شمارهٔ ۴۵
مرا از چون تو یاری میگزیرد
که خود درد منت دامن نگیرد
لب بیجاده رنگت گر شوم کاه
بایزد گر مرا هرگز پذیرد
دلم شمعیست کاندر وصل و هجرت
ببوسی زنده وز بادی بمیرد
نخواهم بردن از خصم تو خواری
کزین معنیم باری میگزیرد
مرا گویند حال دل بدو گوی
چه خوانم قصه چون دروی نگیرد
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا از چون تو یاری میگزیرد
که خود درد منت دامن نگیرد
هوش مصنوعی: کسی که مانند تو یار و مددکار من است، خود را درگیر زحمت و درد نمیکند و از من حمایت میکند.
لب بیجاده رنگت گر شوم کاه
بایزد گر مرا هرگز پذیرد
هوش مصنوعی: اگر رنگ لبهای من زرد شود، حتی اگر خداوند هم مرا نپذیرد، هیچ اشکالی ندارد.
دلم شمعیست کاندر وصل و هجرت
ببوسی زنده وز بادی بمیرد
هوش مصنوعی: دل من شمعی است که در ارتباط با محبوب در حال زندگی است و اگر از او دور شود یا با باد بمیرد، خاموش خواهد شد.
نخواهم بردن از خصم تو خواری
کزین معنیم باری میگزیرد
هوش مصنوعی: من هرگز نمیخواهم از دشمن تو دردی را تحمل کنم، زیرا این موضوع مرا به شدت آزار میدهد.
مرا گویند حال دل بدو گوی
چه خوانم قصه چون دروی نگیرد
هوش مصنوعی: مرا میگویند حال دلم را بگو، اما چه چیزی بگویم، در حالی که او مثل درویش بیخبر است.