گنجور

شمارهٔ ۷۶ - قصیده

ای ترا گاه کرم با هر کسی صد اصطناع
وی ترا وقت بیان در سخن در هر سخن صد اختراع
حجت قدر تو چون اعیان حسی بیخلاف
منصب صدر تو چون برهان عقلی بی نزاع
خامه ات را هست از اوراق گردون ترجمان
خاطرت را هست بر اسرار غیبی اطلاع
چون قضای آسمان حکم تو بر عالم روان
چون اشارات قدر امر تو هر جائی مطاع
منصب دانش میان مسند و دستت رفیع
حصه دولت میان خاتم و کلکت مشاع
پیش لطفت صبحدم جامه بدرد تابناف
راست همچو نعاشق سر مست در وقت سماع
شکر جودت چون تواند گفت آز دیر سیر
عذر دستت چون تواند خواست کان بی متاع
نفحه اخلاق پاکت مینماید رشک مشک
صدمه اسیب خشمت میکند قلع قلاع
چرخ دارد مسند قدر تو بر فرق زحل
سدره سازد منبر جاه تو ازاوج بقاع
آفتاب کیمیاگر از سپهر لاجورد
سوی خاک درگه تو کرده هر روز انتجاع
ازدم خلقت بخندد تیغ اندر موج خون
وزتف خشمت بلرزد نیزه دردست شجاع
نیست اندرسنت عفو تو محمود انتقام
نیست اندر مذهب جود تو جایز امتناع
همچنان کز یمن کعبه مکه شد خیرالبلاد
شد ز فرمسند تو اصفهان خیرالبقاع
هست بر خاک در تو جبهت سعدالسعود
هست در خون عدویت سعد ذابح را فراع
شادباش ای حاکمی کز عدل تو روباه لنگ
شیر شیران میدهد مر بچه را وقت رضاع
باد خلقت گر بصحرا بگذرد بیرون برد
وحشت از طبع وحوش و نفرت از خوی سباع
کوه را گرذره ازحلم تو حاصل شدی
کی پذیرفتی ز آسیب زلال انصداع
ساخت اسطرلابی از تدویر خورشید آسمان
تا بدان گیرد زرای روشن تو ارتفاع
خشمت از آتش شود هفت اخترش باشد شرار
همتت گر خوان نهد نه چرخ بس نبود قصاع
چرخ اگر از رای تو کوزه گشاید فی المثل
صبح بر جوشد زدم سردی خود همچون فقاع
هر که عصیان ترا کژدم وش استقبال کرد
دیر نبود تا کند سر گردن اورا وداع
گر مرا نبود خریداری عجب نبود ا ز انک
طبع من برمدحتت گشتست و قف لایباع
صدرت ار چه جای شرعست شعر تر باید از انک
سراگر چه جای عقلست هم شود جای صداع
خود چه دولت کان نشد در خدمت حاصل مرا
گر خود اینستی بگاه مدح حسن الا ستماع
آفتاب شرعی و من چون عطارد گاه مدح
زانهمی خواهم که پیوسته بود تحت الشعاع
طبع من زاسایش دایم ملالت یافتست
ورچه محبوبست بر آسایش ورامش طباع
چون پیاله وقت آن آمد که بر بندم کمر
تا کی از عطلت نمایم چو نصراحی اضطجاع
من همیخواهم که عقدی بندیم یا خدمتی
تو براتم میفرستی از برای ارتفاع
من چو پیلم زان همیخواهم که خاص شه شوم
عنکبوتم منکه در بند ایم از نسخ الرقاع
بندگی فرما مرا تا خواجه گردم که هست
خدمت تو کیمیای دولت بی انقطاع
هست استعداد هر شغلی بحمدالله مرا
خاصه چو نباشد مربی لطف تو گسترده باع
پس چه عذر آرم بر اهل هنر با این هنر
گر نسازم از چو تو مخدوم اسباب و ضیاع
من بدین خردی کفایت میکنم شغل بزرگ
بیدقی حفظ دو فرزین میکند اندر بقاع
نزقناعت با شد از دون همتی باشد مرا
گر شوم راضی از یندولت بدین قدر ا نتفاع
جز تو در عالم کریمی کو که شاید گفتمش
ای ترا گاه کرم با هرکسی صد اصطناع
تا عرب چون شعر گویند از یی یار و دیار
از رسوم و ازدمن گویند و اطلال و رباع
باد احکام ترا دولت نموده انقیاد
باد فرمان ترا گردون نموده اتباع
بر تو میمون باد عید و دشمنت قربان تو
آنچنان قربان که سگ ر ابهره باشد زو کراع

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ترا گاه کرم با هر کسی صد اصطناع
وی ترا وقت بیان در سخن در هر سخن صد اختراع
هوش مصنوعی: تو با هر کسی به روش و طریقی خاص رفتار می‌کنی و در هر بار که می‌خواهی چیزی بگویی، روش و بیان جدیدی برای بیان آن انتخاب می‌کنی.
حجت قدر تو چون اعیان حسی بیخلاف
منصب صدر تو چون برهان عقلی بی نزاع
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت وجود تو همانند اشیاء ملموس و عینی است که هیچ‌گونه منازعه‌ای در مقام و منزلت تو همچون دلائل عقلی وجود ندارد.
خامه ات را هست از اوراق گردون ترجمان
خاطرت را هست بر اسرار غیبی اطلاع
هوش مصنوعی: دست خط تو، مانند ترجمه‌ای از افکار و احساسات درونت، بر روی صفحات آسمان نوشته شده است و تو نسبت به رازهای پنهان اطلاعاتی داری.
چون قضای آسمان حکم تو بر عالم روان
چون اشارات قدر امر تو هر جائی مطاع
هوش مصنوعی: زمانی که اراده و تقدیر آسمانی بر جهان تسلط دارد، نیز حکم و تاثیرات تو در هر مکان و زمانی قابل احترام و اطاعت است.
منصب دانش میان مسند و دستت رفیع
حصه دولت میان خاتم و کلکت مشاع
هوش مصنوعی: مقام علم و دانش، از جایی که قرار دارد بسیار ارزشمند است، همان‌طور که سهم و سلطه‌ای که در دست داری، به اندازه‌ی ارزشمندی انگشتری که بر دست می‌کنی، مشترک است.
پیش لطفت صبحدم جامه بدرد تابناف
راست همچو نعاشق سر مست در وقت سماع
هوش مصنوعی: در برابر لطف و محبت تو، در صبحگاهان، لباس درد و اندوه همچون عاشق خوشحال و سرمست در زمان آواز و موسیقی به تن می‌کنم.
شکر جودت چون تواند گفت آز دیر سیر
عذر دستت چون تواند خواست کان بی متاع
هوش مصنوعی: شکر generosity تو چطور می‌تواند بیان شود، وقتی که گرسنگی دیرینه من از تو می‌خواهد که دستت را به سوی من دراز کنی، در حالی که هیچ چیزی برای تقدیم کردن نداری.
نفحه اخلاق پاکت مینماید رشک مشک
صدمه اسیب خشمت میکند قلع قلاع
هوش مصنوعی: عطر خوش اخلاقی تو باعث حسادت مشکی‌ها می‌شود و خشم تو می‌تواند به معنای واقعی ویران کننده باشد.
چرخ دارد مسند قدر تو بر فرق زحل
سدره سازد منبر جاه تو ازاوج بقاع
هوش مصنوعی: زندگی تو تا به حال با چرخش دنیا در اوج خود قرار دارد و مقام تو به حدی است که همچون زحل در بالاترین مرتبه قرار می‌گیرد. جاه و مقام تو به قدری بزرگ است که از آسمان‌ها نیز جلوه‌گر می‌شود.
آفتاب کیمیاگر از سپهر لاجورد
سوی خاک درگه تو کرده هر روز انتجاع
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان آبی هر روز از بالا به سمت زمین و محل زندگی تو می‌تابد و در واقع تبدیل به طلا می‌شود.
ازدم خلقت بخندد تیغ اندر موج خون
وزتف خشمت بلرزد نیزه دردست شجاع
هوش مصنوعی: از لحظه‌ی آفرینش، شمشیر در میان موج خون می‌خندد و همچنین از شدت خشم تو، نیزه در دست شجاع می‌لرزد.
نیست اندرسنت عفو تو محمود انتقام
نیست اندر مذهب جود تو جایز امتناع
هوش مصنوعی: عفو و بخشش تو از انتقام بهتر است؛ در راه generosity و سخاوت تو، امتناع و خودداری جایی ندارد.
همچنان کز یمن کعبه مکه شد خیرالبلاد
شد ز فرمسند تو اصفهان خیرالبقاع
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به مانند نیکی و برکتی که از کعبه مکه برای یمن سرازیر می‌شود، اصفهان نیز به سبب جایگاه ویژه‌اش، از فرما و حکومت تو به یکی از بهترین سرزمین‌ها تبدیل شده است.
هست بر خاک در تو جبهت سعدالسعود
هست در خون عدویت سعد ذابح را فراع
هوش مصنوعی: بر خاک در تو نشانه‌ای از خوشبختی و سعادت وجود دارد و در خون دشمنان تو، نشانه‌ای از قربانی شدن است.
شادباش ای حاکمی کز عدل تو روباه لنگ
شیر شیران میدهد مر بچه را وقت رضاع
هوش مصنوعی: خوشا به حال تو ای حاکم که با عدل و انصاف خود، حتی حیوانات هم احساس آرامش و امنیت می‌کنند و شیرها به فرزندان خود با آرامش شیر می‌دهند.
باد خلقت گر بصحرا بگذرد بیرون برد
وحشت از طبع وحوش و نفرت از خوی سباع
هوش مصنوعی: اگر باد خلاقیت و آفرینش به دشت و بیابان بوزد، ترس و وحشت را از جان حیوانات وحشی می‌زداید و نفرت و دشمنی را از طبیعت درندگان دور می‌کند.
کوه را گرذره ازحلم تو حاصل شدی
کی پذیرفتی ز آسیب زلال انصداع
هوش مصنوعی: اگر کوه به خاطر بزرگی و بخشش تو نرم شده باشد، آیا تو آسیب ناشی از شکستگی و زوال را پذیرفتی؟
ساخت اسطرلابی از تدویر خورشید آسمان
تا بدان گیرد زرای روشن تو ارتفاع
هوش مصنوعی: ساختن یک ابزار نجومی از حرکت خورشید و آسمان به گونه‌ای که بتواند روشنایی خاص تو را در ارتفاعات بسنجد.
خشمت از آتش شود هفت اخترش باشد شرار
همتت گر خوان نهد نه چرخ بس نبود قصاع
هوش مصنوعی: اگر خشم تو مانند آتش باشد، هفت اختر (سیارات) نیز به آن شعله خواهند بخشید. اگر همت و تلاش تو بر روی این آتش باشد، دیگر نیازی به سفر در چرخ (زمان یا روزگار) نیست؛ زیرا برکت و نعمت به تو خواهد رسید.
چرخ اگر از رای تو کوزه گشاید فی المثل
صبح بر جوشد زدم سردی خود همچون فقاع
هوش مصنوعی: اگر مقدر باشد که زندگی تو را به سمت خاصی بکشاند، مانند این است که صبح زود، دمای جو مانند یک نوشیدنی گازدار، به شدت بالا می‌رود.
هر که عصیان ترا کژدم وش استقبال کرد
دیر نبود تا کند سر گردن اورا وداع
هوش مصنوعی: هر کسی که با ناپسند و بدی به تو مواجه شود، چندان درنگ نخواهد کرد که بالای سر او بیفتد و او را از خود دور کند.
گر مرا نبود خریداری عجب نبود ا ز انک
طبع من برمدحتت گشتست و قف لایباع
هوش مصنوعی: اگر کسی به من اهمیت ندهد، جالب نیست، زیرا طبیعت من به ستایش تو گرایش دارد و این ستایش غیرقابل فروش است.
صدرت ار چه جای شرعست شعر تر باید از انک
سراگر چه جای عقلست هم شود جای صداع
هوش مصنوعی: اگرچه علم و آگاهی در مکان عقل و منطق قرار دارد، اما سخن شیرینی که از دل شعر برمی‌خیزد، باید از آن بروز کند؛ زیرا در حقیقت، قدرت بیان احساسات و زیبایی‌ها صرف‌نظر از جایی که استدلال و منطق حاکم است، می‌تواند تأثیرگذار باشد.
خود چه دولت کان نشد در خدمت حاصل مرا
گر خود اینستی بگاه مدح حسن الا ستماع
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر این است که چه نعمت و دستیابی بزرگی است که در خدمت تو حاصل می‌شود. اگر خودت اینجا هستی، وقت ستایش زیبایی‌ات را می‌گذارم و می‌خواهم تو را بشنوم.
آفتاب شرعی و من چون عطارد گاه مدح
زانهمی خواهم که پیوسته بود تحت الشعاع
هوش مصنوعی: خورشید درخشانی وجود دارد و من مانند سیاره عطارد هستم که همیشه در سایه او قرار دارم. گاهی می‌خواهم از او تمجید کنم، اما همیشه در پس‌زمینه‌اش باقی می‌مانم.
طبع من زاسایش دایم ملالت یافتست
ورچه محبوبست بر آسایش ورامش طباع
هوش مصنوعی: طبیعت من از آسایش دائمی خسته و ملالت‌زده شده است، حتی اگر محبوبی در کنارم باشد که آرامش و راحتی به من بدهد.
چون پیاله وقت آن آمد که بر بندم کمر
تا کی از عطلت نمایم چو نصراحی اضطجاع
هوش مصنوعی: وقتی زمانش رسیده که خودم را آماده کنم و از تنبلی دست بردارم، دیگر نمی‌توانم مانند نصراحت که در خواب است، بی‌تحرک بمانم.
من همیخواهم که عقدی بندیم یا خدمتی
تو براتم میفرستی از برای ارتفاع
هوش مصنوعی: من می‌خواهم که با هم توافقی کنیم یا لطفی از طرف تو به من برسد تا زندگی‌ام بهتر شود.
من چو پیلم زان همیخواهم که خاص شه شوم
عنکبوتم منکه در بند ایم از نسخ الرقاع
هوش مصنوعی: من مانند پیلم می‌خواهم خاص و مورد توجه شاه شوم، اما من همچون عنکبوتی هستم که در بند و محدودیتی اسیر شده‌ام.
بندگی فرما مرا تا خواجه گردم که هست
خدمت تو کیمیای دولت بی انقطاع
هوش مصنوعی: لطفاً به من خدمت کن تا من هم صاحب نعمت و بزرگی شوم، زیرا خدمت به تو مانند گنجی است که همیشه ارزشمند و ماندگار است.
هست استعداد هر شغلی بحمدالله مرا
خاصه چو نباشد مربی لطف تو گسترده باع
هوش مصنوعی: من به لطف خدا استعداد هر کاری را دارم، به ویژه اینکه اگر مربی مهربانی مانند تو نباشد، این استعداد برایم به ثمر نخواهد رسید.
پس چه عذر آرم بر اهل هنر با این هنر
گر نسازم از چو تو مخدوم اسباب و ضیاع
هوش مصنوعی: پس چگونه می‌توانم برای اهل هنر دلیلی بیاورم که اگر از تو، ای محبوب و مولای من، چیزی نساخته‌ام؟
من بدین خردی کفایت میکنم شغل بزرگ
بیدقی حفظ دو فرزین میکند اندر بقاع
هوش مصنوعی: من با این عقل کوچک خود، به شغل مهمی که نگهداری از دو جوان است می‌پردازم و آنها را در دشت‌ها و زمین‌ها محافظت می‌کنم.
نزقناعت با شد از دون همتی باشد مرا
گر شوم راضی از یندولت بدین قدر ا نتفاع
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خسیسی و پست بودن همت خود، راضی و قانع شوم، به بی‌نصیب بودن از نعمت‌های دنیا دچار می‌شوم.
جز تو در عالم کریمی کو که شاید گفتمش
ای ترا گاه کرم با هرکسی صد اصطناع
هوش مصنوعی: به جز تو، در دنیا هیچ کس را نیافتم که با مهربانی و نیکی به اندازه تو آشنا باشد. گاهی به دیگران نیز محبت می‌کنی، اما محبت تو نسبت به من بی‌نظیر است.
تا عرب چون شعر گویند از یی یار و دیار
از رسوم و ازدمن گویند و اطلال و رباع
هوش مصنوعی: عرب‌ها وقتی شعر می‌گویند، درباره‌ی یار و سرزمین‌شان، آداب و رسوم، خرابه‌ها و شعرهای چهارمضمونی صحبت می‌کنند.
باد احکام ترا دولت نموده انقیاد
باد فرمان ترا گردون نموده اتباع
هوش مصنوعی: باد به تو قدرت و سلطنت بخشیده و اطاعت از دستورات تو را به آسمان نشانده است.
بر تو میمون باد عید و دشمنت قربان تو
آنچنان قربان که سگ ر ابهره باشد زو کراع
هوش مصنوعی: برای تو ای دوست، عید مبارک و روز شادی باشد و دشمن تو به قدری قربان تو باشد که مانند سگی ناچیز برای تو قربانی شود.