شمارهٔ ۹ - شکایت ازرنج سفر
اگرشکایت گویم زچرخ نیست صواب
وگرعتاب کنم بافلک چه سود عتاب
زجور اوست مرا صد شکایت از هر نوع
زدور اوست مرا صد حکایت از هر باب
همی نوازد هر تنک چشم چون سوزن
وز او شوندکریمان چو ریسمان درتاب
ازو همی گل صد برک خفته اندرخار
ببید میدهد آنگاه خیمه سنجاب
ببیشه شیران درتب زتاب گرسنگی
شده ردیف سلاطین بطوق و یاره کلاب
مرا که لفظ چولولوست آب خوش ندهد
وز او برد صدف گنک مهره خوشاب
مرا نداند آهو و خون کند جگرم
بناف آهو آنگاه مشک بخشد ناب
عجب مدارا گر زو خسی کسی گردد
درآن نگر که برد از رخ بزرگان آب
تو آن مبین که رخ سیب سرخ گشت زماه
قصب نگر که همی چون بریزد ازمهتاب
از آن بعشوه او هرکسی فریفته است
که هست جوی مجره میان او چو سراب
بتیغ قهر میان سپهر باد دو نیم
که دور کرد مرا از دیار و از احباب
چنانکه خیمه نیلوفری مرا بشکست
شکسته بادش میخ وگسسته بادطناب
نظام خوشه پروین گسسته بادچنانک
گسست نظم من از دوستان خوش آداب
نبود عزم که جویم زدوستان دوری
ولی چه سود قضاپیش دیده گشت حجاب
فراق جستم وعاقل نجست رنج فراق
سفر گزیدم ودانا سفر ندید صواب
نوای بلبل وفر همای دارم پس
چرا گزینم چون بوم جایگاه خراب
کس اختیار کند دشت زشت و کوه گران
برآبگیر زلال وحدایق اعناب؟
کسی اختیار گزید مغیلان وخیل غولان را
عوض ز کاس دهاق وکواعب اتراب؟
بجای نغمه الحان مطربان لطیف
کسی گزیند آواز بوم وبانک غراب؟
همی بگریم از شوق دوستان چندان
که چرخ گرددبرآب چشم من چو حباب
چنانکه بررخ آبی نشان دانه نار
همی فشانم برشنبلید لعل مذاب
هرآنگهی که دمد باد بوستان گردد
دلم پرآتش ودیده پرآب همچوسحاب
گسسته گردد عقد گهر زدیده من
نمازشام که بندد هوا ز مشک نقاب
اگر خیال تو نزدیک من رسد مهمان
چولاله از دل ودیده کنم کباب وشراب
عجب مدارگر از هجر دوستان نالم
که از فراق بنالید تیر در پرتاب
بدین گنه که ز ابنای جنس واماندم
مرا بصحبت نا جنس می کنند عذاب
چنانکه موم که یک روز بازماند زشهد
بسش بآتش سوزنده می کنند عقاب
دل معلق پرآتشی است دربرمن
بدان صفت که قنادیل دربرمحراب
اگر زیادت خون خواب آورداز چیست
مرادو دیده پر از خون و نیست دروی خواب
کشیدم اینهمه محنت ندیده منفعتی
بجز رحیل وقدوم و بجز مجینی وذهاب
نه روی ماندن و مقصود هیچ حاصل نه
نه برگ باز شدن بیغرض سوی اصحاب
گران چو لنگر بودم کنون سزاوارم
بغوطه خوردن در قعر بحر بی پایاب
همی شناسم من سردی و گرانی خویش
از آن همی بگریزم ز خلق چون سیماب
از آنکه بودم در دوستی چو تیغ خطیب
نمیکنند سوی من بنامه هیچ خطاب
چنان شدم گه اگر کوه را دهم آواز
امید نیست مرا کاید از صداش جواب
از آنجهت که بمن کس کتاب نفرستاد
شکسته پشتم و در تنک مانده همچو کتاب
چگونه خندم دل هست تنک چون پسته
ز دوستانی دل سخت کرده چون عناب
سیاه رویم ونالند ه وبسر گردان
از آنکه آب رخم ریخته است چون دولاب
شداست پر گره اینکار واوفتان خیزان
چنانکه باشد انگشت گاه عقد حساب
چو مرغ زیرک ماندم بهر دو پا در بند
کنون دودست بسر بر همی زنم چوذباب
زدست ندهم دامان دوستان ار چند
فروبرند مرا نی بناخنان چورباب
زمن بعربده بستد زمانه طبع نشاط
زمن بشعبده بربود روزگارشباب
چرا حوالت بر چرخ میکنی بدونیک
که کار ساز ومدبر نه انجمند و شهاب
زسعدو نحس کواکب مدان تو راحت ورنج
که غرقه اندهمه همچو ما دراین گرداب
بفعل خود نبود هیچشان طلوع وغروب
برنگ خود نبود هیچشان درنک وشتاب
خدای داند اگر چرخ را بنفع وبضر
سبب شناسم الا مسبب الاسباب
کجا تواند آزار مورجستن چرخ
که نسختی است از و عنکبوت اسطرلاب
بعقل و نقل من این ارمغانی آوردم
که لب او نشناسند جز اولوالالباب
دراز گشت سخن چند درد دل گویم
چونیست مستمعی پس چه فایدت ز اطناب
چه سود داردم این اضطراب صبر کنم
مگر دری بگشاید مفتح الابواب
شمارهٔ ۸ - در مدیح مظفرالدین: خوش گوش کرد چرخ و ممالک باینخطابشمارهٔ ۱۰ - با ردیف آتش و آب: شدست خاطر و طبع تو کان آتش و آب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگرشکایت گویم زچرخ نیست صواب
وگرعتاب کنم بافلک چه سود عتاب
هوش مصنوعی: اگر از مشکلات و ناملایمات زندگی بگوییم، خوب نیست و اگر هم از سرزنش و گلایه به سرنوشت یا تقدیر بپردازیم، فایدهای ندارد.
زجور اوست مرا صد شکایت از هر نوع
زدور اوست مرا صد حکایت از هر باب
هوش مصنوعی: از سختیهای او به شدت از هر طرف شکایت دارم و از قصههایش، که در هر زمینهای هستند، صدها داستان دارم.
همی نوازد هر تنک چشم چون سوزن
وز او شوندکریمان چو ریسمان درتاب
هوش مصنوعی: هر کس که چشمش کمپشت و نازک است، مانند سوزن نوازش میشود و کریمان مانند ریسمانی در کنار هم با هم مرتبط میشوند.
ازو همی گل صد برک خفته اندرخار
ببید میدهد آنگاه خیمه سنجاب
هوش مصنوعی: از او، گل صد برگ در خاری خوابیده است و در حالی که میبیند، میدهد که خیمه سنجاب برپا شده است.
ببیشه شیران درتب زتاب گرسنگی
شده ردیف سلاطین بطوق و یاره کلاب
هوش مصنوعی: به خاطر گرسنگیِ سخت و دردناک، شیران که در جستجوی غذا هستند، به صفِ سلاطین درآمده و با زینتها و adornments خاص خود در این صف قرار گرفتهاند.
مرا که لفظ چولولوست آب خوش ندهد
وز او برد صدف گنک مهره خوشاب
هوش مصنوعی: من که به زبان ساده و بیپرهیز صحبت میکنم، شاید کسی به من لطف نکند و از او چیزی گرفته نشود که به دست آوردن آن با ارزش باشد.
مرا نداند آهو و خون کند جگرم
بناف آهو آنگاه مشک بخشد ناب
هوش مصنوعی: آهو از حال من بیخبر است و قلبم را به تپش میآورد. با این حال، آن آهو زمانی که مشک خالص را به من میبخشد، من را به یاد خودش میاندازد.
عجب مدارا گر زو خسی کسی گردد
درآن نگر که برد از رخ بزرگان آب
هوش مصنوعی: چقدر شگفتانگیز است اگر کسی در برابر دیگری که به ظاهر پستتر است، بتواند ملاحظه کند و این در حالی است که او ممکن است از چهره بزرگان آبروی بیشتری داشته باشد.
تو آن مبین که رخ سیب سرخ گشت زماه
قصب نگر که همی چون بریزد ازمهتاب
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که وقتی به سیب سرخ نگاه میکنی، به یاد میآوری که چگونه نور ماه از آن میریزد و زیبا میشود.
از آن بعشوه او هرکسی فریفته است
که هست جوی مجره میان او چو سراب
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و فریبایی او توجه کرده، جوری تحت تأثیر قرار گرفته که مثل یک جوی آب به نظر میرسد، اما مثل سراب و توهم است.
بتیغ قهر میان سپهر باد دو نیم
که دور کرد مرا از دیار و از احباب
هوش مصنوعی: با خشم و سختی زمان، من ناچار از سرزمین و دوستانم دور شدم.
چنانکه خیمه نیلوفری مرا بشکست
شکسته بادش میخ وگسسته بادطناب
هوش مصنوعی: به گونهای که خیمهای به رنگ نیلوفر شکست، میخ آن نیز باید شکسته شود و طنابش هم باید پاره شود.
نظام خوشه پروین گسسته بادچنانک
گسست نظم من از دوستان خوش آداب
هوش مصنوعی: نظام خوشه پروین از هم گسسته است، مثل اینکه نظم من از دوستان خوشاخلاقم جدا شده است.
نبود عزم که جویم زدوستان دوری
ولی چه سود قضاپیش دیده گشت حجاب
هوش مصنوعی: عزمی برای دوری از دوستان نداشتم، اما چه فایده که تقدیر مانع من شد.
فراق جستم وعاقل نجست رنج فراق
سفر گزیدم ودانا سفر ندید صواب
هوش مصنوعی: من از جدایی گریختم و دردی از جدایی نیافتم، راه سفر را در پیش گرفتم و کسی که دانا بود، سفر نکرد تا درستی را بشناسد.
نوای بلبل وفر همای دارم پس
چرا گزینم چون بوم جایگاه خراب
هوش مصنوعی: صدای بلبل و پر همای را دارم، پس چرا باید همانند بوم در جایی خراب و ویران زندگی کنم؟
کس اختیار کند دشت زشت و کوه گران
برآبگیر زلال وحدایق اعناب؟
هوش مصنوعی: آیا کسی حاضر است دشت نازیبا و کوههای سخت را انتخاب کند، در حالی که میتواند از آبهای زلال و باغهای پرعنب بهرهمند شود؟
کسی اختیار گزید مغیلان وخیل غولان را
عوض ز کاس دهاق وکواعب اتراب؟
هوش مصنوعی: آیا کسی انتخاب کرد که در میان جنگلها و موجودات غولپیکر زندگی کند، به جای آنکه از میوههای خوشمزه و جوانان زیبا بهرهمند شود؟
بجای نغمه الحان مطربان لطیف
کسی گزیند آواز بوم وبانک غراب؟
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند به جای موسیقی دلنشین خوانندگان، صدای خشن و نامناسب جغد و کلاغ را انتخاب کند؟
همی بگریم از شوق دوستان چندان
که چرخ گرددبرآب چشم من چو حباب
هوش مصنوعی: من از شوق دوستان به قدری گریه میکنم که چرخ روزگار مانند حبابی بر روی آبی که از چشمم میریزد، میچرخد.
چنانکه بررخ آبی نشان دانه نار
همی فشانم برشنبلید لعل مذاب
هوش مصنوعی: دنیا را مانند آسمان میبینم که دانههای انار بر آن میفشانم و بر گلهای سرخ، همچون لعل در حال ذوب، زیبایی میافزایم.
هرآنگهی که دمد باد بوستان گردد
دلم پرآتش ودیده پرآب همچوسحاب
هوش مصنوعی: هر زمان که بادی وزد، باغ بوی خوشی میگیرد و دلم پر از عشق میشود و چشمانم پر از اشک، مانند ابرهایی که باران میبارند.
گسسته گردد عقد گهر زدیده من
نمازشام که بندد هوا ز مشک نقاب
هوش مصنوعی: گوهری که در دل دارم، در شب نماز جدا خواهد شد و پردهای از عطر مشک بر روی خود خواهد کشید.
اگر خیال تو نزدیک من رسد مهمان
چولاله از دل ودیده کنم کباب وشراب
هوش مصنوعی: اگر فکر تو به من نزدیک شود، مانند مهمان خوشآمدی که از دل و چشمانم، غذایی خوشمزه و نوشیدنی آماده کنم.
عجب مدارگر از هجر دوستان نالم
که از فراق بنالید تیر در پرتاب
هوش مصنوعی: تعجب نکن که من از جدایی دوستانم شکایت میکنم، چون تیر در پرتابش نیز از دست رفته و بر دل فرود میآید.
بدین گنه که ز ابنای جنس واماندم
مرا بصحبت نا جنس می کنند عذاب
هوش مصنوعی: به خاطر این که از همنوعان خودم دور ماندهام، بر اثر گزینش دوستان غیر همجنس و ناهمسو، عذاب میکشم.
چنانکه موم که یک روز بازماند زشهد
بسش بآتش سوزنده می کنند عقاب
هوش مصنوعی: چنانکه موم، که اگر یک روز در معرض شهد نرود، با آتش سوزانده میشود، عقاب نیز به همین شکل است.
دل معلق پرآتشی است دربرمن
بدان صفت که قنادیل دربرمحراب
هوش مصنوعی: دل من مانند یک آتش معلق است که در درونم میسوزد، همانطور که چراغها در اطراف محراب قرار دارند.
اگر زیادت خون خواب آورداز چیست
مرادو دیده پر از خون و نیست دروی خواب
هوش مصنوعی: اگر خواب به سراغت میآید و دلتنگیات زیاد شده، بدان که حالتی در درونت وجود دارد که دیدگانت پر از غم و درد است و حتی در این حالت خواب هم به سراغت نمیآید.
کشیدم اینهمه محنت ندیده منفعتی
بجز رحیل وقدوم و بجز مجینی وذهاب
هوش مصنوعی: من برای کشیدن این همه درد و رنج، هیچ سودی جز رفتن و رسیدن به مقصود و تنها یک تغییر در حالتم نمیبینم.
نه روی ماندن و مقصود هیچ حاصل نه
نه برگ باز شدن بیغرض سوی اصحاب
هوش مصنوعی: نه فرصتی برای ماندن هست و نه هدفی حاصل میشود. همچنین، نه فایدهای در باز شدن برگها وجود دارد، زیرا این کار بیدلیل و بدون هدف است.
گران چو لنگر بودم کنون سزاوارم
بغوطه خوردن در قعر بحر بی پایاب
هوش مصنوعی: من آنقدر سنگین و سنگیندل بودم که مانند لنگری در جای خود ثابت ماندم، اما حالا لیاقت این را دارم که در عمق دریا فرو روم و غرق شوم.
همی شناسم من سردی و گرانی خویش
از آن همی بگریزم ز خلق چون سیماب
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که احساساتم چقدر سرد و سنگین است، از این رو از مردم دوری میکنم، مثل جیوه که به راحتی از دست میرود.
از آنکه بودم در دوستی چو تیغ خطیب
نمیکنند سوی من بنامه هیچ خطاب
هوش مصنوعی: از زمانی که در دوستی بودهام، هیچ کسی به من نامهای نمینویسد و خطابی ندارد، مانند تیغی که برهنه نمیشود.
چنان شدم گه اگر کوه را دهم آواز
امید نیست مرا کاید از صداش جواب
هوش مصنوعی: به حدی دچار شوق و اشتیاق شدهام که اگر به کوهی صدایی بدهم، به هیچ وجه از آن صدای بازگشتی دریافت نخواهم کرد.
از آنجهت که بمن کس کتاب نفرستاد
شکسته پشتم و در تنک مانده همچو کتاب
هوش مصنوعی: به همین خاطر که کسی برای من کتاب نفرستاد، مثل کتابی که در کنار هم تنگ شده و دچار شکستگی است، من هم احساس شکست و تنگی میکنم.
چگونه خندم دل هست تنک چون پسته
ز دوستانی دل سخت کرده چون عناب
هوش مصنوعی: چطور میتوانم بخندم در حالی که دل و احساساتم مانند یک پوست نازک پسته است؟ زیرا دوستانی دارم که به قلبم زخم زدهاند و دلشان مانند عناب، سخت و بیرحم شده است.
سیاه رویم ونالند ه وبسر گردان
از آنکه آب رخم ریخته است چون دولاب
هوش مصنوعی: من چهرهام را سیاه کردهام و دلم گرفته است، چون دل برداشت برآمده از رنج و عذابی است که مانند آبی که از دلو میریزد، به من شتابان میآید.
شداست پر گره اینکار واوفتان خیزان
چنانکه باشد انگشت گاه عقد حساب
هوش مصنوعی: این کار دقت و پیچیدگی خاصی دارد و مانند یک انگشت که برای انجام محاسبهای خاص به کار میرود، نیاز به تأمل و تدبیر دارد. در واقع، انجام این کار نیازمند حوصله و مراقبت است تا نتایج مطلوب حاصل شود.
چو مرغ زیرک ماندم بهر دو پا در بند
کنون دودست بسر بر همی زنم چوذباب
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای زیرک در دام ماندهام و اکنون با دو دست خود مانند مگسی به هم میزنم.
زدست ندهم دامان دوستان ار چند
فروبرند مرا نی بناخنان چورباب
هوش مصنوعی: هرگز دست از دوستانم برنمیدارم، حتی اگر دشمنان مرا به سختی بیاندازند.
زمن بعربده بستد زمانه طبع نشاط
زمن بشعبده بربود روزگارشباب
هوش مصنوعی: زمانه با شیطنت و نیرنگش، جوانی و شادابی من را از من گرفت و به طریقهای دیگر تصرف کرد. روزهای جوانی و شادابیام را به سرعت و بیرحمی از من ربود.
چرا حوالت بر چرخ میکنی بدونیک
که کار ساز ومدبر نه انجمند و شهاب
هوش مصنوعی: چرا وقت خود را صرف چیزهایی میکنی که تاثیرگذار و توانمند نیستند، در حالی که ستارهها و شهابها نیز در این کار نقشی ندارند؟
زسعدو نحس کواکب مدان تو راحت ورنج
که غرقه اندهمه همچو ما دراین گرداب
هوش مصنوعی: نسبت به تأثیرات مثبت یا منفی ستارهها نباید زیاد نگران باشی، زیرا همه ما مانند یکدیگر در این چالشها و مشکلات زندگی غرق شدهایم.
بفعل خود نبود هیچشان طلوع وغروب
برنگ خود نبود هیچشان درنک وشتاب
هوش مصنوعی: هیچکدام از آنها به عمل خود وابسته نیستند؛ نه طلوع و غروبی دارند و نه تصوری از شتاب و آرامش.
خدای داند اگر چرخ را بنفع وبضر
سبب شناسم الا مسبب الاسباب
هوش مصنوعی: خدا میداند که اگر بتوانم علت چرخش روزگار را به نفع یا ضرر مشخص کنم، فقط او را میشناسم که همه چیز را به وجود آورده است.
کجا تواند آزار مورجستن چرخ
که نسختی است از و عنکبوت اسطرلاب
هوش مصنوعی: کجا میتواند به مور آسیب برسد، در حالی که چرخ روزگار از آن درست شده و به مانند عنکبوتی در شبکهای پیچیده است؟
بعقل و نقل من این ارمغانی آوردم
که لب او نشناسند جز اولوالالباب
هوش مصنوعی: من با عقل و دلیل این هدیه را آوردهام که جز عاقلانی که درک درستی دارند، کسی لب او را نخواهد شناخت.
دراز گشت سخن چند درد دل گویم
چونیست مستمعی پس چه فایدت ز اطناب
هوش مصنوعی: سخن گفتن درباره درد و دلهایم بیفایده است، چون کسی نیست که گوش دهد، پس چرا بخواهم اینقدر طولانی صحبت کنم؟
چه سود داردم این اضطراب صبر کنم
مگر دری بگشاید مفتح الابواب
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که من در این حالت نگرانی و اضطراب بمانم؟ آیا ممکن است درهای بسته به روی من باز شوند؟