شمارهٔ ۷۴ - درمدح رکن الدین مسعود
در آمد ازدرم آنشمع بررخان آتش
مرا فتاد چو پروانه بر روان آتش
نشست پیشم سرمست و جام می بردست
میی که شعله او زد بقیروان آتش
بدان صفت که بود دربلور لعل مذاب
برآن نسق که بود آب را میان آتش
چو لعل دلبر نوشین چو عیش عاشق تلخ
چو آب صافی و سرخیش همچنان آتش
نگاه کردم و دیدم قدی چو سرو بلند
دو زلف مشک و دو لب ورخان آتش
بمهر گفتم باز این تهورت زچه خاست
چنین شکر که نهادست برچنان آتش
بخشم گفت که دیوانه؟ چه میگوئی؟
کجا رساند یاقوت را زیان آتش
گرفتمش بکنار اندر و همی گفتم
که ای مرا زتو اندر میان جان آتش
فزود از دم سرد من آتش دل از آن
که بیش باید در فصل مهرگان آتش
وصال تو زبرم رفت و ماند آتش عشق
بلی بماند لابد زکاروان آتش
زبسکه از تف دل ناله های زار کنم
مرا چو شمع زبان گشت در دهان آتش
ببوی زلف تو هرگز کجا تو اندبود
وگر بسوزد صد سال مشک و بان آتش
چنانکه خال تو برروی تو نباشد هم
اگر بستر سازند هندوان آتش
مرا بسوختی و پس بماندیم تنها
بدین صفت بگذارد بلی شبان آتش
رخم چو آبی شدزرد و خاکساراز غم
دلم چو نارودر آن نار ناردان آتش
چو من ز لعل تو بوسی طلب کنم گوید
دوزلف تو بنصیحت که هان و هان آتش
زخاک پای تو گردر گریز نیست چو آب
بدست باد چرا میدهد عنان آتش
وگر زغارض چون آب تو ندارد شرم
چرا شدست بسنگ اندرون نهان اتش
فسون شکر تو گر بخواندی یکبار
نداردی تب لرزاندر استخوان آتش
مرا بخصم مکن بیم از انکه نندیشم
اگر شوند مرا جمله دشمنان آتش
بخا کپای تو گر جز بباد انکارم
اگر چو آب ببارد ز آسمان آتش
مرا چه باک چو گویم مدیح صدر جهان
اگر بگیرد از ینپس همه جهان آتش
ستوده خواجه آفاق رکن دین مسعود
که هست از غضبش کمترین نشان آتش
بپیش قطره جودش کم از بخار بحار
بنزد شعله خشمش کم از دخان آتش
بهر کجا که رسد خشم او بر آرد گرد
که گشت همره خشمش عنان زنان آتش
مگر که خواست که تا شکل کلک او گیرد
که زرد روی شدست و سیه زبان آتش
زبان چو ثعبان در کام از چه جنباند
اگر نخواهد از خشم او امان آتش
زهی چو طبع لطیف گه مناظره آب
خهی چو خاطر تیزت گه بیان آتش
ترا ست مایه لطف و تر است قوت عنف
چنین بود بهمه جای بیگمان آتش
نفاذامر تو چون باد دید معذورست
اگر بلرزد چون آب هر زمان آتش
از ین جهه که نگین ترا سزد یاقوت
همی نیارد گشتن بگرد آن آتش
بنامت ازره تصعید نسبتی دارد
از ان بر ارکان گشتست قهرمان آتش
طبایع ارنه بنام تو خطبه خواهد کرد
زبان دراز چرا کرده چون سنان آتش
نهاده روی ببالا و تیغ کین در دست
خطیب وار بر افکنده طیلسان آتش
زخاک پای توگردد سموم آب حیات
بباد لطف تو گردد چو ضمیران آتش
شراب عفو ترا گشت نایب آب حیات
زبان خشم ترا گشت ترجمان آتش
چنانکه خاک شود در کف ولی تو زر
شود بدست عدوی تو ارغوان آتش
مکر که نام تو کردست نقش برتن خویش
که بر سمندرگردد چو گلستان آتش
مگر که دیدگه خشم از تو صفرائی
که زرد باشد دایم چو زعفران آتش
نسیم لطف تو گرسوی دوزخ آردروی
چنان شود که بنوروز بوستان آتش
سموم قهر تو گر بگذرد بدریا بار
چو ابر گرددازو بر فلک روان آتش
از آنسپس که همی خورد خویشتن از خود
چو می نیافت غذائی زدیگران آتش
زیمن عدل تو بگذاشت طبع را چونان
که گشت بر تن گو گرد مهربان آتش
بروزگار تو چو نین لطیف طبع شدست
که گرد پیرهن خود رپرنیان آتش
ا زآنسبب که چو خصم تو زرد و لرزانست
سیاه موی همی میرد و جوان آتش
اگر تو باشی بر خصم حکمران چه عجب
همیشه باشد بر پنبه حکمران آتش
زباد باشد با حزم تو سبکتر خاک
چو آب باشد باعزم تو گران آتش
زشرم آن کف گوهر فشانت ابرهمی
بجای آب ببارد ز دیدگان آتش
بسوخت قهر تو در چرخ راه کاهکشان
چنین بودچو درافتد بکاهدان آتش
بزرگوارا صدرا قصیده گفتم
که خواستند ردیفش بامتحان آتش
بران نهاد که گفتند اشرف و طواط
ازین نمط دو قصیده ردیفشان آتش
زنظم بنده هنوز این قصیده دومست
که تا بحشرزند زین دوداستان آتش
ببحر مدح تو اندر فکندم این کشتی
که خاک پای وی آبست و بادبان آتش
اگر بیابم مهلت چنان کنم زینپس
که در ترقی گیرد ز من کران آتش
همیشه تا که ببوید بنو بهاران گل
همیشه تا که فروزند در خزان آتش
تو جاودانه بزی شاد همچو گل خندان
که دشمنان تراهست جاودان آتش
نشسته بردر احباب تو کمین اقبال
گرفته در دل اعدای تو مکان آتش
زعید دولت تو گشته دشمنان قربان
بنزد قدرت تو مانده ناتوان آتش
همیشه روز توچو نعید و خصم تو چو نعود
که بادلش همه ساله کند قرآن آتش
شمارهٔ ۷۳ - در وصف بنا و مدح خواجه رکن الدین: ای خورده کوب سقفت ایوان چرخ اطلسشمارهٔ ۷۵ - در مدح اقضی القضاه رکن الدین: خیز و بلبل بین و آن شادی بر گل کردنش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آمد ازدرم آنشمع بررخان آتش
مرا فتاد چو پروانه بر روان آتش
هوش مصنوعی: شمعی از در وارد شد و نورش بر چهرهام تابید. همچنان که پروانه به سمت آتش میرود، من نیز به گرمای آن جذب شدم.
نشست پیشم سرمست و جام می بردست
میی که شعله او زد بقیروان آتش
هوش مصنوعی: دوستی با حال خوب و می گساری نزد من نشست و جام می را در دست داشت، میای که شعلهاش مثل آتش بقیروان را میسوزاند.
بدان صفت که بود دربلور لعل مذاب
برآن نسق که بود آب را میان آتش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که طرح و زیبایی خاصی در چیزی وجود دارد. شعری در وصف یک شفافیت و درخشش آن ناشی از این حالت مقایسه میکند با گفتن اینکه مانند لعل مذاب که در بلور وجود دارد، و بیان میکند که این زیبایی به گونهای است که آب در وسط آتش قرار گرفته است و به نحوی خاص با شرایط احاطه شده است. در کل، بیت به زیبایی و ظرافت یک تصویر زنده و جذاب اشاره دارد.
چو لعل دلبر نوشین چو عیش عاشق تلخ
چو آب صافی و سرخیش همچنان آتش
هوش مصنوعی: دلبر من همچون لعل (جواهر) زیباست، عیش و نوش عشق برای عاشق تلخ و ناراحت است. رنگ سرخ او مانند آبی زلال است و در عین حال، همچون آتش میسوزاند.
نگاه کردم و دیدم قدی چو سرو بلند
دو زلف مشک و دو لب ورخان آتش
هوش مصنوعی: نگاهی به کسی انداختم و متوجه شدم که قدش به بلندی سرو است، موهایش مربوط به رنگ مشکی است و لبهایش مانند آتش سرخ و جذاب به نظر میرسند.
بمهر گفتم باز این تهورت زچه خاست
چنین شکر که نهادست برچنان آتش
هوش مصنوعی: با محبت پرسیدم که چرا این جسارت به وجود آمده، که چنان شکرین و شیرین به دل همچون آتش افکنده است.
بخشم گفت که دیوانه؟ چه میگوئی؟
کجا رساند یاقوت را زیان آتش
هوش مصنوعی: شخصی با تعجب از دیوانه میپرسد: "چرا چنین حرفی میزنی؟ آتش چطور میتواند به یاقوت آسیب برساند؟"
گرفتمش بکنار اندر و همی گفتم
که ای مرا زتو اندر میان جان آتش
هوش مصنوعی: او را به کنار خود کشیدم و به او گفتم که ای محبوب، وجود تو در دل من مانند آتش است.
فزود از دم سرد من آتش دل از آن
که بیش باید در فصل مهرگان آتش
هوش مصنوعی: از نفس سرد من، آتش دل زیادتر میشود، زیرا در فصل مهرگان، آتش باید بیشتر باشد.
وصال تو زبرم رفت و ماند آتش عشق
بلی بماند لابد زکاروان آتش
هوش مصنوعی: دیدار تو از من دور شده و تنها شعلههای عشق به جا مانده است. ظاهراً این شعلهها از کاروان عشق باقی ماندهاند و هنوز در دل من زندهاند.
زبسکه از تف دل ناله های زار کنم
مرا چو شمع زبان گشت در دهان آتش
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که دارم، برایم مانند شمعی شدهام که در آتش میسوزد و نمیتوانم به درستی صحبت کنم.
ببوی زلف تو هرگز کجا تو اندبود
وگر بسوزد صد سال مشک و بان آتش
هوش مصنوعی: هیچگاه بوی زلف تو از خاطرم نمیرود؛ حتی اگر صد سال بگذرد و مشک و بخور به آتش بسوزند.
چنانکه خال تو برروی تو نباشد هم
اگر بستر سازند هندوان آتش
هوش مصنوعی: اگر خال زیبای تو بر روی صورتت نباشد، حتی اگر هندوانهای که برای تو آماده کردهاند، به معنای آتشینترین و بهترینها باشد، فایدهای نخواهد داشت.
مرا بسوختی و پس بماندیم تنها
بدین صفت بگذارد بلی شبان آتش
هوش مصنوعی: تو من را سوزاندی و بعد من و تو به حال خود تنها ماندیم. این موضوع باعث شد که شبان آتش را به یاد بیاورم.
رخم چو آبی شدزرد و خاکساراز غم
دلم چو نارودر آن نار ناردان آتش
هوش مصنوعی: چهرهام وقتی غمگین میشود، زرد و بیحال میشود، همانطور که دل من درون آتش نارنجی رنج میکشد.
چو من ز لعل تو بوسی طلب کنم گوید
دوزلف تو بنصیحت که هان و هان آتش
هوش مصنوعی: اگر از من درخواست کنی که لبهای تو را ببوسم، دو رشته موی تو مثل نصیحت به من میگوید که حذر کن، چون این آتش عشق است.
زخاک پای تو گردر گریز نیست چو آب
بدست باد چرا میدهد عنان آتش
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای رهایی از گرد و غبار پای تو وجود ندارد، همانطور که نمیتوان به سادگی آب را از دست باد رها کرد؛ پس چرا آتش کنترل خود را از دست میدهد؟
وگر زغارض چون آب تو ندارد شرم
چرا شدست بسنگ اندرون نهان اتش
هوش مصنوعی: اگر از خاک که به آب محتاج نیست، شرم نمیکند، پس چرا در دل سنگ، آتش پنهان شده است؟
فسون شکر تو گر بخواندی یکبار
نداردی تب لرزاندر استخوان آتش
هوش مصنوعی: اگر یک بار از شیرینی گفتارت بخوانم، چیزی جز تب و لرز در وجودم نخواهی دید؛ مانند آتش که در استخوانم شعلهور شده است.
مرا بخصم مکن بیم از انکه نندیشم
اگر شوند مرا جمله دشمنان آتش
هوش مصنوعی: مرا به دشمنی نخوان، نگران آن نباش که من هیچ فکر نمیکنم، اگر همه کسانی که دور و برم هستند، به من دشمنی ورزند.
بخا کپای تو گر جز بباد انکارم
اگر چو آب ببارد ز آسمان آتش
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی که من انکار کنم، باید بدانی که من نمیتوانم به این خواستهات پاسخ دهم، زیرا اگر باران آتش از آسمان ببارد، من همچنان در حالتی هستم که نمیتوانم حقیقت را نادیده بگیرم.
مرا چه باک چو گویم مدیح صدر جهان
اگر بگیرد از ینپس همه جهان آتش
هوش مصنوعی: مرا چه اهمیتی دارد، حتی اگر من بهترین تعریفها را از بزرگترین شخص در جهان بگویم، زیرا اگر همه چیز در دنیا به آتش کشیده شود، این تعریفها ارزشی نخواهند داشت.
ستوده خواجه آفاق رکن دین مسعود
که هست از غضبش کمترین نشان آتش
هوش مصنوعی: خواجۀ آفاق که رکن دین مسعود است، ستودنی است، زیرا کوچکترین نشانهای از خشم او وجود ندارد که نشاندهنده آتش باشد.
بپیش قطره جودش کم از بخار بحار
بنزد شعله خشمش کم از دخان آتش
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به صورت ساده بگوییم، قطرهای از بخشش او نسبت به بخار باران به قدری کمتر است که نمیتوان مقایسهاش کرد و خشم او نسبت به دود آتش نیز در حدی نیست که بتوان آن را با چیزی دیگر سنجید.
بهر کجا که رسد خشم او بر آرد گرد
که گشت همره خشمش عنان زنان آتش
هوش مصنوعی: هر کجا که خشم او بروز کند، آتش به راه میاندازد و هر چیز را میسوزاند.
مگر که خواست که تا شکل کلک او گیرد
که زرد روی شدست و سیه زبان آتش
هوش مصنوعی: مگر آنکه تصمیم بگیرد که شمایل نقاشی او را به خود بگیرد، چرا که چهرهاش زرد شده و زبانش سیاه از آتش است.
زبان چو ثعبان در کام از چه جنباند
اگر نخواهد از خشم او امان آتش
هوش مصنوعی: اگر زبان مانند یک مار در دهان میجنب د، به چه دلیل اگر نخواهد از خشم او نجات پیدا کند؟
زهی چو طبع لطیف گه مناظره آب
خهی چو خاطر تیزت گه بیان آتش
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که طبیعتش لطیف است؛ زمانی که با آب به گفتگو میپردازد، همچون حسی تیز و روشن دارد و در زمانی که نسبت به آتش سخن میگوید، حساس و دقیق است.
ترا ست مایه لطف و تر است قوت عنف
چنین بود بهمه جای بیگمان آتش
هوش مصنوعی: تو سرچشمه لطف و رحمت هستی و چنین قدرتی، مانند آتش، در همه جا بیتردید وجود دارد.
نفاذامر تو چون باد دید معذورست
اگر بلرزد چون آب هر زمان آتش
هوش مصنوعی: قدرت و فرمان تو مانند باد است و اگر زمانی به لرزش درآید، میتوان آن را با آبی که همیشه در حال جنبش است توجیه کرد. این لرزش به خاطر وجود آتش درونش است.
از ین جهه که نگین ترا سزد یاقوت
همی نیارد گشتن بگرد آن آتش
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ارزش تو، یاقوت نیز نمیتواند به دور آن آتش بچرخد.
بنامت ازره تصعید نسبتی دارد
از ان بر ارکان گشتست قهرمان آتش
هوش مصنوعی: به نام تو، در مسیر آتشزا، رابطهای وجود دارد که از آن بر پایهها و ارکان، قهرمان آتش سر بلند کرده است.
طبایع ارنه بنام تو خطبه خواهد کرد
زبان دراز چرا کرده چون سنان آتش
هوش مصنوعی: اگر طبیعتها به نام تو سخن بگویند و زبان دراز کنند، چرا مانند تیر آتشین تند و بیتابی نمیکنند؟
نهاده روی ببالا و تیغ کین در دست
خطیب وار بر افکنده طیلسان آتش
هوش مصنوعی: شخصی به حالت مستحکم و با اقتدار ایستاده و در حالی که شمشیری به دست دارد، با صدای رسا و تاثیرگذار، شعلههای آتش را به سمت دشمنان میافکند.
زخاک پای توگردد سموم آب حیات
بباد لطف تو گردد چو ضمیران آتش
هوش مصنوعی: هر ذرهای از خاک پای تو به سموم و باد نابود میشود، اما به لطف تو، وجود انسانها هم مانند آتش در دلشان شعلهور میشود.
شراب عفو ترا گشت نایب آب حیات
زبان خشم ترا گشت ترجمان آتش
هوش مصنوعی: شراب آمرزش تو به جای آب حیات قرار گرفته و زبان خشم تو به نمایندگی از آتش درآمده است.
چنانکه خاک شود در کف ولی تو زر
شود بدست عدوی تو ارغوان آتش
هوش مصنوعی: در این بیان، اشاره به این است که ممکن است چیزهای ارزشمند و با ارزش، مانند طلا، تحت تأثیر برخی شرایط، به راحتی از دست بروند و به چیزهایی بیارزش تبدیل شوند. در عوض، دشمنان میتوانند از این موقعیت به نفع خود بهرهبرداری کنند و برتری یابند. دقت در آینده و حافظت از آنچه داریم، اهمیت ویژهای دارد.
مکر که نام تو کردست نقش برتن خویش
که بر سمندرگردد چو گلستان آتش
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو آنقدر عمیق و تأثیرگذار است که حتی اگر چهرهام از تو دور شود، تصویر تو همیشه بر دل و جانم نقش بسته است. این تأثیر به حدی است که اگر آتش هم بر من بتابد، باز هم یاد و نام تو مانند گلستانی در دل من زنده خواهد ماند.
مگر که دیدگه خشم از تو صفرائی
که زرد باشد دایم چو زعفران آتش
هوش مصنوعی: آیا مگر میتوانم چشمان خشمگین تو را ببینم که رنگی زرد و همیشه داغ و آتشین به مانند زعفران دارند؟
نسیم لطف تو گرسوی دوزخ آردروی
چنان شود که بنوروز بوستان آتش
هوش مصنوعی: نسیم محبت تو مانند هوای بهار در میان جهنم میوزد و آن را به مکانی خوشبو و دلپذیر تبدیل میکند، طوری که آتش هم در این فضا حس زیبایی و شادابی خواهد داشت.
سموم قهر تو گر بگذرد بدریا بار
چو ابر گرددازو بر فلک روان آتش
هوش مصنوعی: اگر خشم تو از دل بگذرد، مانند بارانی که از ابرها فرو میریزد، به دریا خواهد رفت و در آسمان به صورت بخار تبدیل میشود، در حالی که آتش نیز به وجود میآید.
از آنسپس که همی خورد خویشتن از خود
چو می نیافت غذائی زدیگران آتش
هوش مصنوعی: از آن زمان که انسان بعد از تلاش برای به دست آوردن غذا از دیگران ناامید شد و هیچ چیزی برای خودش نیافت، به خودآزاری و آسیب رساندن به خود روی آورد.
زیمن عدل تو بگذاشت طبع را چونان
که گشت بر تن گو گرد مهربان آتش
هوش مصنوعی: دل من به لطف تو آرام گرفت، همانطور که آتش در کنار گلی نرم و مهربان میسوزد.
بروزگار تو چو نین لطیف طبع شدست
که گرد پیرهن خود رپرنیان آتش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در زمان شما، مانند لطافت و ظرافت یک پارچه نازک شدهاید و حرارت و شدت احساساتتان مانند آتش در زیر لباس شما به شدت حس میشود.
ا زآنسبب که چو خصم تو زرد و لرزانست
سیاه موی همی میرد و جوان آتش
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه دشمن تو رنگش زرد و لرزان است، موهای سیاه به خاطر جوانی و آتش میمیرند.
اگر تو باشی بر خصم حکمران چه عجب
همیشه باشد بر پنبه حکمران آتش
هوش مصنوعی: اگر تو دارای قدرت و تسلط بر دشمن باشی، چه چیز عجیب است که آتش همیشه بر پنبه چیره میشود.
زباد باشد با حزم تو سبکتر خاک
چو آب باشد باعزم تو گران آتش
هوش مصنوعی: با احتیاط و تدبیر تو، حتی خاک هم میتواند سبک و قابل تحمل باشد، همانطور که با اراده و همت تو، آتش میتواند سنگین و دشوار باشد.
زشرم آن کف گوهر فشانت ابرهمی
بجای آب ببارد ز دیدگان آتش
هوش مصنوعی: از شرم آن دستی که مرواریدها را میفشارد، ابرهایی به جای باران از چشمهام میبارد و آتش شعلهور میشود.
بسوخت قهر تو در چرخ راه کاهکشان
چنین بودچو درافتد بکاهدان آتش
هوش مصنوعی: آتش خشم تو در دنیای گردان به قدری سوزان است که وقتی بروز کند، مانند شعلهور شدن آتش در دامن کاه، همه چیز را در خود میسوزاند.
بزرگوارا صدرا قصیده گفتم
که خواستند ردیفش بامتحان آتش
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، من شعری سرودم که میخواستند برای آن ردیف و قالب خاصی انتخاب کنند و این کار به امتحان آتش تشبیه شده است.
بران نهاد که گفتند اشرف و طواط
ازین نمط دو قصیده ردیفشان آتش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره میکند که دو شعر یا قصیدهای که به هم مربوط هستند، به خاطر کیفیت یا مضمونشان مانند آتش هستند. این تمسک به آتش میتواند نماد شدت و جذابیت آنها باشد، و همچنین میتواند نشاندهنده قدرت یا تأثیر عمیق آنها در دل و ذهن خواننده باشد.
زنظم بنده هنوز این قصیده دومست
که تا بحشرزند زین دوداستان آتش
هوش مصنوعی: این قطعه به این معناست که شاعر هنوز در حال سرودن یک شعر است و تا زمانی که زندگی ادامه دارد، از این دو داستان پر از آتش گفت و گو خواهد کرد. به عبارت دیگر، او در تلاش است تا احساسات و تجربیات خود را منتقل کند و میخواهد که این داستانها تا پایان زندگیاش ادامه یابند.
ببحر مدح تو اندر فکندم این کشتی
که خاک پای وی آبست و بادبان آتش
هوش مصنوعی: من این کشتی را که در آبهای تو مدح و ستایشت را حمل میکند، در دریا انداختم؛ کشتیای که خاک پای تو برایش آب است و بادبانش شعلهای از آتش.
اگر بیابم مهلت چنان کنم زینپس
که در ترقی گیرد ز من کران آتش
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیدا کنم، از این پس چنین عمل میکنم که آتش دل خود را بیشتر شعلهور کنم و در مسیر پیشرفت و تعالی گام بردارم.
همیشه تا که ببوید بنو بهاران گل
همیشه تا که فروزند در خزان آتش
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که بوی خوش بهار بپیچد، گلها شکوفا هستند و تا زمانی که آتش در فصل خزان روشن بماند.
تو جاودانه بزی شاد همچو گل خندان
که دشمنان تراهست جاودان آتش
هوش مصنوعی: تو باید همیشه شاد و سرزنده باشی، مانند گلی که خندان است، زیرا دشمنان تو همیشه در حال آزار تو هستند.
نشسته بردر احباب تو کمین اقبال
گرفته در دل اعدای تو مکان آتش
هوش مصنوعی: در کنار دوستانت، شانس و اقبال به تماشا نشسته و در دل دشمنانت، آتش خشم و کینه شعلهور شده است.
زعید دولت تو گشته دشمنان قربان
بنزد قدرت تو مانده ناتوان آتش
هوش مصنوعی: دولت و قدرت تو باعث شده که دشمنان به زانو در بیایند و تسلیم شوند، در حالی که آنها پیش از این از تو میترسیدند و حالا در برابر تواناییهای تو ناتوان هستند.
همیشه روز توچو نعید و خصم تو چو نعود
که بادلش همه ساله کند قرآن آتش
هوش مصنوعی: هرگز روز تو مانند روزی نخواهد بود که دشمن تو مانند نیود باشد، زیرا او همیشه با دلش قرآن را بر آتش میسوزاند.