گنجور

شمارهٔ ۱۱۶

با من ای دوست، ستمگر چو جهانی چه کنم؟
هر چه خواهی ز جفا می بتوانی چه کنم؟
نیک و بد از بُن دندان تو می‌باید ساخت
نگریزد دل من از تو که جانی چه کنم؟
گر چو جان رخ بنمائی، چو جهان جور کنی
نبود سخت، عجب جان جهانی چه کنم؟
همه را باز نوازی، همه را بار دهی
خود مرا یاد نیاری و نخوانی چه کنم؟
در سخن با همه کس شکَّر باری ز دهان
با من از بختِ من ار تلخ زبانی، چه کنم؟
دوش گفتی ز سر خشم بسوزم دل تو
دل تو داری و دل از توست و تو دانی، چه کنم؟
یاد دارم که تو با بنده نه چونین بودی
من همانم که بُدم، گر تو نه آنی چه کنم؟
خود گرفتم که زر و سیم به چنگ آرم باز
به جوانی که گذشت، آه جوانی، چه کنم؟
پای برجا نبُوَد با تو سخن‌های چنین
چه دهم درد سرخویش و گرانی چه کنم؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با من ای دوست، ستمگر چو جهانی چه کنم؟
هر چه خواهی ز جفا می بتوانی چه کنم؟
هوش مصنوعی: دوست عزیز، اگر تو به من ظلم کنی، من چه کار می‌توانم بکنم؟ هر چه بخواهی می‌توانی بر من سخت بگیری، من چه قدرتی دارم که مقابله کنم؟
نیک و بد از بُن دندان تو می‌باید ساخت
نگریزد دل من از تو که جانی چه کنم؟
هوش مصنوعی: باید از عمق وجودت خوبی و بدی را بسازم، اما دل من از تو دوری می‌کند و نمی‌دانم چه باید کرد.
گر چو جان رخ بنمائی، چو جهان جور کنی
نبود سخت، عجب جان جهانی چه کنم؟
هوش مصنوعی: اگر همچون جان زیبایت را نشان دهی، و اگر جهان را نیز زیبا و دل‌نشین گردانی، چه سختی‌ای باقی می‌ماند؟ چه کنم که جان من هم در این جهانی زیبا فاقد هر گونه کدورت و نازیبایی خواهد بود؟
همه را باز نوازی، همه را بار دهی
خود مرا یاد نیاری و نخوانی چه کنم؟
هوش مصنوعی: همه را با محبت و kindness خود نوازش می کنی و به همه کمک و توجه می کنی، ولی من را فراموش کرده‌ای و به یاد من نمی‌افتی. حالا من چه کار باید بکنم؟
در سخن با همه کس شکَّر باری ز دهان
با من از بختِ من ار تلخ زبانی، چه کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی با دیگران صحبت می‌کنم، مانند شکر شیرین و دلپذیر است، اما وقتی با من از روی بدشانسی تلخ و ناگوار می‌گوید، چه کاری از دستم برمی‌آید؟
دوش گفتی ز سر خشم بسوزم دل تو
دل تو داری و دل از توست و تو دانی، چه کنم؟
هوش مصنوعی: دیروز تو گفتی که از روی خشم، قلبم را بسوزانم. اما تو خود می‌دانی که دل تو را در اختیار داری و قلبی که سوزانده می‌شود، در نهایت دل خود توست. حالا من چه باید بکنم؟
یاد دارم که تو با بنده نه چونین بودی
من همانم که بُدم، گر تو نه آنی چه کنم؟
هوش مصنوعی: به خاطر دارم که تو با من این‌گونه نبود که اکنون هستی. من همان کسی هستم که بودم، اگر تو همانی نباشی که بودی، چه کاری از من برمی‌آید؟
خود گرفتم که زر و سیم به چنگ آرم باز
به جوانی که گذشت، آه جوانی، چه کنم؟
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که طلا و نقره به دست بیاورم، اما وقتی به یاد جوانی‌ام می‌افتم که گذشته است، افسوس می‌خورم. چه اقدامی می‌توانم انجام دهم؟
پای برجا نبُوَد با تو سخن‌های چنین
چه دهم درد سرخویش و گرانی چه کنم؟
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم با تو به این مسائل بپردازم و اگر این گفت‌وگو ادامه پیدا کند، تنها درد و رنج خود را بیشتر می‌کنم و نمی‌دانم چه باید بکنم.