گنجور

شمارهٔ ۵ - در مدح ظهیرالدین و شکایت از روزگار

نالم همی و سود نبینم ز ناله‌ام
فریاد من نمی‌رسد این اشک ژاله‌ام
با آنکه نیست هیچ به فردا امید من
باشد ذخیره محنت پنجاه‌ساله‌ام
یک لقمه بی‌جگر ندهد ور دهد فلک
هم استخوان بود چو ببینی نواله‌ام
از حرص هر کجا که جهد باد دولتی
بر خاک سر نهاده من آنجا حواله‌ام
گریان به گاه قهقهه همچون صراحیم
خندان میان خون جگر چون پیاله‌ام
چون شمع هست یک شب و صد بار گریه‌ام
چون نای هست یک دم و صد گونه ناله‌ام
شکلم چو نقطه آمد و چرخ چو دایره
بر من کشد خط از چه که نیکو مقاله‌ام
چرخ ارچه ذره ز جفا کم نمی‌کند
از وی گله مکن که کراهم نمی‌کند
افسوس دست من که به کیوان نمی‌رسد
آوخ که دور چرخ به پایان نمی‌رسد
بر من نماند هیچ ملالی و محنتی
کز جور دور گنبد گردان نمی‌رسد
بادا شکسته چنبر گردون دون ازانک
زو راحتی به هیچ مسلمان نمی‌رسد
دانی نشان مردم آزاده چیست آن
کز رویش آب رفته و درنان نمی‌رسد
حرمان اهل فضل نگر تا بدان حدست
کز لب گذشته لقمه به دندان نمی‌رسد
مرگ ار نمی‌رسد به من این نیست دولتی
کان نیز هم ز غایت حرمان نمی‌رسد
هر کو نریخت خون و نشد جان شکر چو باز
بر دستگاه پایه سلطان نمی‌رسد
بر من جفای چرخ فزون از حکایتست
دیرینه محنتست نه اول شکایتست
چرخ این کمان کین همه بر ما همی‌کشد
خورشید تیغ بر دل دانا همی‌کشد
هرجا که خشک‌مغزی و تردامنی بود
دامن بر اوج قبه خضرا همی‌کشد
هرکس که او عنان مروت ز دست داد
او پای در رکاب ثریا همی‌کشد
دست اجل گرفته گریبان عمر ما
ز امروز در ربوده به فردا همی‌کشد
دو رویه نیستیم چو کاغذ به هیچ روی
گردون قلم ز بهر چه بر ما همی‌کشد
هر تشنه که جوید ازین چرخ آبروی
بل شاخ آرزویش بسودا همی‌کشد
کاین چرخ خود برشته زرین آفتاب
از دلو ابر آب ز دریا همی‌کشد
شادم ازانکه عمر گذشت ایزد آگهست
عمری چنین گذشته ز ناآمده بهست
یک واقعه نماند که بر من به سر نشد
یک قاعده نماند که زیر و زبر نشد
گفتم درین جوانی چون نیست پایدار
دستی به کام دل بزنم هم به سر نشد
یا دولتست یا هنر از دو یکی‌ست زانک
دولت قرین مردم صاحب هنر نشد
چندین هزار جانوران ضایع و صدف
تا کور و کر نبود محل گهر نشد
آزاد سر و بین که تهیدست ماند و نی
تابند بند نامد ظرف شکر نشد
امروز هر که او دو زبان نیست چون قلم
یا چون دوات تیره دل و بد جگر نشد
همچون دولت فرخ و کلک ظهیر دین
آراسته به حلیت تاج و کمر نشد
کان کمال و بحر علوم آسمان فضل
شخصی که زنده از نفس اوست جان فضل
ای کلک نقشبند تو برهان نظم و نثر
وی طبع دلگشای تو سلطان نظم و نثر
غواص بحر علمی و نقاد عین فضل
معیار جد و هزلی و میزان نظم و نثر
تازه ز خلق خوب تو شد باغ مکرمت
زنده به لفظ عذب تو شد جان نظم و نثر
شد طبع غم زدای تو فهرست عقل و علم
شد لفظ نکته‌زای تو عنوان نظم و نثر
در عالم فصاحت والله که مثل تو
سر بر نزد کسی ز گریبان نظم و نثر
هرگه که سوی فضل گرایی زبان فضل
گوید زهی فرزدق و سحبان نظم و نثر
تو آفتاب فضلی و بر هرکه تافتی
گردد به فر تو گهر کان نظم و نثر
شد کلک نقشبند تو صورت نگار عقل
گشته مرصع از سخنت گوشوار عقل
ای گاه نطق لفظ تو عیسی روزگار
وی گاه زهد نام تو یحیی روزگار
انفاس تست قوت ارواح اهل فضل
الفاظ تست حجت دعوی روزگار
یک لفظ بی‌تو نیست در اوراق آسمان
یک نکته بی‌تو نیست در املی روزگار
ترکیب روز و شب ز سواد و بیاض تست
اینست خود حقیقت معنی روزگار
در خدمت تو هست تسلی فاضلان
جز طاعت تو نیست تمنی روزگار
خوانند در نماز همی لفظ جزل تو
ابنای روزگار به فتوی روزگار
گر برخلاف رای تو یک روز بگذرد
حالی قلم نهند بر اجری روزگار
هم عقل پیش رای مشیبت جوان‌صفت
هم روح پیش طبع لطیفت گران‌صفت
ای ابر نکته قطره و بحر گهر سخن
وی مهر نور بخشش و ای کان زر سخن
ای بلبل غریب نوای لطیف طبع
ای طوطی بدیع‌سرای شکر سخن
تو بحر فضل را صدف در حکمتی
زان التفات می‌ننمایی به هر سخن
مستغنی است طبع تو از ترهات ما
زان مستمع نشد بر هر مختصر سخن
هستی تو ذوالبیانین وز خوب گفتنت
پیش توایم همچو قلم چشم بر سخن
سمعت چو کرد خوب گهربار لفظ تو
هرگز چگونه میل کند بر دگر سخن
شد عقل کل به شرم ز لفظ تو در بیان
شد ناطقه خجل ز بیان تو در سخن
در عالم کفایت عقل مجسمی
وز غایت لطافت روح مسلمی
نثره برد ز نثر بدیعت نثارها
شعری کند ز شعر لطیفت شعارها
گشته خجل زرای تو خورشید روزها
بشکسته تیر کلک ز شرم تو بارها
عاجز بود ز شرح کمالت زبان‌ها
قاصر بود ز حصر خصالت شمارها
بر روی دهر از قلم تو نگارها
در گوش چرخ از سخنت گوشوارها
تا چو نه تویی ز پرده غیب آورد برون
برداشت روزگار به سر روزگارها
بگشای نطق تا که شود تازه روح‌ها
بردار کلک تا کنی از در نثارها
تا مادر زمانه بزاید چو تو پسر
ای بس که چشم چرخ کشد انتظارها
جایی که هست نظم تو سحر حلال چیست
وآنجا که هست نثر تو آب زلال چیست
آنکو سخن به چون تو سخندان برد همی
شوراب سوی چشمه حیوان برد همی
وان کس که نظم و نثر بدین حضرت آورد
خرما به بصره زیره به کرمان برد همی
لحنی بود عظیم و خطایی بود وسیع
طیان اگر قصیده به حسان برد همی
معذور نیست آنکه فرستد بر تو شعر
ور خود گهر بود نه به عمان برد همی
بی‌خردگی مدار اگر مورکی ضعیف
پای ملخ به سوی سلیمان برد همی
طبعم ز بحر فضل تو دزدیده قطره
وان هم به مدحت تو به پایان برد همی
چون ابر کوز بحر برد قطره وانگهی
تحفه به بحر قطره باران برد همی
ای مشتری به شرم ز فرخ‌بقای تو
بادا چو دور گردون دایم بقای تو
یارب ظهیر دین را حشمت مدام باد
اقبال و جاه و دولت او بر دوام باد
یمن لقا و ناصیتش منقطع مباد
فر و شکوه طلعت او مستدام باد
او باغ فضل را به حقیقت چو گلبنست
دایم شکوفه باد و فنا را زکام باد
در عالم معانی چون او مقیم نیست
بز ذروه معالی او را مقام باد
از حلقه هلال و ز شکل بنات نعش
بر مرکب جلالش طوق و ستام باد
جایی که نام او ز کرم بر زبان رود
نام کرم بر اهل مکارم حرام باد
بختش ندیم باد و سعادت رفیق باد
چرخش مطیع باد و سپهرش غلام باد
باد او سخن سرای و فلک گشته مستمع
وانفاس او مباد ابدالدهر منقطع

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نالم همی و سود نبینم ز ناله‌ام
فریاد من نمی‌رسد این اشک ژاله‌ام
هوش مصنوعی: من در حال ناله و گریه هستم، ولی از ناله‌ام سودی نمی‌برم. فریاد من به جایی نمی‌رسد و اشک‌های من مانند قطرات باران هستند.
با آنکه نیست هیچ به فردا امید من
باشد ذخیره محنت پنجاه‌ساله‌ام
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به فردا هیچ امیدی ندارم، اما هنوز بار سنگین رنج و زحمت پنجاه ساله‌ام را دارم.
یک لقمه بی‌جگر ندهد ور دهد فلک
هم استخوان بود چو ببینی نواله‌ام
هوش مصنوعی: اگر لقمه‌ای بدون زحمت و تلاش به آدم داده نشود، حتی اگر شانس هم به کمک بیاید، باز هم به اندازه یک استخوان ارزشی نخواهد داشت. وقتی که نظر کنی به غذای من، این را متوجه خواهی شد.
از حرص هر کجا که جهد باد دولتی
بر خاک سر نهاده من آنجا حواله‌ام
هوش مصنوعی: به خاطر حرص و طمع، هر جا که بادی به سمت قدرت و ثروت بیاید و بر زمین فرود آید، من هم همان‌جا حضور دارم و مقصد من همان جایی است.
گریان به گاه قهقهه همچون صراحیم
خندان میان خون جگر چون پیاله‌ام
هوش مصنوعی: من مانند یک پیاله‌ام که در عین داشتن غمی عمیق، در شرایطی هم می‌توانم بخندم. در وقت‌های شادی، اشک می‌ریزم و در زمان‌های غم، لبخند می‌زنم.
چون شمع هست یک شب و صد بار گریه‌ام
چون نای هست یک دم و صد گونه ناله‌ام
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که فقط یک شب روشنایی دارد و در آن شب بارها اشک می‌ریزم. همچنین مانند نای هستم که فقط یک لحظه وجود دارد، اما در آن لحظه صد نوع ناله و فریاد از من برمی‌آید.
شکلم چو نقطه آمد و چرخ چو دایره
بر من کشد خط از چه که نیکو مقاله‌ام
هوش مصنوعی: هرچند که وجود من به اندازه یک نقطه است و زندگی‌ام دورانی مانند دایره دارد، اما از آنجا که نوشته‌ام زیباست، می‌توان بر من خط و نشانی کشید.
چرخ ارچه ذره ز جفا کم نمی‌کند
از وی گله مکن که کراهم نمی‌کند
هوش مصنوعی: اگرچه زمان و سرنوشت با ظلم و بی‌رحمی خود از تو کوتاهی نمی‌کند، بر تو گله نکن که من برای تو کاری نمی‌کنم.
افسوس دست من که به کیوان نمی‌رسد
آوخ که دور چرخ به پایان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: متأسفانه من نمی‌توانم به آرزوهایم دست یابم و به هدف‌هایم نزدیک شوم، و افسوس که زمان و رویدادها همیشه ادامه دارند و به پایان نمی‌رسند.
بر من نماند هیچ ملالی و محنتی
کز جور دور گنبد گردان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: کسی از من نگران یا ناراحت نیست زیرا بدی‌ها و مشکلاتی که از تغییرات دنیا ناشی می‌شود، به من نمی‌رسد.
بادا شکسته چنبر گردون دون ازانک
زو راحتی به هیچ مسلمان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: بادها به شدت دنیای پست را تحت تاثیر قرار داده‌اند و از آنجایی که هیچ انسانی نمی‌تواند به راحتی از آن بهره‌مند شود، زندگی برای مسلمانان نیز راحت نخواهد بود.
دانی نشان مردم آزاده چیست آن
کز رویش آب رفته و درنان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: می‌دانی نشانه انسان‌های آزاد چیست؟ آن‌ها کسانی هستند که با وجود سختی‌ها و کمبودها، همچنان به اصول و ارزش‌های خود پایبند می‌مانند و اجازه نمی‌دهند مشکلات آن‌ها را به زانو درآورد.
حرمان اهل فضل نگر تا بدان حدست
کز لب گذشته لقمه به دندان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: اهل فضل و دانش چنان به فراق و دوری دچارند که حتی لقمه‌ای که از دهانشان رفته به دندانشان نمی‌رسد.
مرگ ار نمی‌رسد به من این نیست دولتی
کان نیز هم ز غایت حرمان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: اگر مرگ به من نرسد، این به خاطر راحتي و خوشبختی من نیست؛ بلکه بدبختی و محرومیتی است که حتی به آن هم نمی‌رسم.
هر کو نریخت خون و نشد جان شکر چو باز
بر دستگاه پایه سلطان نمی‌رسد
هوش مصنوعی: هر کس که در راه حق جانفشانی نکند و خون خود را نریزد، نمی‌تواند به مقام و جایگاه بلند سلطنت برسد.
بر من جفای چرخ فزون از حکایتست
دیرینه محنتست نه اول شکایتست
هوش مصنوعی: زندگی سختی‌ها و بی‌عدالتی‌های زیادی را به من تحمیل کرده است، و این درد و رنجی که می‌کشم نه داستان تاز‌ه‌ای است، بلکه ادامه‌دار و کهنه است.
چرخ این کمان کین همه بر ما همی‌کشد
خورشید تیغ بر دل دانا همی‌کشد
هوش مصنوعی: چرخش این کمان که همه ما را تحت فشار قرار می‌دهد، همانند خورشید، شمشیری به دل حکیمانه افراد می‌زند.
هرجا که خشک‌مغزی و تردامنی بود
دامن بر اوج قبه خضرا همی‌کشد
هوش مصنوعی: هر کجا که افراد بی‌فکر و ناپخته وجود داشته باشند، حتی در مکان‌های با شکوه و زیبا، ناپاکی و ناپایداری به چشم می‌خورد.
هرکس که او عنان مروت ز دست داد
او پای در رکاب ثریا همی‌کشد
هوش مصنوعی: کسی که از جوانمردی و اخلاق نیک دور شد، حتی اگر به بالاترین درجات و موفقیت‌ها برسد، باز هم به حقیقت معنای واقعی انسانیت دست نیافته است.
دست اجل گرفته گریبان عمر ما
ز امروز در ربوده به فردا همی‌کشد
هوش مصنوعی: آرزوهای ما و زمان عمرمان در چنگال سرنوشت است، به طوری که امروز را از ما می‌گیرد و به فردا منتقل می‌کند.
دو رویه نیستیم چو کاغذ به هیچ روی
گردون قلم ز بهر چه بر ما همی‌کشد
هوش مصنوعی: ما دوگانگی نداریم مانند کاغذ، که در هیچ سمتش نمی‌توان یکسان رفتار کرد. آسمان چه نیازی دارد که بر ما خط بکشد؟
هر تشنه که جوید ازین چرخ آبروی
بل شاخ آرزویش بسودا همی‌کشد
هوش مصنوعی: هر تشنه‌ای که به دنبال آب باشد، آرزوهای بزرگش را با شوق و امید دنبال می‌کند.
کاین چرخ خود برشته زرین آفتاب
از دلو ابر آب ز دریا همی‌کشد
هوش مصنوعی: این روزگار با قدرت و زیبایی‌اش، همانند آفتاب زرینی است که به وسیله ابرها، آب را از دریا به زمین می‌آورد.
شادم ازانکه عمر گذشت ایزد آگهست
عمری چنین گذشته ز ناآمده بهست
هوش مصنوعی: خوشحالم که عمرم گذشت و خدا از این موضوع باخبر است، به زندگی‌ام که تا الان گذرانده‌ام فکر می‌کنم و می‌دانم که عمرم از آنچه هنوز اتفاق نیفتاده، بهتر است.
یک واقعه نماند که بر من به سر نشد
یک قاعده نماند که زیر و زبر نشد
هوش مصنوعی: در زندگی من هیچ حادثه‌ای وجود ندارد که از آن نگذشته باشم و هیچ قاعده‌ای نیست که زیر و رو نشده باشد.
گفتم درین جوانی چون نیست پایدار
دستی به کام دل بزنم هم به سر نشد
هوش مصنوعی: در میان جوانی، چون چیزی پایدار نیست، تصمیم گرفتم به خواسته‌هایم بپردازم، اما این نیز به سرانجام نرسید.
یا دولتست یا هنر از دو یکی‌ست زانک
دولت قرین مردم صاحب هنر نشد
هوش مصنوعی: یا بخت و اقبال است یا هنر و مهارت که از بین این دو یکی وجود دارد، زیرا اقبال و بخت هرگز همراه کسانی که تنها دارای هنر هستند نمی‌شود.
چندین هزار جانوران ضایع و صدف
تا کور و کر نبود محل گهر نشد
هوش مصنوعی: در این دنیا موجودات بسیاری وجود دارند که به نوعی نابود شده یا از بین رفته‌اند، اما زمانی که فضا و شرایط مناسب برای ظهور و شکوفایی چیزهای با ارزش فراهم نشود، هیچ گونه جواهری به وجود نخواهد آمد.
آزاد سر و بین که تهیدست ماند و نی
تابند بند نامد ظرف شکر نشد
هوش مصنوعی: اگر به رهایی و آزادی فکر کنی، متوجه می‌شوی که فردی که هیچ دارایی ندارد، مانند کسی است که تحت فشار قرار ندارد. او نمی‌تواند از شکرینگی لذت ببرد، چرا که ظرفی برای نگهداری آن ندارد.
امروز هر که او دو زبان نیست چون قلم
یا چون دوات تیره دل و بد جگر نشد
هوش مصنوعی: امروز هر کسی که دو زبانه نیست، مانند قلم یا دوات، دلش تیره و حالش ناخوش است.
همچون دولت فرخ و کلک ظهیر دین
آراسته به حلیت تاج و کمر نشد
هوش مصنوعی: مانند خوشبختی و برکت، خط زیبا و شیوای دین نیز به آب و رنگ و زینت‌های خاصی نیاز دارد تا درخشان و با ارزش باشد.
کان کمال و بحر علوم آسمان فضل
شخصی که زنده از نفس اوست جان فضل
هوش مصنوعی: کمال و دریای علوم مانند آسمانی از فضیلت است که وجود شخصی که نفس او زنده است، جان این فضیلت را تشکیل می‌دهد.
ای کلک نقشبند تو برهان نظم و نثر
وی طبع دلگشای تو سلطان نظم و نثر
هوش مصنوعی: ای خوشنویس معروف، تو دلیلی بر زیبایی نظم و نثر هستی و روح دلنواز تو، پادشاه نظم و نثر به شمار می‌آید.
غواص بحر علمی و نقاد عین فضل
معیار جد و هزلی و میزان نظم و نثر
هوش مصنوعی: غواص در دریا علم هستی و منتقد چشم فضل، معیار جدی و شوخی، و اندازه‌گیر نظم و نثر.
تازه ز خلق خوب تو شد باغ مکرمت
زنده به لفظ عذب تو شد جان نظم و نثر
هوش مصنوعی: باغ محبت و بخشش تو به تازگی شکوفا شده و به خاطر زبان شیرین و دلنشین تو، زندگی و روح شعر و نثر رنگین و زنده شده است.
شد طبع غم زدای تو فهرست عقل و علم
شد لفظ نکته‌زای تو عنوان نظم و نثر
هوش مصنوعی: قلم و بیان تو، به گونه‌ای است که غم‌ها را از دل می‌زداید و به همین ترتیب، فهم و دانش نیز در متن نوشته‌های تو روشن می‌شود. واژه‌های تو به زیباترین شکل، موضوع نظم و نثر را به وجود می‌آورند.
در عالم فصاحت والله که مثل تو
سر بر نزد کسی ز گریبان نظم و نثر
هوش مصنوعی: در دنیای بیان و سخنوری، به خدا قسم که هیچ کس همچون تو در نظم و نثر ظهور نکرده است.
هرگه که سوی فضل گرایی زبان فضل
گوید زهی فرزدق و سحبان نظم و نثر
هوش مصنوعی: هر زمانی که به سمت دانش و فضیلت می‌روی، زبان تو نیز به سخنانی پرمایه می‌پردازد. چه خوب است که از فرزدق و سحبان، شاعر و نثرنویس، پیروی کنی.
تو آفتاب فضلی و بر هرکه تافتی
گردد به فر تو گهر کان نظم و نثر
هوش مصنوعی: تو منبع برکت و فضیلت هستی و هر کس که از نور تو بهره‌مند شود، مانند جواهری ارزشمند در نظم و نثر می‌شود.
شد کلک نقشبند تو صورت نگار عقل
گشته مرصع از سخنت گوشوار عقل
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت کلام و اندیشه اشاره دارد. شاعر به ظرافت و زینت کلامی که شنیده شده، اشاره کرده و آن را به شکل یک تصویر زیبا و دلنشین تشبیه می‌کند. گوینده این سخن، بر روی زیبایی‌هایی که در کلام وجود دارد، تأکید کرده و آن را معادل با زیبایی‌های ظاهری و باطنی عقل و اندیشه می‌داند.
ای گاه نطق لفظ تو عیسی روزگار
وی گاه زهد نام تو یحیی روزگار
هوش مصنوعی: در برخی مواقع کلام تو، مانند عیسی در زمان خود، معجزه‌آسا و تأثیرگذار است و در زمان‌های دیگر، سادگی و زهد تو همانند یحیی، نمونه‌ای از زندگی بی‌تکلف و معنوی را به نمایش می‌گذارد.
انفاس تست قوت ارواح اهل فضل
الفاظ تست حجت دعوی روزگار
هوش مصنوعی: نفس‌های تو نیروی جان‌های اهل علم و فضیلت است و کلمات تو دلیل و اثبات ادعاهای زمانه هستند.
یک لفظ بی‌تو نیست در اوراق آسمان
یک نکته بی‌تو نیست در املی روزگار
هوش مصنوعی: هیچ کلمه‌ای در نوشته‌های آسمانی وجود ندارد که به تو اشاره نکند و هیچ نکته‌ای در زندگی روزمره نیست که بدون یاد تو باشد.
ترکیب روز و شب ز سواد و بیاض تست
اینست خود حقیقت معنی روزگار
هوش مصنوعی: ترکیب روز و شب نمایانگر تضاد و تعادل در زندگی است. این وضعیت خود نشان‌دهنده واقعیت و ماهیت زندگی و زمان است.
در خدمت تو هست تسلی فاضلان
جز طاعت تو نیست تمنی روزگار
هوش مصنوعی: در خدمت تو، فرزانگان احساس آرامش می‌کنند و جز اطاعت از تو، آرزویی برای روزگار ندارند.
خوانند در نماز همی لفظ جزل تو
ابنای روزگار به فتوی روزگار
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که در نماز، کلامی روشن و قاطع وجود دارد که نسل‌های مختلف به آن استناد می‌کنند و به عنوان رأی و نظر روزگار خود به حساب می‌آورند. به عبارت دیگر، صحبت از حقایق و اصولی است که در طول زمان برای افراد مختلف مهم و معتبر بوده است.
گر برخلاف رای تو یک روز بگذرد
حالی قلم نهند بر اجری روزگار
هوش مصنوعی: اگر یک روز بر خلاف نظر تو بگذرد، زمانی در آینده اتفاقاتی می‌افتد که بر هر روزگار و سرنوشتی تأثیر خواهد گذاشت.
هم عقل پیش رای مشیبت جوان‌صفت
هم روح پیش طبع لطیفت گران‌صفت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به دو عنصر مهم در زندگی انسان اشاره می‌کند. عقل، که نماد خرد و تفکر منطقی است، در برابر مسائلی که به ما می‌رسد، رفتار و تصمیم‌گیری را تحت تأثیر قرار می‌دهد. همچنین، روح یا نفس، که نمایانگر احساسات و ویژگی‌های درونی ماست، بر رفتار و طبع لطیف و حساس انسان تأثیر می‌گذارد. در واقع، این دو عنصر نشان‌دهنده تضاد و تعامل میان عقل و احساس در مواجهه با چالش‌های زندگی هستند.
ای ابر نکته قطره و بحر گهر سخن
وی مهر نور بخشش و ای کان زر سخن
هوش مصنوعی: ای ابر، که قطره و دریا را از زیبایی سخن پر کرده‌ای، تو همچون خورشید نورافشان هستی و همچون معدن طلا، سخنان ارزشمند را در خود جای داده‌ای.
ای بلبل غریب نوای لطیف طبع
ای طوطی بدیع‌سرای شکر سخن
هوش مصنوعی: ای بلبل دور از وطن، صدای زیبای لطیف تو مرا می‌گیرد، و ای طوطی با نغمه‌های تازه و شیرین، سخن‌های شیرین را به ذوق من می‌آوری.
تو بحر فضل را صدف در حکمتی
زان التفات می‌ننمایی به هر سخن
هوش مصنوعی: شما در دل یک دریا از خوبی‌ها و فضایل، همچون مرواری درون صدف نهفته‌اید و به خاطر حکمت‌های نهفته‌تان، به هر کلام و سخن توجه نمی‌کنید.
مستغنی است طبع تو از ترهات ما
زان مستمع نشد بر هر مختصر سخن
هوش مصنوعی: طبع تو برای شنیدن حرف‌های بی‌ارزش ما نیازی ندارد و به همین خاطر، هیچ‌کس نمی‌خواهد به هر سخن کوتاهی گوش دهد.
هستی تو ذوالبیانین وز خوب گفتنت
پیش توایم همچو قلم چشم بر سخن
هوش مصنوعی: وجود تو مانند دو زبان است و من از زیبایی بیانت به تو نزدیک‌ترم، مانند قلمی که با دقت به سخنانت نگاه می‌کند.
سمعت چو کرد خوب گهربار لفظ تو
هرگز چگونه میل کند بر دگر سخن
هوش مصنوعی: وقتی صدای تو زیبا و پرمحتوا باشد، دیگر چگونه ممکن است به سخنان دیگر میل پیدا کند؟
شد عقل کل به شرم ز لفظ تو در بیان
شد ناطقه خجل ز بیان تو در سخن
هوش مصنوعی: عقل کل از زیبایی کلمات تو شرمنده شد و سخنگو از بیان تو در کلامش خجالت کشید.
در عالم کفایت عقل مجسمی
وز غایت لطافت روح مسلمی
هوش مصنوعی: در این عالم، عقل به صورت یک موجود قابل مشاهده درآورده شده است و روح به حدی لطیف و پاک است که می‌توان آن را به عنوان یک حقیقت مسلم شناخت.
نثره برد ز نثر بدیعت نثارها
شعری کند ز شعر لطیفت شعارها
هوش مصنوعی: با نثر زیبا و تازه‌اش، آثاری را به وجود می‌آورد که از کلمات شعر لطیف می‌نوازد و به نوعی نشان‌دهنده حالتی خاص و زیبا از شعر می‌باشد.
گشته خجل زرای تو خورشید روزها
بشکسته تیر کلک ز شرم تو بارها
هوش مصنوعی: خورشید روزها از شرم تو سرزمین را ترک کرده و تیر قلم بارها شکسته شده است.
عاجز بود ز شرح کمالت زبان‌ها
قاصر بود ز حصر خصالت شمارها
هوش مصنوعی: زبان‌ها از توصیف ویژگی‌های تو ناتوان‌اند و تعداد صفات تو به قدری زیاد است که نمی‌توان آن‌ها را به شمارش درآورد.
بر روی دهر از قلم تو نگارها
در گوش چرخ از سخنت گوشوارها
هوش مصنوعی: این دنیا تحت تأثیر نوشته‌ها و آثار توست، و از حرف‌هایت می‌توان آوازهایی زیبا و دلنشین استنباط کرد.
تا چو نه تویی ز پرده غیب آورد برون
برداشت روزگار به سر روزگارها
هوش مصنوعی: زمانی فرا می‌رسد که تو از عالم غیب به اینجا آورده می‌شوی و روزگار به سرآمدن روزگارها خواهد رسید.
بگشای نطق تا که شود تازه روح‌ها
بردار کلک تا کنی از در نثارها
هوش مصنوعی: زبان خود را باز کن تا روح‌ها تازه و شاداب شوند. قلم را بردار تا بتوانی از دروازه‌ عشق و زیبایی ببخشی.
تا مادر زمانه بزاید چو تو پسر
ای بس که چشم چرخ کشد انتظارها
هوش مصنوعی: تا زمانی که مادر زمانه فرزندی چون تو به دنیا بیاورد، چقدر انتظارها و آرزوهای زیادی به چرخش در می‌آید.
جایی که هست نظم تو سحر حلال چیست
وآنجا که هست نثر تو آب زلال چیست
هوش مصنوعی: جایی که هماهنگی و زیبایی آثار تو وجود دارد، جادوی جذابیتی است که نیاز به هیچ چیز ندارد. و در جایی که نوشته‌های معمولی تو قرار دارد، چه چیزی می‌تواند پاکی و روشنی آب زلال را نشان دهد؟
آنکو سخن به چون تو سخندان برد همی
شوراب سوی چشمه حیوان برد همی
هوش مصنوعی: کسی که مانند تو توانایی گفتار دارد، همواره می‌تواند شور و هیجان را به سمت سرچشمه‌ جان و زندگی هدایت کند.
وان کس که نظم و نثر بدین حضرت آورد
خرما به بصره زیره به کرمان برد همی
هوش مصنوعی: کسی که شعر و نثر زیبا و باارزشی به این جا آورده، در واقع به اندازه‌ای بی‌فایده عمل کرده که مانند این است که خرما را به بصره و زیره را به کرمان ببرد، چرا که این کارها در این مکان‌ها بی‌معنا و بی‌مورد است.
لحنی بود عظیم و خطایی بود وسیع
طیان اگر قصیده به حسان برد همی
هوش مصنوعی: آوا و لحن بسیار عالی و گسترش خطایی را داشته است، اگر شعر به حسان برده شود.
معذور نیست آنکه فرستد بر تو شعر
ور خود گهر بود نه به عمان برد همی
هوش مصنوعی: کسی که خود دُر و گوهر دارد، از این که شعر برای تو بفرستد، هیچ‌گونه عذر و توجیهی ندارد، اگر خودش نتواند آن را به عمان ببرد.
بی‌خردگی مدار اگر مورکی ضعیف
پای ملخ به سوی سلیمان برد همی
هوش مصنوعی: اگرچه یک مور کوچک و ضعیف نمی‌تواند کار خاصی انجام دهد، اما ممکن است به کسی که در موقعیتی بالاتر قرار دارد، پیامی منتقل کند. باید توجه داشت که حتی از افراد ضعیف نیز ممکن است نکات آموزنده‌ای بیاموزیم.
طبعم ز بحر فضل تو دزدیده قطره
وان هم به مدحت تو به پایان برد همی
هوش مصنوعی: طبیعت من از دریای خوبی‌ها و مهربانی‌های تو یک قطره برمی‌دارد و همین قطره را هم در ستایش و تمجید از تو به پایان می‌رساند.
چون ابر کوز بحر برد قطره وانگهی
تحفه به بحر قطره باران برد همی
هوش مصنوعی: وقتی که ابر به دریا آب می‌برد، یک قطره از آن به دریا می‌رسد و سپس همان قطره به عنوان باران به زمین بر می‌گردد.
ای مشتری به شرم ز فرخ‌بقای تو
بادا چو دور گردون دایم بقای تو
هوش مصنوعی: ای کسی که به خوشبختی و شادکامی دست یافتی، امیدوارم که همیشه در سایه‌ی زیبایی و موفقیت باشی و نام تو هرگز از یاد نرود.
یارب ظهیر دین را حشمت مدام باد
اقبال و جاه و دولت او بر دوام باد
هوش مصنوعی: خدایا همیشه مقام و عزت ظهیر دین برقرار باشد و موفقیت، شهرت و قدرت او همیشگی بماند.
یمن لقا و ناصیتش منقطع مباد
فر و شکوه طلعت او مستدام باد
هوش مصنوعی: امیدوارم که دیدار و خاطر او هیچ‌گاه قطع نشود و جمال و زیبایی او همیشه پایدار بماند.
او باغ فضل را به حقیقت چو گلبنست
دایم شکوفه باد و فنا را زکام باد
هوش مصنوعی: او به مانند گلی در باغ فضیلت است که همیشه در حال شکوفه‌دهی است و از تغییرات و زوال‌های زندگی بی‌خبر است.
در عالم معانی چون او مقیم نیست
بز ذروه معالی او را مقام باد
هوش مصنوعی: در دنیای معانی هیچ‌کس به اندازه او در این مقام ثابت نیست، پس باد بر قله‌ی بلندی که او در آن قرار دارد، بوزد.
از حلقه هلال و ز شکل بنات نعش
بر مرکب جلالش طوق و ستام باد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه یک سواره‌نظام اشاره دارد که با ظاهری باشکوه و زینتی، مانند یک قمر و در میان ستارگان، بر اسبی سوار است. حلقه هلال و شکل صورت‌های ستاره‌ای، نمادهای زیبایی و عظمت هستند که در کنار یکدیگر، جلوه‌ای شگفت‌انگیز خلق می‌کنند.
جایی که نام او ز کرم بر زبان رود
نام کرم بر اهل مکارم حرام باد
هوش مصنوعی: هر جا که نام او با لطف و محبت بر زبان بیاید، نام محبت بر مردم نیکوکار و خوب، ممنوع است.
بختش ندیم باد و سعادت رفیق باد
چرخش مطیع باد و سپهرش غلام باد
هوش مصنوعی: خوش شانسی و شانس خوبش را به باد و نسیم می‌سپارم، و امیدوارم که سرنوشتش همواره به نیکی رقم بخورد و آسمان به خدمت او درآید.
باد او سخن سرای و فلک گشته مستمع
وانفاس او مباد ابدالدهر منقطع
هوش مصنوعی: باد به عنوان سخن‌سرای آمده و آسمان، شنونده‌اش است. و نفس‌های او هیچ‌گاه در طول زمان قطع نخواهد شد.