گنجور

شمارهٔ ۱۸

وصل تو چو عمر جاودانه است
خوی تو چو گردش زمانه است
در راه قضا رخ تو دامست
در دام قدر لب تو دانه است
در هر نفسم هزار آهست
در هر سخن تو صد بهانه است
دل میکند این من از که نالم
کم دشمن از اندرون خانه است
از بهر دلست این همه غم
دل خود ز میانه بر کرانه است
گفتی بزبان که من ترایم
وز دل بزبان بسی میانه است
من جان نبرم ز دست عشقت
اینست سخن دگر فسانه است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وصل تو چو عمر جاودانه است
خوی تو چو گردش زمانه است
هوش مصنوعی: پیوند با تو مانند زندگی ابدی است، اما طبیعی بودن تو مانند تغییرات زمان است.
در راه قضا رخ تو دامست
در دام قدر لب تو دانه است
هوش مصنوعی: در مسیر سرنوشت، چهره تو در دام افتاده است و لب تو مانند دانه‌ای است که در دام تقدیر قرار دارد.
در هر نفسم هزار آهست
در هر سخن تو صد بهانه است
هوش مصنوعی: در هر نفس که می‌کشم، هزار حسرت و اندوه وجود دارد و در هر کلامی که تو به زبان می‌آوری، صد دلیل و توجیه به همراه دارد.
دل میکند این من از که نالم
کم دشمن از اندرون خانه است
هوش مصنوعی: دل از کسی دل می‌کند که از درون خانه‌اش، دشمنی وجود دارد و نمی‌گذارد آرامش داشته باشد.
از بهر دلست این همه غم
دل خود ز میانه بر کرانه است
هوش مصنوعی: تمام این درد و اندوه به خاطر دل خودم است، که از وسط ماجرا به سوی کنار رفته است.
گفتی بزبان که من ترایم
وز دل بزبان بسی میانه است
هوش مصنوعی: گفتی که من با زبانم می‌گویم چیزهایی را، در حالی که در دل، حرف‌های دیگری وجود دارد.
من جان نبرم ز دست عشقت
اینست سخن دگر فسانه است
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از عشق تو دل بکَنم، زیرا این حقیقتی است که بیشتر از هر داستان دیگری واضح است.