گنجور

شمارهٔ ۱۵ - در مدح اقضی القضاة رکن الدین صاعد

اینک اینک چتر سلطان شریعت در رسید
ماه منجوقش بر اوج گنبد اخضر رسید
صدر عالم رکندین اقضی القضاة شرق و غرب
آفتاب مسند و اعجوبه منبر رسید
لعبت چشم شریعت قرة العین وجود
بوالعلاء جاه بخش و صاعد صفدر رسید
پایه جاه رفیع او ز نه گردون گذشت
پرتو رای منیر او بهفت اختر رسید
از نشاط مقدم میمون او از خاص و عام
نعره الله اکبر تا بگردون بر رسید
دین و دولت زین بشارت خوش همین ازندازانک
خواجه دینار بخش و صدردین پرور رسید
فتنه ها شد خفته کامد خواجه بیدار بخت
داوری شد منقطع کاینک جهان داور رسید
طره شب سایه دست سیاهش باد و هست
کوکب گردون نثار خاک راهش باد و هست
مهر خاموشی ز درج نطق بر باید گرفت
پس پی مدح امام بحر و برباید گرفت
ذکر نوشروان و رستم هر دو در باید نوشت
پس حدیث صاعد مسعود در باید گرفت
مایه فضل وی از علم علی باید شناخت
نسخت عدل وی از عدل عمر باید گرفت
چرخ اگر کردست جرمی عذر آن اینک بخواست
پس شمار چرخ با ما سر بسر باید گرفت
تلخ و شیرین فلک بر همدگر باید نهاد
درد و صافی جهان در یکدگر باید گرفت
از سفر مه خلعت خورشید میپوشد زنور
پس حساب این سفر همم زان سفر باید گرفت
ماه چون از خدمت خورشید گردد باز پس
از رخ او فال اقبال و ظفر باید گرفت
خواست دستوری فلک تا بوسه بر پایش دهد
گر شود راضی ملک بر دیدگان جایش دهد
ایکه چشم چرخ چونتو خواجه هرگز ندید
عقل چونتو نوجوانی عاقل و کر بزندید
آیت عدلی و لیکن عدل را صورت که یافت
صورت عقلی ولی کس عقل در حیزندید
هر که لفظ تو ندید اندر لباس خط تو
ساخته با یکدگر هم سحر و هم معجز ندید
کلک تو هر مشکلی حلکرد سر گردانچراست
کس چو کلک تو حقیقت قادر عاجز ندید
علم جز ذات تو کس بر منبری لایق نیافت
شرع جز شخص تو کس بر مسندی جایز ندید
کان حساب دخلش از من ذلک و منها بکرد
وجه خرج جودتو در حشو و در بارز ندید
آنچه می یابد طمع از جود تو هرگز نیافت
وانچه می بیند هنر در عهد تو هرگز ندید
بی شکوهت اصفهان پربیم و پر فریاد بود
همچو بی ملاح مان کشتی بروز باد بود
بی مبارک طلعت تو ظلم خنجر میکشید
بی همایون رایت تو فتنه لشگر میکشید
عافیت بی تو در اصفاهان نمی یارست بود
تو عنان می تافتی او نیز رو درمیکشید
امن در هر جا سپر افکنده بدبر روی آب
تا برادر تیغ بر روی برادر میکشید
گاه خنجر از زبانش جرم آتش می نمود
گاه آتش از زبانه شکل خنجر میکشید
ای بسا مردا که جوشن داشتن عیبی شناخت
پس چو زن در سر ز بیم تیغ چادر میکشید
آنکه او سرگین کشیدی چو نجعل از خانه ها
بس بدامن همچو مجمر عود و عنبر میکشید
وانکه سوگند فلک بودی بخاک پای او
گاه سر میباخت از بام و گهی زر میکشید
صحن دارالملک و فتنه اند او آتش زده!
قبة السلام و مسجدها در او آتشکده!
این جهان میسوخت تا از زخم تیغ افگار شد
وان سگی میکرد تا از بیلکی مردار شد
ای بسا تن کوزدست خویشتن در خاک خفت
وی بسا سر کوبپای خویشتن بردار شد
ْآنکه چشمی پر گهر از گریه چونپیکاننمود
با دهانی پر ز خون از خنده چون سوفار شد
بخش کمتر ژنده پوشی رزمه بزاز بود
قسم هر گنده بغل صد طبله عطار شد
بسکه نعره میزدند این ابلهان تالاجرم
فتنه خفته ز بانگ نعره شان بیدار شد
ای بسا جاهل که جانش در سر پا مزد رفت
وی بسا ظالم که دینش بر سر دینار شد
ای بسا مرد دلیر جنگجوی رزم زن
کش چو من از بیم شمشیر آب در شلوار شد
بود در جان جهان هر ساعتی سوزی دگر
چشم کس هرگز مبیناد آنچنان روزی دگر
از شعاع تیغ هر ساعت جهانی سوختند
وز تف شمشیر هر دم آتشی افروختند
قبة الاسلام را هم عزت اسلام را
بی تهاون روز می کندند و شب میسوختند
می بریدند از سر شمشیر حلق یکدگر
پس بنوک نیزه هم بر یکدیگر میدوختند
من نمیدانم که در آن فتنه آنجولاهگان
از کدام استاد خیاطی همی آموختند
حمله ها بردند تا صف عدو برهم زدند
سعی ها کردند تا هم عاقبت بسیوختند
چون ازان رستیم اینک خادم و زخم چماق
تا فرو دوشند هرچ آن عمرها اندوختند
مایه ها درباختند و چون از انچیزی نماند
ریسمان و چادر بیوه زنان بفروختند
زانهمه نعمت کنون بر مردمان وامی نماند
زر مگر سیمرغ شد زیرا کزاو نامی نماند
منت ایزد را که تا تو صدا دیوان آمدی
منت ایزد را که چون خورشید رخشان آمدی
منت ایزد را که منصور و مظفر دوستکام
راست چونانکه دل ما خواستچو نان آمدی
عالمی رفتی و اینک عالمی باز آمدی
آصفی رفتی و اینک صد سلیمان آمدی
همچو سرو آزاد و سرسبز و چو لاله تازه روی
همچو گل خوش طبع و همچو نشمع خندان آمدی
سایه حقی ازان در سایه حق بوده
ظل یزدانی ازان در ظل یزدان آمدی
در حضر همچون خلیل از آتش اربیرونشدی
از سفر همچون خضر با آب حیوان آمدی
گاه خردی با همه شیران عالم بر زدی
روز طفلی با همه مردان بمیدان آمدی
یارب این صدر جهان را دایما منصور دار
چشم بد از ساحت جاه و جلالش دوردار
تا جهان باشد ترا عز و جلال و جاه باد
آفتاب قدر تو در سایه الله باد
پای صرف نایبات از ساحتت مصروف شد
دست جور روزگار از منصبت کوتاه باد
زافتاب قدر تو چون ذره سرگشتست چرخ
همچو سایه دشمنت محبوس قعر چاه باد
خیمه نیلوفری در هر چه باشد رای تو
صد کمر پیشت بخدمت بسته بی اکراه باد
برخلاف رای تو این صبح آیینه مثال
گر برآرد یکنفس در صحبت صد آه باد
کعبه آمال ارباب خرد دهلیز تست
قبله حاجات اهل فضل این درگاه باد
کلک تو مستخرج ارزاق خاص و عام شد
رای تو روشنتر از تدویر جرم ماه باد
تکیه گاه چرخ جز این درگه عالی مباد
مسند شرع از شکوه طلعتت خالی مباد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اینک اینک چتر سلطان شریعت در رسید
ماه منجوقش بر اوج گنبد اخضر رسید
هوش مصنوعی: اینک چتر شریعت به فراز آمده و ماه درخشان آن به اوج گنبد سبز رسیده است.
صدر عالم رکندین اقضی القضاة شرق و غرب
آفتاب مسند و اعجوبه منبر رسید
هوش مصنوعی: عالم در مقام عالی خود نشسته و بهترین قضاوت‌ها را انجام می‌دهد. خورشید در شرق و غرب قرار دارد و در اینجا، منبر به عنوان یک مکان برجسته و شگفت‌انگیز به حساب می‌آید.
لعبت چشم شریعت قرة العین وجود
بوالعلاء جاه بخش و صاعد صفدر رسید
هوش مصنوعی: چشم شریعت بازیچه‌ای شد و در این میان، وجود بوالعلاء به کسی جاه و مقام بخشید و صاعد صفدر به او رسید.
پایه جاه رفیع او ز نه گردون گذشت
پرتو رای منیر او بهفت اختر رسید
هوش مصنوعی: جاه و مقام او آن‌چنان بلند و برتر است که از آسمان‌ها عبور کرده و نور افکارش به هفت اختر می‌رسد.
از نشاط مقدم میمون او از خاص و عام
نعره الله اکبر تا بگردون بر رسید
هوش مصنوعی: از خوشحالی ورود او، همه مردم از کوچک و بزرگ فریاد الله اکبر سر دادند تا اینکه این شادی به آسمان رسید.
دین و دولت زین بشارت خوش همین ازندازانک
خواجه دینار بخش و صدردین پرور رسید
هوش مصنوعی: دین و حکومت با این خبر خوش در کنار هم هستند، زیرا بزرگ‌مردی که پول و ثروت را می‌بخشد و نیز پرورش‌دهنده دین است، به ما نزدیک می‌شود.
فتنه ها شد خفته کامد خواجه بیدار بخت
داوری شد منقطع کاینک جهان داور رسید
هوش مصنوعی: فتنه‌ها آرام گرفته و اکنون، خواجه بیدار و موفق است. به تدریج، دورانی که قضا و قدر مشخص‌کننده‌اش باشد به پایان می‌رسد و اکنون زمان آن رسیده که سرنوشت روشن شود.
طره شب سایه دست سیاهش باد و هست
کوکب گردون نثار خاک راهش باد و هست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی شب و تأثیر آن بر دنیای اطراف اشاره می‌کند. شب مانند دستانی سیاه است که سایه‌اش بر همه‌جا می‌افکند. همچنین، ستاره‌های آسمان را به تصویر می‌کشد که به عنوان نشانه‌هایی از زیبایی و ارزش، بر خاک راه او نثار می‌شوند. به طور کلی، شاعر زیبایی‌های شب و ستاره‌ها را ستایش می‌کند و از آن‌ها به عنوان نمادی از احترام و توجه یاد می‌کند.
مهر خاموشی ز درج نطق بر باید گرفت
پس پی مدح امام بحر و برباید گرفت
هوش مصنوعی: برای بیان حقیقی و احترام به مقام امام، باید زبان خاموشی را از برچسب‌های اضافی و نطق بیهوده دور کنیم و تنها به ستایش او بپردازیم.
ذکر نوشروان و رستم هر دو در باید نوشت
پس حدیث صاعد مسعود در باید گرفت
هوش مصنوعی: نام نوشروان و رستم باید در تاریخ ثبت شود، بنابراین داستان صاعد مسعود نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
مایه فضل وی از علم علی باید شناخت
نسخت عدل وی از عدل عمر باید گرفت
هوش مصنوعی: منش و برتری او را باید از علم امام علی (ع) بشناسیم و در زمینه انصاف و عدالت او باید به عمر بن خطاب (رض) مراجعه کنیم.
چرخ اگر کردست جرمی عذر آن اینک بخواست
پس شمار چرخ با ما سر بسر باید گرفت
هوش مصنوعی: اگر دلیلی برای چرخش و تغییرات وجود دارد، حالا باید درباره‌ی آن صحبت کنیم. پس باید با هم درباره‌ی این تغییرات صحبت کنیم و از زوایای مختلف به آن بپردازیم.
تلخ و شیرین فلک بر همدگر باید نهاد
درد و صافی جهان در یکدگر باید گرفت
هوش مصنوعی: زندگی شامل شادی و غم است و این دو باید در کنار هم قرار بگیرند. همچنین، باید درد و آرامش را در یک مجموعه به هم پیوند داد.
از سفر مه خلعت خورشید میپوشد زنور
پس حساب این سفر همم زان سفر باید گرفت
هوش مصنوعی: از سفر ماه، لباس تابان خورشید را به تن می‌کند. بنابراین، باید سفر را از آن سفر حساب کرد.
ماه چون از خدمت خورشید گردد باز پس
از رخ او فال اقبال و ظفر باید گرفت
هوش مصنوعی: وقتی ماه از خدمت خورشید دور می‌شود، باید از چهره او نشانه‌های خوش‌بختی و پیروزی را جستجو کرد.
خواست دستوری فلک تا بوسه بر پایش دهد
گر شود راضی ملک بر دیدگان جایش دهد
هوش مصنوعی: آسمان اراده کرده تا کسی با بوسه بر پایش نشان احترام بگذارد، اگر این عمل موجب رضایت پادشاهی شود، آن گاه می‌تواند جایی را در چشم‌هایش به او اختصاص دهد.
ایکه چشم چرخ چونتو خواجه هرگز ندید
عقل چونتو نوجوانی عاقل و کر بزندید
هوش مصنوعی: چشم بیدار و آگاه، مانند تو را هرگز ندیده است؛ عقل و دانش به جوانی که سرشار از فهم و آگاهی باشد، سخت حسرت می‌برد.
آیت عدلی و لیکن عدل را صورت که یافت
صورت عقلی ولی کس عقل در حیزندید
هوش مصنوعی: عدل یک نشانه و آیت است، اما وقتی که به شکل و صورت درمی‌آید، شکل عقل را پیدا می‌کند. اما چه کسی توانسته عقل را با این واقعیت درک کند؟
هر که لفظ تو ندید اندر لباس خط تو
ساخته با یکدگر هم سحر و هم معجز ندید
هوش مصنوعی: هر کسی که کلام تو را در قالب خط تو نبیند، نمی‌تواند جادو و معجزه را که در هماهنگی آنها وجود دارد، درک کند.
کلک تو هر مشکلی حلکرد سر گردانچراست
کس چو کلک تو حقیقت قادر عاجز ندید
هوش مصنوعی: هر مشکلی که در دست تو باشد، به راحتی حل می‌شود. هیچ کس مانند تو توانایی و قدرتی ندارد که راست را از دروغ تشخیص بدهد.
علم جز ذات تو کس بر منبری لایق نیافت
شرع جز شخص تو کس بر مسندی جایز ندید
هوش مصنوعی: علم و دانش تنها در وجود تو تحقق پیدا کرد و هیچ‌کس دیگری را شایسته منبر ندانست. همچنین، جز تو هیچ‌کس را لایق مقام شرع و رهبری ندانستند.
کان حساب دخلش از من ذلک و منها بکرد
وجه خرج جودتو در حشو و در بارز ندید
هوش مصنوعی: حساب درآمد او به گونه‌ای بود که از من و از چیزهایی که دارد، هزینه‌های سخاوتش را تعیین می‌کرد، اما در عمل نه در موضوعات بیهوده و نه در مسائل واضح، چیزی ندیدم.
آنچه می یابد طمع از جود تو هرگز نیافت
وانچه می بیند هنر در عهد تو هرگز ندید
هوش مصنوعی: هر چیزی که طمع ورزیده از بخشش تو هرگز به آن دست نیافته و آنچه که هنر می‌بیند در دوره تو هرگز تجربه نکرده است.
بی شکوهت اصفهان پربیم و پر فریاد بود
همچو بی ملاح مان کشتی بروز باد بود
هوش مصنوعی: بدون شک اصفهان در حالتی پرهیاهو و پرآشوب قرار دارد، مانند کشتی‌ای که در روز طوفان و بدون ناخدا رها شده است.
بی مبارک طلعت تو ظلم خنجر میکشید
بی همایون رایت تو فتنه لشگر میکشید
هوش مصنوعی: بدون وجود چهره مبارک تو، ظلم و ستم همچون خنجری به دل می‌نشست و در غیاب پرچم پرفروغ تو، آشوب و فتنه در صفوف لشگرها حاکم می‌شد.
عافیت بی تو در اصفاهان نمی یارست بود
تو عنان می تافتی او نیز رو درمیکشید
هوش مصنوعی: در اصفهان بدون تو آسایشی نیست، تو که اختیار و قدرت را به دست داشتی، او نیز از تو روی برمی‌گرداند.
امن در هر جا سپر افکنده بدبر روی آب
تا برادر تیغ بر روی برادر میکشید
هوش مصنوعی: در هر مکان، امنیت برقرار بود و دریا آرام بود تا زمانی که برادران به جان هم افتادند و به جنگ با یکدیگر پرداختند.
گاه خنجر از زبانش جرم آتش می نمود
گاه آتش از زبانه شکل خنجر میکشید
هوش مصنوعی: گاهی زبان او مانند خنجر زهرآلود به جراحت می‌زد و گاه آتش زبانه‌اش به شکل خنجر در می‌آمد.
ای بسا مردا که جوشن داشتن عیبی شناخت
پس چو زن در سر ز بیم تیغ چادر میکشید
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان هستند که زره و تجهیزات جنگی دارند، اما وقتی که با خطر روبه‌رو می‌شوند، به مانند زنان به خود می‌لرزند و از ترس چادر می‌کشند.
آنکه او سرگین کشیدی چو نجعل از خانه ها
بس بدامن همچو مجمر عود و عنبر میکشید
هوش مصنوعی: آن کسی که تو سرگین را از او کشیدی، درست مانند عطر و بوی خوش از خانه‌ها می‌کشید و باعث می‌شد که اطرافش بوی خوش عود و عنبر بپیچد.
وانکه سوگند فلک بودی بخاک پای او
گاه سر میباخت از بام و گهی زر میکشید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسانی که در زندگی اهمیت زیادی دارند و به نوعی قدرت و نفوذ دارند، گاهی اوقات از مقام و موقعیت خود پایین می‌افتند و گاهی اوقات نیز به اوج می‌رسند. به‌عبارتی دیگر، این افراد همواره در نوسان هستند و ممکن است در شرایط مختلف، مقام و منزلتشان تغییر کند.
صحن دارالملک و فتنه اند او آتش زده!
قبة السلام و مسجدها در او آتشکده!
هوش مصنوعی: در محیطی از حکومت و قدرت، آشوب و هرج و مرج حاکم است و آتش افروخته شده است. در این میان، مکان‌های مقدس و عبادتگاه‌ها نیز به حالتی شبیه آتشکده درآمده و مورد آسیب قرار گرفته‌اند.
این جهان میسوخت تا از زخم تیغ افگار شد
وان سگی میکرد تا از بیلکی مردار شد
هوش مصنوعی: این دنیا با دردها و رنج‌هایش می‌سوزد تا این‌که آسیب‌های عمیق بر آن وارد شود، و همانطور که سگی که از بلای مرگ در سر می‌نالد، صدای ناله‌اش به گوش می‌رسد.
ای بسا تن کوزدست خویشتن در خاک خفت
وی بسا سر کوبپای خویشتن بردار شد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که با دست خود به خاک می‌افتند و در آن فرو می‌روند، و بسیاری از سرها هستند که با پای خود به زمین کوبیده می‌شوند و به بلندی می‌رسند.
ْآنکه چشمی پر گهر از گریه چونپیکاننمود
با دهانی پر ز خون از خنده چون سوفار شد
هوش مصنوعی: کسی که چشمانش از اشک مانند جواهر می‌درخشد و لبانش از خنده چون ساز زنگ می‌زند، به نظر می‌رسد که در حال تجربه تضاد شدیدی است.
بخش کمتر ژنده پوشی رزمه بزاز بود
قسم هر گنده بغل صد طبله عطار شد
هوش مصنوعی: بخش کوچکی از مشکل مربوط به لباس های کهنه و بدریخت است، به گونه ای که اگر کسی با ظاهری نامناسب وارد میدان شود، حتی اگر صد بار هم ادعا کند که عطار بزرگی است، به نتیجه نخواهد رسید.
بسکه نعره میزدند این ابلهان تالاجرم
فتنه خفته ز بانگ نعره شان بیدار شد
هوش مصنوعی: این افراد احمق به قدری فریاد می‌زدند که آرامش فتنه‌ای که در دل داشتند، بر اثر صدای بلندشان بیدار شد.
ای بسا جاهل که جانش در سر پا مزد رفت
وی بسا ظالم که دینش بر سر دینار شد
هوش مصنوعی: بسیاری از ناآگاهان هستند که برای حفظ مقام و نان و آب خود جانشان را در خطر می‌اندازند و همچنین بسیاری از ظالمان وجود دارند که برای کسب ثروت و مال، به دین و ایمان خود خیانت می‌کنند.
ای بسا مرد دلیر جنگجوی رزم زن
کش چو من از بیم شمشیر آب در شلوار شد
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان شجاع و جنگجو مانند من وقتی که از شمشیر می‌ترسند، به قدری وحشت می‌کنند که حس می‌کنند آب در شلوارشان رفته است.
بود در جان جهان هر ساعتی سوزی دگر
چشم کس هرگز مبیناد آنچنان روزی دگر
هوش مصنوعی: در هر لحظه از زندگی، دل دچار بی‌تابی و آشفتگی است و هیچ‌کس هرگز چنین روزی را نمی‌بیند.
از شعاع تیغ هر ساعت جهانی سوختند
وز تف شمشیر هر دم آتشی افروختند
هوش مصنوعی: هر لحظه از تأثیر تیغ، جهانی به آتش می‌افتد و هر دم از گرمای شمشیر، شعله‌ای روشن می‌شود.
قبة الاسلام را هم عزت اسلام را
بی تهاون روز می کندند و شب میسوختند
هوش مصنوعی: عزت و اعتبار اسلام را بدون وقفه و با مجاهدت فراهم می‌کردند و در تمام شبانه‌روز برای این هدف تلاش می‌کردند.
می بریدند از سر شمشیر حلق یکدگر
پس بنوک نیزه هم بر یکدیگر میدوختند
هوش مصنوعی: در گذشته، افراد با شمشیرهای خود یکدیگر را می‌زده و حلقه‌های یکدیگر را قطع می‌کردند. همچنین، با سر نیزه‌ها هم به یکدیگر آسیب می‌رساندند و آن‌ها را به هم می‌دوختند.
من نمیدانم که در آن فتنه آنجولاهگان
از کدام استاد خیاطی همی آموختند
هوش مصنوعی: من از اینکه آن افراد در زمان فتنه از کدام معلم خیاطی آموزش دیده‌اند، اطلاعی ندارم.
حمله ها بردند تا صف عدو برهم زدند
سعی ها کردند تا هم عاقبت بسیوختند
هوش مصنوعی: تلاش‌های زیادی انجام دادند تا صف دشمن را به هم بریزند و در نهایت با کوشش‌هایشان به نتیجه‌ای نرسیدند و شکست خوردند.
چون ازان رستیم اینک خادم و زخم چماق
تا فرو دوشند هرچ آن عمرها اندوختند
هوش مصنوعی: وقتی از مشکلات و دردسرها رهایی پیدا کردیم، اکنون به خدمت مشغولیم و زخم‌هایی که در برابر سختی‌ها و ضربات حوادث خورده‌ایم، به ما کمک می‌کند تا هر آنچه را که در طول زندگی جمع کرده‌ایم، به آرامی به دست آوریم.
مایه ها درباختند و چون از انچیزی نماند
ریسمان و چادر بیوه زنان بفروختند
هوش مصنوعی: وسایل و امکانات به پایان رسید و زمانی که هیچ چیزی باقی نماند، ریسمان و چادر زنان بیوه را برای تأمین هزینه‌ها فروختند.
زانهمه نعمت کنون بر مردمان وامی نماند
زر مگر سیمرغ شد زیرا کزاو نامی نماند
هوش مصنوعی: از تمام نعمت‌هایی که در گذشته وجود داشت، اکنون چیزی برای مردم باقی نمانده است. فقط طلا باقی مانده که باید به سیمرغ تبدیل شود، زیرا از او هیچ اثری نمانده است.
منت ایزد را که تا تو صدا دیوان آمدی
منت ایزد را که چون خورشید رخشان آمدی
هوش مصنوعی: نعمت خدا را شکر می‌کنم که تو به جمع دیوان درآمدی و نورانی همچون خورشید هستی.
منت ایزد را که منصور و مظفر دوستکام
راست چونانکه دل ما خواستچو نان آمدی
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که دوستانش همچون منصور و مظفر، ارادتمند و مورد محبت او هستند؛ زیرا او همانند نانی است که به دل ما رسیده و دلخواه ماست.
عالمی رفتی و اینک عالمی باز آمدی
آصفی رفتی و اینک صد سلیمان آمدی
هوش مصنوعی: شخصی از میان ما رفت و اکنون فردی دیگر بازگشته است. مانند آصف که رفت و حالا به تعداد زیادی سلیمان آمده‌اند.
همچو سرو آزاد و سرسبز و چو لاله تازه روی
همچو گل خوش طبع و همچو نشمع خندان آمدی
هوش مصنوعی: تو همچون سروی آزاد و سبز، و مانند لاله‌ای تازه و زیبا، همچون گلی خوش‌سلیقه و شمعی خندان به زندگی‌ام آمده‌ای.
سایه حقی ازان در سایه حق بوده
ظل یزدانی ازان در ظل یزدان آمدی
هوش مصنوعی: سایه‌ای از حق در سایه حق وجود دارد و این نور الهی نیز از آن سایه به وجود آمده است.
در حضر همچون خلیل از آتش اربیرونشدی
از سفر همچون خضر با آب حیوان آمدی
هوش مصنوعی: در زندگی عادی مانند ابراهیم خلیل (که از آتش نجات یافت) از خطرات دوری کردی و در سفر هم مانند خضر (که به آب حیات رسید) به هدف زندگی وارد شدی.
گاه خردی با همه شیران عالم بر زدی
روز طفلی با همه مردان بمیدان آمدی
هوش مصنوعی: گاه شاید بچه‌ای خردمند و زیرک، بر قوی‌ترین شیران دنیا فخر بفروشد و روزی هم که کودک بوده، در میدان مسابقه با تمام مردان بزرگ و توانا به میدان آمده است.
یارب این صدر جهان را دایما منصور دار
چشم بد از ساحت جاه و جلالش دوردار
هوش مصنوعی: خدایا، این سرزمین را همیشه پیروز و کامیاب نگه‌دار و چشم‌های حسود را از مقام و شکوهش دور کن.
تا جهان باشد ترا عز و جلال و جاه باد
آفتاب قدر تو در سایه الله باد
هوش مصنوعی: تا وقتی که جهان برقرار است، امیدوارم تو دارای عظمت و شکوه باشی و مانند خورشید، مقام و ارزش تو همیشه در سایه‌ی بزرگی خداوند باشد.
پای صرف نایبات از ساحتت مصروف شد
دست جور روزگار از منصبت کوتاه باد
هوش مصنوعی: پای تو از درگاهت دور مانده و نایبان تو مشغولند. دست ظلمت و سختی روزگار باعث شده که از مقام و موقعیتت دور بمانید.
زافتاب قدر تو چون ذره سرگشتست چرخ
همچو سایه دشمنت محبوس قعر چاه باد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نور و عظمت تو همچون خورشید می‌تابد و در مقابل، دشمن تو مثل سایه‌ای در عمق چاهی محبوس و گرفتار است. در واقع، اشاره به برتری و قدرت تو دارد و نشان می‌دهد که دشمنان در مقایسه با تو کم‌ارزش و در تنگنا قرار دارند.
خیمه نیلوفری در هر چه باشد رای تو
صد کمر پیشت بخدمت بسته بی اکراه باد
هوش مصنوعی: اگر هر چیزی در دنیای وجود داشته باشد که به سلیقه تو باشد، من با کمال میل و بدون حرف و حدیث در خدمت تو هستم.
برخلاف رای تو این صبح آیینه مثال
گر برآرد یکنفس در صحبت صد آه باد
هوش مصنوعی: صبحی که به تصویر می‌کشد، می‌تواند حالتی متفاوت از آنچه تو فکر می‌کنی را نمایان کند؛ اگر یک نفر در این فضا تنها یک آه بکشد، صدای باد هم به‌طور خاصی تغییر خواهد کرد.
کعبه آمال ارباب خرد دهلیز تست
قبله حاجات اهل فضل این درگاه باد
هوش مصنوعی: کعبهٔ امید‌های افراد با عقل و دانش، محل درخواسته‌های اهل فضل و فضیلت، این در است.
کلک تو مستخرج ارزاق خاص و عام شد
رای تو روشنتر از تدویر جرم ماه باد
هوش مصنوعی: چهره دلکش و جذاب تو منبعی برای روزی و روزی‌دهی به همه است و اندیشه تو از درک و شناخت بیشتری برخوردار است، مثل روشنی که جرم ماه به خود می‌گیرد.
تکیه گاه چرخ جز این درگه عالی مباد
مسند شرع از شکوه طلعتت خالی مباد
هوش مصنوعی: به هیچ وجه تکیه گاه و پناهی بهتر از این محل مقدس نیست. همچنین، نباید به هیچ وجه مسند دین از زیبایی و شکوه چهره تو خالی شود.