گنجور

شمارهٔ ۱۰۳

یارم چو سخن گوید از لب شکر افشاند
چشمم ز فراق او هر شب گهرافشاند
گرباد نهد روزی در کوی توپا ایجان
بس خاک که از دستت بر فرق سرافشاند
عاشق چو ترا بیند در کیسه نبیند زر
دامن ز وجود خود یکباره برافشاند
بس خون که دل از دیده بر چهره فشاند از تو
ور با تو بود کارش زین بیشتر افشاند
ایکاش دل ما را صد جان عزیزستی
تا هر نفسی بر تو جانی دگر افشاند
باتو سرو زر بازم کانکس که ترا خواهد
چون شمع سراندازد چون برق زرافشاند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یارم چو سخن گوید از لب شکر افشاند
چشمم ز فراق او هر شب گهرافشاند
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم سخن می‌گوید، لذت کلامش مانند شیرینی است که از لبانش می‌ریزد. هر شب به خاطر دوری او، چشمانم پر از اشک می‌شود.
گرباد نهد روزی در کوی توپا ایجان
بس خاک که از دستت بر فرق سرافشاند
هوش مصنوعی: یک روز گربه‌ای سراغ تو خواهد آمد و آن‌قدر افشانه خاک به سر و روی تو خواهد پاشید که به یاد تو بماند.
عاشق چو ترا بیند در کیسه نبیند زر
دامن ز وجود خود یکباره برافشاند
هوش مصنوعی: عاشق وقتی تو را ببیند، به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کند و تمام دارایی‌اش را با کمال بی‌اعتنایی در اختیارت می‌گذارد.
بس خون که دل از دیده بر چهره فشاند از تو
ور با تو بود کارش زین بیشتر افشاند
هوش مصنوعی: بسیار اشک و عاطفه‌ای که از دل برای تو ریخته می‌شود، اگرچه در حضور تو باشد، باز هم بیشتر از این خواهد بود.
ایکاش دل ما را صد جان عزیزستی
تا هر نفسی بر تو جانی دگر افشاند
هوش مصنوعی: ای کاش دل ما صد جان باارزش داشت تا در هر لحظه بتوانیم جان تازه‌ای برای تو فدا کنیم.
باتو سرو زر بازم کانکس که ترا خواهد
چون شمع سراندازد چون برق زرافشاند
هوش مصنوعی: به خاطر تو، مانند درخت سرو برمی‌خیزم، چرا که تو مرا می‌خواهی. مثل شمعی که نورش را می‌تاباند، با شدت و قدرت خواهی درخشید.