گنجور

شمارهٔ ۵۳ - در نکوهش دنیا

الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار
عرصه‌ای نادلگشا و بقعه‌ای نادلپذیر
قرصه‌ای ناسودمند و شربتی ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناپدید
کام در وی ناروا صحت در او ناپایدار
سر در او ظرف صداع و دل در او عین بلا
گل در او اصل زکام و مل در او تخم خمار
مهر را خفاش دشمن شمع را پروانه خصم
جهل در دست تیغ و عقل را در پای خار
ماه را نقص محاق و مهر را ننگ کسوف
خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار
نرگسش بیمار یابی لاله‌اش دل سوخته
غنچه‌اش دلتنگ بینی و بنفشه‌اش سوگوار
صبح او پرده در آمد شام او وحشت‌فزای
ابر او پیک گذار و برق او خنجر گذار
اندرو بی تهمتی سیمرغ متواری شده
وانگهی خیل کلنگان در قطار اندر قطار
ناف آهو دیده مستودع چندین بخور
شودهان شیربین باآن بخراز بس بخار
رو، دریا بین پر از آژنگ از بس خارو خس
وانگهی جیب صدف بین درج در شاهوار
باز دروی با هنر ها دیده ها بر دوخته
کرکس خس طبع دروی از تنعم دیده خوار
اندرو طاوس با آن حسن باپای سیاه
پس کشف آندست و پای ز شتر کرده نگار
شیر را از مور صد زخم اینت انصاف جهان
پیل را از پشه صدرنج اینت عدل روزگار
شمع راهر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول
باغرا هر سال عزل و ماه را هر مه سرار
از پی قصد من و تو موش همدست پلنگ
وزپی قتل من وتو چوب و آهن گشته یار
تو گزیده اینچنین جائی بر ایوان بقا
راست گویند آن کجا عنوان عقلست اختیار
ای تو محسود فلک هم آزرا گشتی اسیر
وی تو مسجود ملک هم دیو را گشتی شکار
مولد اصلی تو دارالقرار آمد برو
تا ببینی جای خویش آنجا مکن اینجا قرار
هیچ میدانی که اینجابا حرفی مهره دزد
جان همی بازی و خصلی برلب خال قمار
خیزد کاندر عالم جان مسندت افراشتست
برفشان پس دامن از این خاکدان خاکسار
زیر تو گردست و بالا دود بگریز ازمیان
پیش از آن کز دود و گردت دیدگان گردد نگار
سرو تو جفت کمان شد هم نگردی محترز
مشک تو کافور گشت آخر نگیری اعتبار؟
رومی روز آب کارت بردو تو در کار آب
زنگی شب رخت عمرت بردو تو درپنج و چار
چند بر بوی فزونی از پی ده یازده
گاه قندوگاه هار و گاه راه قندهار
از پی روزی چه باید تاختنها تاختن
وز پی بیشی چرا باید دویدن تا تتار
حق چو قسمت کرد ضامن شد بتأکید قسم
هم نمیداری تو رازق را بسوگند استوار؟
حرص دانی چیست؟ رو به بازی طبع خسیس
خشم دانی چیست؟ سگ روئی نفس نابکار
آهوی تست این پلنگی و سگی وروبهی
بگذار مردی از ینان هم بهمشان واگذار
پای در کعبه نهاده بت چه داری در بغل
روی زی محراب کرده سگ چه گیری در کنار
سایه پرورد بهشتی نازنین حور عین
قره العین وجودی نایب پروردگار
بر کفت داده قدم از جام کرمنا شراب
بر سرت کرده ازل از نقد فضلنا نثار
چیست آن آشوب قومی غمزلطف لایزال
چیست آن ناموس مشتی خاک فضل کردکار
جبرئیل از کاروان لطفش ارباز اوفتد
دست قهر کبریا بر شهپرش دوزد غیار
و آسمان از همرهی فضلش ار باز ایستد
گردد اندر ساعت از سنگ حوادث سنگسار
تو چنین بی برگ در غربت بخواری تن زده
وزان برای مقدمت روحانیان در انتظار
در گشاده بار داده خوان نهاده بهر تو
تو چنین اعراض کرده از همه بیگانه وار
چند خواهی بود در مطموره کون و فساد
یکرهی برنه قدم بربام این نیلی حصار
تاجهانی بینی آنجا ایمن از دردفنا
تا هوائی یابی انجا فارغ از حشوغبار
تا چو روح صرف گردی بر حقایق کامران
تا چو عقل گردی بر دقایق کامکار
تاببینی صورت هر چیز را چونانکه هست
تا که بشناسی سر از دستار و گوش از گوشوار
تا خیار آنجا همه سرسبز بینی چون خیار
تا شرار آنجا همه کم عمر یابی چون شرار
خوشدلی خواهی نبینی بر سر چنگال شیر
عافیت جوئی نیابی دربن دندان مار
تاکی اینحال مزور راه باید رفت راه
تا کی این قال محرف کار باید کرد کار
ره بقرآنست کم خوان هرزه یونانیان
اصل اخبارست مشنو قصه اسفندیار
صد هزاران غول در راهند و توحیرت زده
شاهراه از چشم مگذار الله الله زینهار
دوزخ تو چیست میدانی؟ زبان و دست تو
این سخن بازیچه نبود نزد مرد هوشیار
زانکه اینجا اززبان و دست تو گر رسته اند
خواهی آنگه بودن از دوزخ بدانسر رستگار
قوت پشه نداری جنگ باپیلان مجوی
همدل موری نئی پیشانی شیران مخار
چند سختی با برادر ای برادر نرم شو
تا کی آزار مسلمان ای مسلمان شرم دار
بوده یکقطره آب و پس شوی یکمشت خاک
در میان چیست این آشوب و چند ین کارزار
تو بچشم خویشتن بس خوب رویی لیک باش
تا شود در پیش رویت دست مرگ آیینه دار
از درون زیفی زبیرون سرخ رو لیکن چسود
بوته دوزخ همی نیکو برون آرد عیار
دست دست تست انا لحق میزن ایخواجه ولیک
چون بپای دارت آرد مرگ آنگه پای دار
لطمه از شیر مرگ وزین پلنگان یکجهان
قطره از بحر قهر وزین نهنگان صد هزار
از تو میگویند هر روزی دریغا ظلم دی
وز تو میگویند هر سالی عفی الله ظلم پار
روبها گشته است بوالعباس و دلها بولهب
زانکه سرها ذوالخمارست و زبانها ذوالقفار
ظلم صورت می نبندد در قیامت ورنه من
گفتمی اینک قیامت نقد و دوزخ آشکار
آخر اندر عهد تو این قاعدت شد مستمر
در مساجد زخم چوب و در مدارس گیرودار
دین چورایت ضعیف و ظلم چون دستت قوی
امن چون نانت عزیز و عدل چو نعرض تو خوار
وه که سیاف قدر چون میکشد بهر تو تیغ
وه که جلاداجل چون میزند بهر تو دار
جهد آن کن تا درین ده روزه ملک از بهر نام
صدهزاران لعنت از تو بازنماند یادگار
گه زمال طفل میزن لوتهای معتبر
گه زسیم بیوه میخر جامه های نامدار
تا که از تو حشوه های نرم سازد دلق خاک
تاکه از تو لقمه های چرب جوید حلق مار
هم شود زآه کسی خیل سپاهت ترت و مرت
هم کند دود دلی اسب و سلاحت تارو مار
روز سگ میباش و شب مردار تا از خود خوری
همچو آتش کو هم از خود خورد وقت اضطرار
دین بدنیا میفروشی نیست بس سودی در این
باش تا تو بازگیری در قیامت این شمار
تو همی سوزی ضعیفانرا که هین جامه بکن
تو همی سوزی یتیمانرا که هان اقچه بیار
شیخ ابویحیی چگونه داندت زهمچوزر
خواجه مالک چو نتداند سوخت چو قمار
وجه مخموری تو بربوریای مسجدست
وزمسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار
اطلس معلم خری از ریسمان بیوه زن
وانگهی نآید ترا از خواجگی خویش عار
گربدیباهای رنگین آدمی گردد کسی
پس در اطلس چیست گرک و در عبائی سوسمار
باش تا چون باز دراد صدمت یک نفخ صور
هم زمین را از قرار و هم فلک را از مدار
روشنان چرخ رابینی فرو کشته چراغ
بختیان کوهرا بینی فرو کرده مهار
نفسها اماره و لوامه اندر گفتگوی
روحها انسانی و حیوانی اندر کار زار
خویشتن در صورت سگ بازیابی آنزمان
کز سر توبرکشد مرگ این لباس مستعار
شد دراز این تر هات ایخواجه کوته باز کن
کز سخن آن به که باشد در لباس اختصار
ای خدا پیوسته دارامداد لطفت وزکرم
تازه دار ارواح مارا همچو گل درنو بهار
جوشن حفظت ز سفت غفلت ما بر مکش
پرده عفوت ز روی کرده ما بر مدار
زانچه دارم در مپرس و زانچه خوردم وامجوی
زانچه کردم در گذروزآنچه گفتم در گذار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
هوش مصنوعی: ای بی‌خبران، از این بیابان خوفناک بپرهیزید و فرار کنید! ای خردمندان، از این دیوی که انسان‌ها را می‌بلعد، دوری کنید و فرار کنید!
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار
هوش مصنوعی: عجب! چطور دل شما تحت تأثیر قرار گرفته، در حالی که جانتان از این هوای نامطبوع و آب‌های ناخوشایند خسته نشده است؟
عرصه‌ای نادلگشا و بقعه‌ای نادلپذیر
قرصه‌ای ناسودمند و شربتی ناسازگار
هوش مصنوعی: این فضا بی‌فایده و محلّی ناپسند است، خوراکی‌ای بی‌ارزش و نوشیدنی‌ای نامناسب وجود دارد.
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
هوش مصنوعی: در وجود او، مرگ فرمانرواست و آفات سلطنت می‌کنند. ظلم در او قهرمانی است و آشفتگی، خدمتکار اوست.
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناپدید
کام در وی ناروا صحت در او ناپایدار
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که هیچ‌گونه اطمینان و امنیتی وجود ندارد و عدالت نیز در این فضا از بین رفته است. خواسته‌ها و آرزوها به طور نادرستی برآورده می‌شوند و وضعیت موجود پایدار نیست.
سر در او ظرف صداع و دل در او عین بلا
گل در او اصل زکام و مل در او تخم خمار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک حالت عاطفی و احساسی پرداخته شده است. شاعر از ظرفی صحبت می‌کند که پر از درد و نگرانی است و قلب در آن به نوعی دچار اضطراب است. در این تصویر، گل سمبلی از زیبایی‌ها و خوشی‌هاست که در وجود انسان در کنار بیماری‌ها و تنش‌ها قرار دارد. همچنین، به نواختن نوازش‌های دل‌انگیز اشاره شده که گویی نشانه‌ای از سرخی و تأثیرات خوشایند و ناخوشایند زندگی است. این بیت به نوعی به تضاد احساسات و پیچیدگی‌های درونی انسان اشاره دارد.
مهر را خفاش دشمن شمع را پروانه خصم
جهل در دست تیغ و عقل را در پای خار
هوش مصنوعی: در این بیت به تضاد میان روشنی و تاریکی، دانش و نادانی اشاره شده است. مهر و شمع که نشان‌دهنده نور و روشنایی هستند، در برابر خفاش و پروانه به عنوان نمادهای شب و تاریکی قرار دارند. همچنین جهل با تیغ و عقل با خار در تعارض هستند، که نشان‌دهنده چالش‌های موجود در راه دستیابی به دانش و درک صحیح در زندگی است. در واقع، این بیانگر جنگ بین علم و نادانی است که در آن عقل گاهی تحت فشار و آسیب قرار می‌گیرد.
ماه را نقص محاق و مهر را ننگ کسوف
خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار
هوش مصنوعی: ماه در زمان محاق کامل نمی‌شود و خورشید در کسوف دچار نقص می‌گردد. زمین از زلزله‌ها آسیب می‌بیند و چرخش زمان بر ما سختی می‌آفریند.
نرگسش بیمار یابی لاله‌اش دل سوخته
غنچه‌اش دلتنگ بینی و بنفشه‌اش سوگوار
هوش مصنوعی: چشمان نرگس بیمار را شفا می‌دهد، لاله‌اش دلش پر از درد است، غنچه‌اش دلتنگ و غمگین است و بنفشه‌اش در عزا به سر می‌برد.
صبح او پرده در آمد شام او وحشت‌فزای
ابر او پیک گذار و برق او خنجر گذار
هوش مصنوعی: صبح هنگامی که نور آفتاب به جهان تابید، پرده‌ای از زیبایی گشوده شد. اما در شام، سایه‌ها و ترس‌های شب به وجود می‌آیند. ابرها نمایندهٔ پیام‌آورانی هستند که خبرها را به همراه دارند و برق نیز همچون خنجر، ناگهانی و خطرناک می‌درخشد.
اندرو بی تهمتی سیمرغ متواری شده
وانگهی خیل کلنگان در قطار اندر قطار
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر یک سیمرغ (پرنده‌ای افسانه‌ای) اشاره شده که به دلیل اتهامات یا مشکلاتی که متوجه‌اش شده، از دیگران دور شده است. در ادامه، گروهی از افرادی که به نوعی با این وضعیت در ارتباط هستند، به صورت ردیفی و منظم در صفی قرار گرفته‌اند. این تصویر، نوعی وحدت و همبستگی را در میان افراد نشان می‌دهد که تحت تأثیر یک حادثه یا وضعیت قرار گرفته‌اند.
ناف آهو دیده مستودع چندین بخور
شودهان شیربین باآن بخراز بس بخار
هوش مصنوعی: چشمانم مانند چشمان آهو است که با زیبایی و جذابیت خاصی سرشار از احساس است. این حس باعث می‌شود که در دنیای عواطف و احکام عمیق‌تر فروروم و با شور و شوق بیشتری به دنیا نگاه کنم.
رو، دریا بین پر از آژنگ از بس خارو خس
وانگهی جیب صدف بین درج در شاهوار
هوش مصنوعی: بخش اول این شعر به توصیف دریا می‌پردازد که پر از حرکات و نوسانات است و پوشش گیاهی مانند خار و علف در آن فراوان است. سپس به زیبایی و ارزش بالای جواهراتی که درون صدف‌ها وجود دارد، اشاره می‌کند. در واقع می‌توان گفت که این تصویرسازی به تضاد میان زیبایی و زشتی طبیعی اشاره دارد.
باز دروی با هنر ها دیده ها بر دوخته
کرکس خس طبع دروی از تنعم دیده خوار
هوش مصنوعی: انسانی ساده‌دل و خوش‌قلب، با دیدن زیبایی‌ها و هنرنمایی‌ها، توجهش به آن‌ها جلب می‌شود. اما فرومایگان، به خاطر برتری‌های ظاهری و لذت‌های مادی خود، خود را از دیگران برتر می‌دانند و به آنان بی‌اعتنایی می‌کنند.
اندرو طاوس با آن حسن باپای سیاه
پس کشف آندست و پای ز شتر کرده نگار
هوش مصنوعی: در میان طاووسی با زیبایی بی‌نظیر و پاهای سیاه، زیبایی او مشخص می‌شود، پس دست و پایش را مانند پاهای شتر نمایان کرده است.
شیر را از مور صد زخم اینت انصاف جهان
پیل را از پشه صدرنج اینت عدل روزگار
هوش مصنوعی: شیر به دلیل قدرت و عظمتش در برابر مور، زخم‌های بسیاری می‌بیند و این نشان‌دهنده عدم عدالت در جهان است. همچنین، فیل که موجودی بزرگ و قدرتمند است، از نیش پشه رنج می‌برد، که حکایت از نابرابری‌های روزگار دارد.
شمع راهر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول
باغرا هر سال عزل و ماه را هر مه سرار
هوش مصنوعی: شمع هر روز در حال سوختن و خاموشی است و گل لاله هر شب پژمرده می‌شود. باغ هر سال دچار تغییر می‌شود و ماه نیز هر ماه به نوعی در حال چینش و تغییر است.
از پی قصد من و تو موش همدست پلنگ
وزپی قتل من وتو چوب و آهن گشته یار
هوش مصنوعی: ما از نیت و هدف یکدیگر، حتی موش با پلنگ هم‌دست شده است و از طرف دیگر، چوب و آهن برای کشتن ما به یاری آمده‌اند.
تو گزیده اینچنین جائی بر ایوان بقا
راست گویند آن کجا عنوان عقلست اختیار
هوش مصنوعی: تو در جایی نشسته‌ای که بقا و ماندگاری در آن حتمی است، و درست می‌گویند که آن مکان به عقل و انتخاب درست مربوط می‌شود.
ای تو محسود فلک هم آزرا گشتی اسیر
وی تو مسجود ملک هم دیو را گشتی شکار
هوش مصنوعی: ای تو که به خاطر زیبایی‌هایت، دنیا به حسادت افتاده و در بند تو هستی، تو تنها به خاطر مقام و عظمتت در دل‌ها قرار داری، حتی دیو را هم به دام انداختی.
مولد اصلی تو دارالقرار آمد برو
تا ببینی جای خویش آنجا مکن اینجا قرار
هوش مصنوعی: مکان اصلی و واقعی تو در دارالقرار است. برو و آنجا را ببین، اینجا جای تو نیست؛ اینجا نمان.
هیچ میدانی که اینجابا حرفی مهره دزد
جان همی بازی و خصلی برلب خال قمار
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که در اینجا با کلمات، دلی را می‌ربایند و بر لب‌هایشان نشانه‌ای از قمار وجود دارد؟
خیزد کاندر عالم جان مسندت افراشتست
برفشان پس دامن از این خاکدان خاکسار
هوش مصنوعی: از زمین برخیز که جان تو در عالم به مقام و جایگاهی رسیده است که برفراز است. پس دامن خود را از این خاکی کهن و پست جدا کن.
زیر تو گردست و بالا دود بگریز ازمیان
پیش از آن کز دود و گردت دیدگان گردد نگار
هوش مصنوعی: زیر پای تو غبار است و در بالا دود، پس از میان این دو دور شو، پیش از آنکه دود و غبار به چشمانت بیفتند و زیبایی‌ات را محو کنند.
سرو تو جفت کمان شد هم نگردی محترز
مشک تو کافور گشت آخر نگیری اعتبار؟
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زیبایی و جذابیت تو همانند قد بلند و زیبای یک سرو، بر قامت یک کمان رقابت می‌کند. تو به هیچ وجه در برابر این زیبایی خود از خود دوری نمی‌کنی و در نهایت، بوی خوش مشک تو به معطر شدن کافور منجر شده است. آیا نمی‌خواهی به این زیبایی و اعتبار خود اهمیت بدهی؟
رومی روز آب کارت بردو تو در کار آب
زنگی شب رخت عمرت بردو تو درپنج و چار
هوش مصنوعی: رومی در روز آب، تمام کارهایت را به دوش می‌کشد و در شب غیبت، زندگی‌ات را به رنج می‌اندازد. تو در شرایط سخت و ناامیدی به سر می‌بری و عمرت را به هدر می‌دهی.
چند بر بوی فزونی از پی ده یازده
گاه قندوگاه هار و گاه راه قندهار
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و لذت ناشی از عطر و بوی گل‌ها اشاره می‌کند. او به علاوه به گذر زمان و لحظات شادی که گاه به گاه در زندگی به وجود می‌آید، اشاره می‌کند و نمونه‌هایی از زیبایی‌های زندگی مانند قند و لذت سفر را یادآوری می‌کند. به طور کلی، این متن به خوشی‌ها و لذت‌های زندگی می‌پردازد که با گذر زمان در کنار هم جمع می‌شوند.
از پی روزی چه باید تاختنها تاختن
وز پی بیشی چرا باید دویدن تا تتار
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن روزی چرا باید به این سو و آن سو بدویم و برای به دست آوردن بیشتر چرا باید مثل یک دیوانه تلاش کنیم؟
حق چو قسمت کرد ضامن شد بتأکید قسم
هم نمیداری تو رازق را بسوگند استوار؟
هوش مصنوعی: زمانی که حق به انسان‌ها بخشش می‌دهد، به طور قطع به آنها اطمینان می‌دهد. آیا تو نمی‌دانی که رازق (رزق‌دهنده) با قسم‌های محکم و استوار، مسئولیت تأمین معیشت را بر عهده دارد؟
حرص دانی چیست؟ رو به بازی طبع خسیس
خشم دانی چیست؟ سگ روئی نفس نابکار
هوش مصنوعی: حرص یعنی ولع و طمع، مانند بازی که نشان‌دهنده ویژگی‌های ناپسند است. خشم نیز نشانه‌ای از عواطف منفی و واکنش‌های تند به موقعیت‌هاست. و در نهایت، تکیه بر نفس و خودخواهی، فهمی نادرست از زندگی و انسانیت را به تصویر می‌کشد.
آهوی تست این پلنگی و سگی وروبهی
بگذار مردی از ینان هم بهمشان واگذار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تزاحم و تضاد در روابط اشاره دارد. بیان می‌کند که وجودهای مختلف، مانند آهوی زیبا و پلنگ وحشی یا سگی که شاید دلیلی برای نگران شدن باشد، می‌توانند در کنار هم وجود داشته باشند و فردی از طرف دیگر بیاید و به این اختلاف‌ها دامن بزند. در نهایت، تکیه بر این نکته دارد که به بهتر شدن وضعیت و همزیستی این موجودات پرداخته شود.
پای در کعبه نهاده بت چه داری در بغل
روی زی محراب کرده سگ چه گیری در کنار
هوش مصنوعی: پا در کعبه گذاشته‌ای، ولی معبودی که در آغوش داری هیچ ارزشی ندارد. کنار محراب، چرا به سگ چنگ می‌زنی و به دنبال چیزی بی‌اهمیت هستی؟
سایه پرورد بهشتی نازنین حور عین
قره العین وجودی نایب پروردگار
هوش مصنوعی: سایه‌ای که به زیبایی حوریان بهشتی است و به عنوان نماینده پروردگار وجود دارد.
بر کفت داده قدم از جام کرمنا شراب
بر سرت کرده ازل از نقد فضلنا نثار
هوش مصنوعی: گام‌های خود را با لطف و کرم ما آغاز کن، زیرا از ابتدای وجود، بر سر تو شراب از نعمت‌های ما ریخته شده است.
چیست آن آشوب قومی غمزلطف لایزال
چیست آن ناموس مشتی خاک فضل کردکار
هوش مصنوعی: در این بیت به پرسش درباره وجود یک شور و عشق عمیق در بین مردم اشاره شده است. این شور و عشق همواره و ازلی است و نشانه‌ای از زیبایی و فضیلت به شمار می‌رود. همچنین به اهمیت و ارزش انسانی که از خاک نشأت گرفته، پرداخته شده است؛ انسانی که با رفتار و کارهایش، نشان‌دهنده‌ی فضیلت و خوبی‌ها است.
جبرئیل از کاروان لطفش ارباز اوفتد
دست قهر کبریا بر شهپرش دوزد غیار
هوش مصنوعی: فرشته جبرئیل از کاروان محبت خود فاصله می‌گیرد و دست قدرت عالی که در عالم وجود دارد، بر بال‌های او سایه می‌افکند.
و آسمان از همرهی فضلش ار باز ایستد
گردد اندر ساعت از سنگ حوادث سنگسار
هوش مصنوعی: اگر آسمان به لطف او از کمک کردن باز بماند، در یک ساعت می‌تواند انسان را به وسیله سختی‌ها و مشکلات مانع شده و به تاریکی بیفکند.
تو چنین بی برگ در غربت بخواری تن زده
وزان برای مقدمت روحانیان در انتظار
هوش مصنوعی: تو در غربت و بی‌پناهی به سر می‌بری و همچنان در انتظار آمدن تو، روحانیان در حسرت نشسته‌اند.
در گشاده بار داده خوان نهاده بهر تو
تو چنین اعراض کرده از همه بیگانه وار
هوش مصنوعی: در دنیای وسیع و باز، من برای تو تلاش کرده‌ام و همه چیز را به خاطر تو آماده کرده‌ام، اما تو به بی‌اعتنایی به من و دیگران رفتار کرده‌ای.
چند خواهی بود در مطموره کون و فساد
یکرهی برنه قدم بربام این نیلی حصار
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی در این دنیای پر از ناپایداری و فساد بگردی؟ بهتر است یک بار بر روی بام این حصار آبی رنگ بایستی و به اطراف نگاه کنی.
تاجهانی بینی آنجا ایمن از دردفنا
تا هوائی یابی انجا فارغ از حشوغبار
هوش مصنوعی: هرگاه به آن دنیا نگاه کنی، آنجا از درد و رنج بی‌خبر است و می‌توانی در هوای پاک و صاف آنجا آرامش را تجربه کنی، دور از زحمت و آلودگی‌ها.
تا چو روح صرف گردی بر حقایق کامران
تا چو عقل گردی بر دقایق کامکار
هوش مصنوعی: تا زمانی که با خلوص و پاکی به حقیقت‌ها برسید، موفق خواهید بود؛ و زمانی که با فهم و درک، به جزئیات عمیق پی ببرید، کامیابی خواهید داشت.
تاببینی صورت هر چیز را چونانکه هست
تا که بشناسی سر از دستار و گوش از گوشوار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی ویژگی‌ها و حقیقت هر چیز را به درستی ببینی و بشناسی، باید آن را همان طور که هست در نظر بگیری؛ تا بتوانی تفاوت‌ها را به خوبی تشخیص دهی و از هم تفکیک کنی.
تا خیار آنجا همه سرسبز بینی چون خیار
تا شرار آنجا همه کم عمر یابی چون شرار
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا بروی، می‌بینی که همه‌چیز سرسبز و شاداب است، مانند خیارهایی تازه. اما اگر به آتش و شور آنجا بی‌اندیشی، متوجه می‌شوی که همه‌چیز زودگذر و کوتاه‌مدت است، مانند شراری که زود خاموش می‌شود.
خوشدلی خواهی نبینی بر سر چنگال شیر
عافیت جوئی نیابی دربن دندان مار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خوشبختی و آرامش هستی، نباید در دام خطرات گرفتار شوی. در حقیقت، نمی‌توانی از زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای که در حال حاضر داری، همچنان لذت ببری.
تاکی اینحال مزور راه باید رفت راه
تا کی این قال محرف کار باید کرد کار
هوش مصنوعی: تا کی باید در این حال بی‌راستگویی ادامه داد؟ تا کی باید در این وضع نادرست پیش برویم و کارهای ناپسند انجام دهیم؟
ره بقرآنست کم خوان هرزه یونانیان
اصل اخبارست مشنو قصه اسفندیار
هوش مصنوعی: راه و مسیر درست زندگی و هدایت، در قرآن قرار دارد. هر کسی که از آن منحرف شود و به داستان‌های بی‌اساس یونانیان گوش دهد، باید بداند که دچار اشتباه شده است. داستان اسفندیار و دیگر داستان‌ها فقط سرگرمی و افسانه‌اند و ارزش واقعی ندارند.
صد هزاران غول در راهند و توحیرت زده
شاهراه از چشم مگذار الله الله زینهار
هوش مصنوعی: در مسیر، غول‌های زیادی در انتظارند و تو، به خاطر حیرت خود، نباید از جاده فرار کنی. از خدا کمک بخواه و مراقب باش.
دوزخ تو چیست میدانی؟ زبان و دست تو
این سخن بازیچه نبود نزد مرد هوشیار
هوش مصنوعی: دوزخ تو کجاست؟ آیا می‌دانی؟ زبان و دست تو این حرف‌ها فقط شوخی نیست برای افراد باهوش.
زانکه اینجا اززبان و دست تو گر رسته اند
خواهی آنگه بودن از دوزخ بدانسر رستگار
هوش مصنوعی: چون در این مکان، زبان و دستان تو دیگر آزاد نیستند، اگر بخواهی می‌توانی از عذاب دوزخ نجات یابی.
قوت پشه نداری جنگ باپیلان مجوی
همدل موری نئی پیشانی شیران مخار
هوش مصنوعی: به اندازه توانایی خود عمل کن و با موجودات بزرگتر از خودت درگیر نشو. همراهی با افرادی که قدرت کمتری دارند، بهتر است تا اینکه با شیران که قوی و قاهرند، سر به جنگ بگذاری.
چند سختی با برادر ای برادر نرم شو
تا کی آزار مسلمان ای مسلمان شرم دار
هوش مصنوعی: ای برادر، تا کی می‌خواهی با برادر خود سخت‌دل باشی و او را آزار بدهی؟ کمی نرم‌تر و مهربان‌تر باش و دل‌نگرانی خود را کنار بگذار. به عنوان یک مسلمان، باید از آزار دیگران شرم کنی.
بوده یکقطره آب و پس شوی یکمشت خاک
در میان چیست این آشوب و چند ین کارزار
هوش مصنوعی: یک قطره آب وجود داشته و سپس با یک مشت خاک مخلوط می‌شود. این آشفتگی و این جنگ و جدل برای چیست؟
تو بچشم خویشتن بس خوب رویی لیک باش
تا شود در پیش رویت دست مرگ آیینه دار
هوش مصنوعی: تو خود را زیبا و دلربا می‌دانی، اما بهتر است حواست باشد که مرگ همیشه در کمین است و ممکن است ناگهانی سر برآورد.
از درون زیفی زبیرون سرخ رو لیکن چسود
بوته دوزخ همی نیکو برون آرد عیار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که فردی در دل خود احساس زیست و رنج دارد، اما در ظاهر و برون به شکل زیبا و جلب توجهی خود را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، تناقضی میان احساسات درونی و ظاهر بیرونی او وجود دارد، مثل اینکه گلی زیبا درختی در دل آتش دوزخ می‌روید. در واقع، این تصویر نشان‌دهنده‌ی جنگی است میان زیبایی ظاهری و درد درونی.
دست دست تست انا لحق میزن ایخواجه ولیک
چون بپای دارت آرد مرگ آنگه پای دار
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم پایان زندگی و inevitability مرگ اشاره دارد. شاعر می‌گوید اگرچه ما در زندگی دست به دست هم می‌دهیم و به گمان خود می‌توانیم بر همه چیز مسلط شویم، اما در نهایت مرگ سرنوشت همه ماست. به عبارتی، هر چقدر هم که در زندگی تلاش کنیم و بر مشکلات غلبه کنیم، در نهایت با پدیده مرگ مواجه خواهیم شد و آن چیزی است که نمی‌توانیم از آن فرار کنیم.
لطمه از شیر مرگ وزین پلنگان یکجهان
قطره از بحر قهر وزین نهنگان صد هزار
هوش مصنوعی: آسیب و صدمه‌ای که از شیر و پلنگ می‌رسد، کوچک‌تر از یک قطره از دریاچه‌ی خشم نهنگان است. در واقع، نشان می‌دهد که قدرت و تأثیر خشم نهنگ‌ها به‌مراتب بیشتر از آسیب‌هایی است که موجودات دیگر می‌توانند به ما بزنند.
از تو میگویند هر روزی دریغا ظلم دی
وز تو میگویند هر سالی عفی الله ظلم پار
هوش مصنوعی: هر روز از تو سخن می‌گویند و یاد ظلمی که بر تو رفته است، حسرت می‌خورند. و هر سال درباره‌ی ظلمی که بر تو رفته، دعا می‌کنند تا خدا آن را ببخشد.
روبها گشته است بوالعباس و دلها بولهب
زانکه سرها ذوالخمارست و زبانها ذوالقفار
هوش مصنوعی: در این متن، به وضعیت تحول و تغییر در میان مردم اشاره شده است. گویا آداب و رفتارها دستخوش تغییرات شده و افراد در جستجوی شایستگی‌ها و فضایل از یکدیگر تبعیت می‌کنند. در این فرایند، مدعیان و شخصیت‌های بارز در جامعه، مانند بوالعباس و ولهب، به نمادی از ارزش‌های اجتماعی تبدیل شده‌اند و این تغییرات بر نگرش‌ها و اهداف افراد تأثیر گذاشته است. همچنین، موضوع بحث بر سر قدرت و تسلط است که با اشاره به "سرها" و "زبان‌ها" به شکلی نرم و نمادین به بازتاب جاذبه‌های اجتماعی و احساسی در میان افراد اشاره می‌شود.
ظلم صورت می نبندد در قیامت ورنه من
گفتمی اینک قیامت نقد و دوزخ آشکار
هوش مصنوعی: در قیامت، هیچکس نمی‌تواند چهره به خود بگیرد و جلوی کارهایش را بگیرد، زیرا من می‌گویم که همین حالا، قیامت و آتش جهنم به وضوح نمایان است.
آخر اندر عهد تو این قاعدت شد مستمر
در مساجد زخم چوب و در مدارس گیرودار
هوش مصنوعی: در پایان دوره تو، این وضعیت ادامه پیدا کرد: در مساجد با چوب ضربه می‌زنند و در مدارس آشفتگی و درگیری وجود دارد.
دین چورایت ضعیف و ظلم چون دستت قوی
امن چون نانت عزیز و عدل چو نعرض تو خوار
هوش مصنوعی: اگر دینت ضعیف باشد و ظلم در دستت قوی، امنیتت مانند نان ارزشمند است و عدالت وقتی در دست تو باشد، بی‌اهمیت و بی‌ارزش می‌شود.
وه که سیاف قدر چون میکشد بهر تو تیغ
وه که جلاداجل چون میزند بهر تو دار
هوش مصنوعی: حیف که مبارز قدرتمند با چه دقت و تبحری برای تو شمشیر می‌کشد و افسوس که دیوان مرگ با چه شدت و خشونتی برای تو حکم اعدام صادر می‌کند.
جهد آن کن تا درین ده روزه ملک از بهر نام
صدهزاران لعنت از تو بازنماند یادگار
هوش مصنوعی: تلاش کن که در این ده روز، به خاطر نام و یاد خود، از لعنت و بدنامی صد هزار نفر دوری کنی و چیزی از خود به جا بگذاری.
گه زمال طفل میزن لوتهای معتبر
گه زسیم بیوه میخر جامه های نامدار
هوش مصنوعی: هر گاه که اطفال بازی می‌کنند، از مال و لوازم معتبر خیابان‌ها و محله‌ها استفاده می‌کنند و هر گاه بیوه‌ای بخواهد، از پارچه‌های معروف و مشهور لباس می‌دوزند.
تا که از تو حشوه های نرم سازد دلق خاک
تاکه از تو لقمه های چرب جوید حلق مار
هوش مصنوعی: برای اینکه دیگران از وجود تو بهره‌مند شوند، باید به آن‌ها نرمی و مهربانی را بیاموزی و در عین حال، مراقب باش که خودت نیز از تلخی‌ها و خطرات دور بمانی.
هم شود زآه کسی خیل سپاهت ترت و مرت
هم کند دود دلی اسب و سلاحت تارو مار
هوش مصنوعی: اگر کسی از دلش آه بکشد، آن آه می‌تواند باعث شود که ارتش تو به هم بریزد و سلاح و اسبت نیز دچار آشفتگی و سردرگمی شوند.
روز سگ میباش و شب مردار تا از خود خوری
همچو آتش کو هم از خود خورد وقت اضطرار
هوش مصنوعی: روزها به حالت زندگی و فعالیت مشغولیتی شبیه به زندگی سگی دارند و شب‌ها مانند مردارها بی‌حرکت و بی‌جان‌اند. در مواقع اضطراری، مثل آتش که در خود می‌سوزد، انسان باید از خودش تغذیه کند و به خود بپردازد.
دین بدنیا میفروشی نیست بس سودی در این
باش تا تو بازگیری در قیامت این شمار
هوش مصنوعی: به دنیا و چیزهای مادی وابسته نباش و آن‌ها را به قیمت دینت نفروش، زیرا در این کار سودی نخواهی برد. سعی کن در ترک این وابستگی‌ها باشی؛ چون در روز قیامت، نتیجه این اعمال و شمار آن‌ها برایت مشخص خواهد شد.
تو همی سوزی ضعیفانرا که هین جامه بکن
تو همی سوزی یتیمانرا که هان اقچه بیار
هوش مصنوعی: تو همواره در حال آزار دادن ضعیفان هستی، چرا که همیشه به آنها می‌گویی که لباس خود را درآورند. همچنین، تو با یتیمان نیز چنین رفتاری داری و از آنها می‌خواهی که پول‌هایشان را بیاورند.
شیخ ابویحیی چگونه داندت زهمچوزر
خواجه مالک چو نتداند سوخت چو قمار
هوش مصنوعی: شیخ ابویحیی چگونه می‌تواند تو را بشناسد، وقتی که خواجه مالک به تو آگاه نیست و نمی‌داند که چقدر در این بازی سوزانده شده‌ای.
وجه مخموری تو بربوریای مسجدست
وزمسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار
هوش مصنوعی: چهره‌ی مستی تو به زیبایی کعبه است و اگر به حالت مسلمانی خودت توجه نکنی، پس از آن شرمنده خواهی بود.
اطلس معلم خری از ریسمان بیوه زن
وانگهی نآید ترا از خواجگی خویش عار
هوش مصنوعی: در اینجا به این اشاره می‌شود که معلمی با تحصیلات عالی و با ارزش، از چیزهایی که به ظاهر بی‌اهمیت یا سطح پایین هستند، بهره می‌گیرد. همچنین، بیان می‌شود که نباید از موقعیت و شأن خود احساس خجالت کرد، حتی اگر با مسایل یا افراد کم‌ارزش سر و کار داشته باشیم.
گربدیباهای رنگین آدمی گردد کسی
پس در اطلس چیست گرک و در عبائی سوسمار
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیورهای زیبا و رنگارنگ آراسته باشد، آیا او بهتر از آن است که در یک پارچه گران‌قیمت، گرگ و در عبای خود، مار داشته باشد؟
باش تا چون باز دراد صدمت یک نفخ صور
هم زمین را از قرار و هم فلک را از مدار
هوش مصنوعی: بیا تا زمانی که مانند باز، ساحت تو را از زمین و آسمان بی‌قرار کند، و تکانی عظیم به وجود آورد.
روشنان چرخ رابینی فرو کشته چراغ
بختیان کوهرا بینی فرو کرده مهار
هوش مصنوعی: در این متن، به نظر می‌رسد به وضعیت یا حالتی اشاره شده که در آن، نور و روشنی وجود دارد، اما به نوعی تحت تأثیر شرایطی قرار گرفته است. همچنین به اشاره به ستاره‌ها و شانس افراد در زندگی است که ممکن است که به صورت غیرمستقیم تحت فشار یا کنترل باشند. در اینجا، تصویرهایی از کوه و مهار نیز به کار رفته که می‌تواند نمادی از چالش‌ها و محدودیت‌ها باشد.
نفسها اماره و لوامه اندر گفتگوی
روحها انسانی و حیوانی اندر کار زار
هوش مصنوعی: نفس انسان به دو جنبه تقسیم می‌شود: یک جنبه که او را به سمت خواسته‌های غریزی و حیوانی می‌کشاند و جنبه دیگر که او را به تفکر و خودآگاهی وادار می‌کند. در این جنگ درونی، روح انسان در حال مبارزه با این دو نیروی مختلف است.
خویشتن در صورت سگ بازیابی آنزمان
کز سر توبرکشد مرگ این لباس مستعار
هوش مصنوعی: اگر به خودت همانند سگ نگاه کنی و ذلت و ضعف را بپذیری، می‌توانی مرگ را از خود دور کنی و به زندگی دلبسته بمانی.
شد دراز این تر هات ایخواجه کوته باز کن
کز سخن آن به که باشد در لباس اختصار
هوش مصنوعی: ای خواجه، حرف‌های تو آنقدر طولانی شده که باید مختصر و خلاصه گفت. از سخن طولانی بهتر است بیان موجزی داشته باشی.
ای خدا پیوسته دارامداد لطفت وزکرم
تازه دار ارواح مارا همچو گل درنو بهار
هوش مصنوعی: ای خدا، همیشه ما را با لطف و رحمتت یاری کن و بر روح‌های ما طراوت بخش، همان‌طور که گل‌ها در بهار نو به شکوفایی می‌رسند.
جوشن حفظت ز سفت غفلت ما بر مکش
پرده عفوت ز روی کرده ما بر مدار
هوش مصنوعی: تلاش کن تا از سستی و غفلت ما محافظت کنی و پرده‌ی عفوت را از چهره‌ ما بر نداشته باشی.
زانچه دارم در مپرس و زانچه خوردم وامجوی
زانچه کردم در گذروزآنچه گفتم در گذار
هوش مصنوعی: از من درباره ی آنچه دارم نپرس و جویای آنچه خورده‌ام نباش. آنچه کرده‌ام را فراموش کن و به حرف‌هایم هم توجه نکن.

حاشیه ها

1403/06/03 11:09
رضا

چقدر زیباست این قصیده و چقدر مهجورن بعضی از شعرا