشتر خورد
گفتی امید بوسه چرا داری از لبم
زیرا که گاه گاه مگس هم شکر خورد
خوشدل همیشوم بدم تو که غنچه نیز
زان خوشدلست کودم باد سحر خورد
گوئی که نام من مبر و نزد من میای
انصاف با غم توام این نیز در خورد؟
جانم در آرزوی تو ایجان بلب رسید
روزم در انتظار تو آخر بشب رسید
تا طره بر دو عارض خرم فکنده
چون زلف خویش صد دل برهم فکنده
خورشید را سه ضربه مطلق بداده
مه را رخی بطرح مسلم فکنده
در لعل خویش و دیده من درنشانده
در زلف خویش و قامت من خم فکنده
دیوانه گشتم از تو مرا سلسله فرست
زان حلقه های زلف که درهم فکنده
آخر چه حکمتست نگوئی کزین صفت
دلها ز ما ببرده و در غم فکنده
در دام تو اگر چه فتادند صیدها
لیکن چو من شکار نکو کم فکنده
از خویشتن پسندی؟ کاین ناله های زار
با گوش صدر خواجه عالم فکنده
والا امام مشرق و مغرب معین دین
کش آفتاب و ماه سزد حلقه نگین
صدری که مسند از شرف او مزینست
حری که منبر از سخن او ممکنست
از لفظ عذب او همه آفاق پر درست
وز بوی خلق او همه عالم چو گلشنست
جودش بسایلان بر بارد ز آستین
آن بدره ها که کان را در زیر دامنست
آن کیست کش نه خدمت او تاج بر سرست
وان کیست کش نه منت او طوق گردنست
از سهم خشمش آتش لرزان و زرد شد
ورچه حصار آتش از سنگ و آهنست
خصمش اگر بپوشد صد پیرهن چو شمع
رسواتر و برهنه تر از نوک سوزنست
حال بزرگی وی و فضل و سخا و زهد
محتاج شرح نیست که خود سخت روشنست
در هرچه رای عالی او ابتدا کند
شاید که روزگار بدو اقتدار کند
ای آنکه روزگار چو تو نامور ندید
وی آنکه چشم چرخ چو تو پر هنر ندید
آیینه گون سپهر بچندین هزار چشم
جز عکس تو نظیر تو شخص دگر ندید
چندین گهر که بارد تیغ زبان تو
کس بر زبان تیغی هرگز گهر ندید
روزی گذشت کاین فلک از شرم دست تو
خورشید را میان عرق گشته تر ندید؟
گشتست هر کسی زعطاهای تو عزیز
خواری ز دست راد تو جز کان زر ندید
جز از برای خدمت تو دیده خرد
بر گوش چرخ حلقه و بر که کمر ندید
والله که روزگار شد از مثل تو عقیم
حقا که چشم چرخ نبیند چو تو کریم
ای درگه تو قبله هر مقبلی شده
وی خدمت تو طاعت هر قابلی شده
ای منصب تو رونق هر مجمع آمده
وی طلعت تو زینت هر محفلی شده
هم طبع تو خزانه هر نکته لطیف
هم جود تو ذخیره هر سائلی شده
لطف تو دل دهنده هر خسته آمده
لفظ تو حل کننده هر مشکلی شده
یک مجلس تو عدت هر واعظی بود
یک نکته تو مایه هر فاضلی شده
ای هفت بحر با کف تو کم ز قطره
وی نه فلک ز قدر تو یک منزلی شده
بر باقی آمدست زجود تو آنچه بود
کان را ز آفتاب فلک حاصلی شده
منت خدایرا که ترا دامن سداد
آلوده گشته نیست بگرد دم فساد
ای صدر روزگار جهانت بکام باد
اقبال و جاه و حشمت تو مستدام باد
ملت ز کلک تیره تو با قوام شد
دولت زرای روشن تو با نظام باد
بر درگه تو حشمت و عصمت مقیم شد
در سایه تو دولت و دین را مقام باد
دست موافقان تو بر گردن مراد
پای مخالفان تو در قید دام باد
چرخت مطیع باد و جهانت مرید باد
بختت ندیم باد و سپهرت غلام باد
افلاک با ولی تو در اتفاق شد
ایام با عدوی تو در انتقام باد
این ابلق زمانه ترا باد زیر زین
وین توسن سپهر بحکم تو رام باد
پاینده باد دولت تو تا جهان بود
چونانکه آنچه خواهی از بخت آن بود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز این چه عربده است که با ماهمی کنی
باز این چه شعبده است که پیدا همیکنی
هوش مصنوعی: چه صدای بلندی است که دوباره با ما می‌کنی؟ چه ترفند عجیبی است که دوباره نمایان می‌کنی؟
از مشک ناب دایره بر مه همی کشی
وز عود خام پرده دیبا همی کنی
هوش مصنوعی: از عطر خوش مشک، دایره‌ای به دور ماه می‌کشی و با بخار عود خام، پرده‌ای از پارچه لطیف برمی‌داری.
میزن گره بمشک که چابک همیزنی
میکن ززلف دام که زیبا همی کنی
هوش مصنوعی: او با گره زدن موهایش، خود را زیبا و دلربا نشان می‌دهد. این حالت چابکی و زیبایی او را بیشتر نمایان می‌کند و نشان‌دهنده هنرمندی‌اش در آراستن خود است.
با عاشقان یکدل و با دوستان خویش
هرگز که کرد آنچه تو رعنا همی کنی
هوش مصنوعی: با معشوقان و دوستان صمیمی خود هرگز مانند تو عمل نکرده‌ام.
دل میبری بجور و جگرمان نمیخوری
در شرط نیست آنچه تو با ما همی کنی
هوش مصنوعی: تو با دلی دلربایی می‌کنی و جگر ما را به درد می‌آوری، اما این کارها در شرایطی نیست که تو با ما این‌گونه رفتار کنی.
یارب چه خوش بود که ببازار عشق تو
من جان همی دهم تو تماشا همی کنی
هوش مصنوعی: ای خدا، چه زیباست که من در بازار عشق تو جانم را فدای تو کنم و تو فقط به تماشا بنشینی.
بوسی بجان فروشی و هم خشم داردت
صفرا مکن تو نیز چو سودا همی کنی
هوش مصنوعی: به جان خودت نسبت به فروتنی و بوسه دادن، و خشم را نیز با خود داشته باش، اما تو هم مثل کسی که به فکر سودا و دلالی است، خود را از کنترل خارج نکن.
جانا گرت ز حال دل من خبر شود
این محنت دراز مگر مختصر شود
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر از وضعیت دل من باخبر باشی، شاید این درد طولانی کم‌تر شود.
عشق تو ای نگار بخروار زر خورد
وانرا که زر بود زوصال تو برخورد
هوش مصنوعی: عشق تو، ای دلبر، مثل تکه‌ای طلاست و کسی که با تو ارتباط برقرار کند، به ارزش این طلا دست می‌یابد.
طوطی شکر خورد ز چه رو طوطی لبت
شکر همی فشاند و خون جگر خورد
هوش مصنوعی: طوطی به دلیل شیرینی شکر خوشحال است و با این حال، تو از چشمانش درد و رنجی را حس می‌کنی که در دلش وجود دارد.
گفتی که جان همی سپرم هیچ باک نیست
آنرا که جانتوئی غم جان کی دگر خورد
هوش مصنوعی: گفتی که من جانم را فدای تو می‌کنم و نگران نیستم. اما کسی که جان تو را دوست دارد، چرا باید غم جان دیگری را بخورد؟
ای شور بخت دل بنمکدان لعل تو
تشنه ترست هر چه ازو بیشتر خورد
هوش مصنوعی: دل غم‌زده و زار من، به خاطر محبت تو، هر چه بیشتر از آن لعل (یعنی لب یا عشق) بنوشد، تشنه‌تر می‌شود.
گفتی امید بوسه چرا داری از لبم
زیرا که گاه گاه مگس هم شکر خورد
هوش مصنوعی: تو پرسیدی چرا امیدوارم که از لبم بوسه‌ای بگیری، در حالی که حتی مگس هم گهگاهی شکر را می‌چشد.
خوشدل همیشوم بدم تو که غنچه نیز
زان خوشدلست کودم باد سحر خورد
هوش مصنوعی: من همیشه در شادی و خوشحالی هستم، چرا که مانند غنچه‌ای که با صبح‌گاهان نسیمی خوش می‌خورد، احساس خوشبختی می‌کنم.
گوئی که نام من مبر و نزد من میای
انصاف با غم توام این نیز در خورد؟
هوش مصنوعی: انگار که من را فراموش کن و به سراغم نیا. انصاف این است که با وجود غم تو، من هم در این حال از تو چیزی نمی‌خواهم.
جانم در آرزوی تو ایجان بلب رسید
روزم در انتظار تو آخر بشب رسید
هوش مصنوعی: جانم در آرزوی توست، ای محبوب من. روزهایم به امید تو سپری می‌شود و شب‌ها در انتظار دیدار تو به سر می‌برم.
تا طره بر دو عارض خرم فکنده
چون زلف خویش صد دل برهم فکنده
هوش مصنوعی: موهای خرمن‌مانند او بر صورتش افتاده و این زیبایی چهره‌اش، دل‌های زیادی را به هم ریخته است.
خورشید را سه ضربه مطلق بداده
مه را رخی بطرح مسلم فکنده
هوش مصنوعی: خورشید با سه ضربه‌ای که به آسمان زده، به ماه نمایشی زیبا بخشیده و چهره‌ای واضح و روشن به او هدیه کرده است.
در لعل خویش و دیده من درنشانده
در زلف خویش و قامت من خم فکنده
هوش مصنوعی: در دلم عشق تو را به یاد دارم و چشم من همواره به زلف‌هایت دوخته شده است؛ قامت من نیز به خاطر زیبایی تو، به حالت خمیده درآمده است.
دیوانه گشتم از تو مرا سلسله فرست
زان حلقه های زلف که درهم فکنده
هوش مصنوعی: من از عشق تو دیوانه شدم، به من پیامی بفرست، همچنان که پیوند زلف‌هایت در هم پیچیده است.
آخر چه حکمتست نگوئی کزین صفت
دلها ز ما ببرده و در غم فکنده
هوش مصنوعی: در نهایت، چه دلیلی وجود دارد که نگوئی این ویژگی دل‌های ما را از ما گرفته و در اندوه فرو برده است؟
در دام تو اگر چه فتادند صیدها
لیکن چو من شکار نکو کم فکنده
هوش مصنوعی: اگرچه صیدها در دام تو گرفتار شده‌اند، اما هیچ‌یک از آن‌ها مانند من شکار باارزشی نیستند که به سادگی رها شوند.
از خویشتن پسندی؟ کاین ناله های زار
با گوش صدر خواجه عالم فکنده
هوش مصنوعی: آیا به خاطر خودپسندی‌ات این ناله‌های دردناک را به گوش بزرگترین عقل‌ها رسانده‌ای؟
والا امام مشرق و مغرب معین دین
کش آفتاب و ماه سزد حلقه نگین
هوش مصنوعی: این بیت به اینکه امام، که پیشوای مذهبی و معنوی است، نقطه مرکزی و راهنمای دین در شرق و غرب جهان است، اشاره دارد. او همچون خورشید و ماه که در آسمان نور افشانی می‌کنند، می‌تواند در زندگی مردم تأثیرگذار باشد و شایسته است که مقام او به عنوان نگین در میان جواهرات شناخته شود.
صدری که مسند از شرف او مزینست
حری که منبر از سخن او ممکنست
هوش مصنوعی: جایگاهی که به خاطر بزرگی و مقامش آراسته است، به گونه‌ای است که صدای او بر منبر به زیبایی و تأثیر می‌نشیند.
از لفظ عذب او همه آفاق پر درست
وز بوی خلق او همه عالم چو گلشنست
هوش مصنوعی: از کلام شیرین او همه جا پر شده و بوی خوش او همه جهان را مانند باغی زیبا ساخته است.
جودش بسایلان بر بارد ز آستین
آن بدره ها که کان را در زیر دامنست
هوش مصنوعی: بخشش و generosity او به قدری است که مانند باران بر آن افرادی که در انتظار آن هستند، نازل می‌شود. او مانند کسی است که دامنش پر از نعمت و ثروت است و از آن به دیگران می‌بخشد.
آن کیست کش نه خدمت او تاج بر سرست
وان کیست کش نه منت او طوق گردنست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی وجود ندارد که بدون خدمت کردن به او، ارزش و مقام بالایی داشته باشد. همچنین هیچ‌کس نیست که بدون لطف و محبت او، مورد احترام و توجه قرار بگیرد. در واقع، این گفته تاکید می‌کند که ارتباط و خدمت به دیگران، جایگاهی را در زندگی انسان رقم می‌زند.
از سهم خشمش آتش لرزان و زرد شد
ورچه حصار آتش از سنگ و آهنست
هوش مصنوعی: از شدت خشم او، آتش به رنگ زرد و لرزان درآمد، و علی‌رغم اینکه دیوار آتش از سنگ و آهن ساخته شده، باز هم قدرت او را نمی‌توان نادیده گرفت.
خصمش اگر بپوشد صد پیرهن چو شمع
رسواتر و برهنه تر از نوک سوزنست
هوش مصنوعی: اگر دشمنش به اندازه صد پیرهن بپوشانَد، همچنان مانند شمع، رسواتر و عریان‌تر از نوک سوزن است.
حال بزرگی وی و فضل و سخا و زهد
محتاج شرح نیست که خود سخت روشنست
هوش مصنوعی: حال و منزلت او و فضیلت‌ها و بزرگواری‌اش و زهدش نیازی به توضیح ندارد، زیرا خود به وضوح روشن است.
در هرچه رای عالی او ابتدا کند
شاید که روزگار بدو اقتدار کند
هوش مصنوعی: هر چیزی که او با فکر و نظر بلندش آغاز کند، ممکن است که زمان به او قدرت و توانایی بیشتری بدهد.
ای آنکه روزگار چو تو نامور ندید
وی آنکه چشم چرخ چو تو پر هنر ندید
هوش مصنوعی: ای کسی که هیچ روزگاری را مانند تو مشهور ندید و ای کسی که هیچ چشمی در آسمان، هنرمندی به اندازی تو نداشته است.
آیینه گون سپهر بچندین هزار چشم
جز عکس تو نظیر تو شخص دگر ندید
هوش مصنوعی: آسمان با این همه چشم‌هایش، جز تصویر تو، هیچ شبیه و همتایی را نمی‌بیند.
چندین گهر که بارد تیغ زبان تو
کس بر زبان تیغی هرگز گهر ندید
هوش مصنوعی: به علت تیز بودن و قدرت کلام تو، انسان‌ها هیچ‌گاه به اندازه‌ی ارزش جواهراتی که از زبان تو می‌ریزد، جواهر واقعی را تجربه نکرده‌اند.
روزی گذشت کاین فلک از شرم دست تو
خورشید را میان عرق گشته تر ندید؟
هوش مصنوعی: روزی بود که این آسمان از شرم دست تو، نتوانست خورشید را در حالی که عرق کرده بود، ببیند.
گشتست هر کسی زعطاهای تو عزیز
خواری ز دست راد تو جز کان زر ندید
هوش مصنوعی: هر کسی از نعمت‌های تو به رفاه و عزت رسیده و جز به خاطر رفتار خوب تو، کسی ذلت و خواری را تجربه نکرده است. تنها چیزی که او دیده، مانند زر و طلاست.
جز از برای خدمت تو دیده خرد
بر گوش چرخ حلقه و بر که کمر ندید
هوش مصنوعی: به جز برای خدمت و رضایت تو، چشم خرد هیچ چیز دیگری را نمی‌بیند و در آسمان تنها به دور تو می‌چرخد و بر کسی غیر از تو توجهی ندارد.
والله که روزگار شد از مثل تو عقیم
حقا که چشم چرخ نبیند چو تو کریم
هوش مصنوعی: به‌خدا سوگند، زمانه به وجود افرادی چون تو ناتوان شده است. واقعاً که چشم گردش دنیا نمی‌تواند کسی را به بزرگی تو مشاهده کند.
ای درگه تو قبله هر مقبلی شده
وی خدمت تو طاعت هر قابلی شده
هوش مصنوعی: تو محل عبادت و راهنما برای هر کسی هستی که راه راست را جستجو می‌کند و خدمت به تو برای هر کسی که شایستگی دارد، به نوعی عبادت و اطاعت تبدیل شده است.
ای منصب تو رونق هر مجمع آمده
وی طلعت تو زینت هر محفلی شده
هوش مصنوعی: ای منصب تو موجب رونق هر جمع و محفل شده و چهره‌ی تو زینت بخش هر دورهمی گردیده است.
هم طبع تو خزانه هر نکته لطیف
هم جود تو ذخیره هر سائلی شده
هوش مصنوعی: شخصیت و ویژگی‌های تو به مانند گنجینه‌ای از مطالب زیبا و دلنشین است و generosity و بخشندگی تو، به دیگران کمک و برآورده کردن نیازهایشان را فراهم کرده است.
لطف تو دل دهنده هر خسته آمده
لفظ تو حل کننده هر مشکلی شده
هوش مصنوعی: دوست عزیز، مهربانی و لطافت تو باعث آرامش دل‌های خسته می‌شود و سخنان تو توانایی حل تمام مشکلات را دارند.
یک مجلس تو عدت هر واعظی بود
یک نکته تو مایه هر فاضلی شده
هوش مصنوعی: در هر جمعی که هر واعظی سخنرانی کند، یک نکته مهم و آموزنده وجود دارد که می‌تواند برای هر اندیشمندی منبع الهام و دانایی باشد.
ای هفت بحر با کف تو کم ز قطره
وی نه فلک ز قدر تو یک منزلی شده
هوش مصنوعی: ای دریاهای هفتگانه، وجود تو کمتر از یک قطره است و نه آسمان به خاطر ارزش تو، به یک منزلت رسیده است.
بر باقی آمدست زجود تو آنچه بود
کان را ز آفتاب فلک حاصلی شده
هوش مصنوعی: آثار و نتایج بخشش و generosity تو به جا مانده است، چیزی که از تأثیر خطیری که آفتاب بر فلک دارد به دست آمده است.
منت خدایرا که ترا دامن سداد
آلوده گشته نیست بگرد دم فساد
هوش مصنوعی: سپاسگزار خداوند هستم که تو از آلودگی و فساد به دوری و درستکاری‌ات حفظ شده‌ای.
ای صدر روزگار جهانت بکام باد
اقبال و جاه و حشمت تو مستدام باد
هوش مصنوعی: ای بزرگترین و ارزشمندترین موجود در زمان، امیدوارم که دنیا برای تو به نیکی بگذرد و همیشه مقام و جاه و عظمت تو پایدار باشد.
ملت ز کلک تیره تو با قوام شد
دولت زرای روشن تو با نظام باد
هوش مصنوعی: مردم به خاطر نوشته‌های تاریک تو به انسجام رسیدند و حکومت روشن و زرینی با نظام منظم تو به وجود آمد.
بر درگه تو حشمت و عصمت مقیم شد
در سایه تو دولت و دین را مقام باد
هوش مصنوعی: در درگاه تو، احترام و پاکی جا دارد و در سایه تو، خوشبختی و دین مقام پیدا کرده‌اند.
دست موافقان تو بر گردن مراد
پای مخالفان تو در قید دام باد
هوش مصنوعی: دوستانت به حمایت تو مشغولند و می‌خواهند از تو دفاع کنند، اما دشمنانت در تله افکار و نقشه‌های خود گرفتار هستند.
چرخت مطیع باد و جهانت مرید باد
بختت ندیم باد و سپهرت غلام باد
هوش مصنوعی: زندگی تو تحت تأثیر تجارب و تغییرات است و سرنوشتت به دست عوامل بیرونی قرار دارد. شانس و بخت تو همراه تو هستند و آینده‌ات به نحوی در خدمت این نیروهای طبیعی قرار دارد.
افلاک با ولی تو در اتفاق شد
ایام با عدوی تو در انتقام باد
هوش مصنوعی: گذر زمان در همسویی با دوست تو رقم خورده و روزها با دشمن تو در حال تلافی و انتقام است.
این ابلق زمانه ترا باد زیر زین
وین توسن سپهر بحکم تو رام باد
هوش مصنوعی: این روزگار پر از اتفاقات ناهموار است، اما تو باید به گونه‌ای زندگی کنی که در آن اسب آسمان به آرامی به فرمان تو حرکت کند.
پاینده باد دولت تو تا جهان بود
چونانکه آنچه خواهی از بخت آن بود
هوش مصنوعی: دولت و موفقیت تو تا زمانی که دنیا وجود دارد، پایدار و برقرار باشد، همان‌طور که همه آنچه که می‌خواهی به لطف سرنوشت و شانس به دست خواهد آمد.