گنجور

شمارهٔ ۱۰۸

مرا دلیست نه در خوردِ من، که بستاند؟
مرا ز دست دل خویشتن که بستاند
اگر رخت نبود، دل ز بر، که برباید
وگر لبت نبود، جان ز تن، که بستاند
وگر نه حسن تو بر ماه خط نویسد پس
خراج تو ز گل و یاسمن که بستاند
وگر مرا لب لعل تو یاریی ندهد
ز زلف کافر تو داد من که بستاند
در اشک غرقم و گویم که نیستم عاشق
ز من ندانم تا این سخن که بستاند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا دلیست نه در خوردِ من، که بستاند؟
مرا ز دست دل خویشتن که بستاند
هوش مصنوعی: دل من در اختیار خودم نیست؛ آیا کسی هست که بتواند آن را از من بگیرد؟ و چه کسی می‌تواند در برابر اراده‌ی دل من بایستد و آن را از من جدا کند؟
اگر رخت نبود، دل ز بر، که برباید
وگر لبت نبود، جان ز تن، که بستاند
هوش مصنوعی: اگر لباسی نباشد، دل بی‌تاب می‌شود و آن را می‌گیرد، و اگر لبی نباشد، جان از تن خارج می‌شود و آن را می‌ستاند.
وگر نه حسن تو بر ماه خط نویسد پس
خراج تو ز گل و یاسمن که بستاند
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو بر چهره ماه نقش ببندد، پس از تو هیچ چیز دیگر به عنوان خراج و مالیات نمی‌خواهم، حتی گل و یاسمن را که در باغ می‌چینند.
وگر مرا لب لعل تو یاریی ندهد
ز زلف کافر تو داد من که بستاند
هوش مصنوعی: اگر لب‌های زیبا و شیرین تو به من کمک نکند، پس از زلف‌های فریبنده‌ات چه توقعی دارم که مرا به سرنوشت بهتری برساند؟
در اشک غرقم و گویم که نیستم عاشق
ز من ندانم تا این سخن که بستاند
هوش مصنوعی: در دل غمی عمیق دارم و به خودم می‌گویم که عاشق نیستم، اما خودم نمی‌دانم تا چه حد این حرف را باور دارم و این احساس چه تاثیری بر من می‌گذارد.