گنجور

شمارهٔ ۵۱ - در شکایت از روزگار و مرثیت

هیچ رنگ عافیت در حیَز عالم نماند
هیچ بوی خوشدلی با گوهر آدم نماند
از براین خاک توده یکتنِ آسوده نیست
زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند
جر نحو ست نیست قسم ما زدوران فلک
کوکب سعد ای عجب گوئی در ین طارم نماند
دیو فتنه برجهان عافیت شد پادشا
با سلیمان سلامت حشمت خاتم نماند
آفتاب عمر عالم بر سر دیوار شد
تا نه بس گویند اناالله این عالم نماند
دینی اندر نزع افتادست ای اسرافیل خیز
دردم آن صور ار همی دانیکه جز یک دم نماند
گر جهان بی مرد شد شب چون بغم آبستنست
تخت را جمشیدنی و رخش را رستم نماند
تن بزن بازحمت نا جنس چون کس نیست اهل
دم مزن ازغصه ایام چون همدم نماند
گر همه صحرای عالم غم بگیرد نیست غم
چون مرادر تنگنای سینه کنج غم نماند
شد نعم معزول از شغل مروت آنچنانک
حکم جزم امروز جز با حرف لا و لم نماند
حیلتی کن مرگ را چون درد از درما ن گذشت
چاره ای کن صبررا چون ریش را مرهم نماند
غیب خواجه چنان بر ما منغص کرد عیش
کز همه لذات دنیا مان جز این مقدم نماند
مقدم صدر جهان گفتیم سور دولتست
سور هست آری ولی آن نیز بی ماتم نماند
شد یقین مارا که در عالم نخواهد ماند کس
کانکه جان جان ازو میزاد بنگر هم نماند
بادو بازو بد جهان چون خواجه کونین رفت
دانکه در عالم جز این یک بازوی محکم نماند
چون در آمد وقت رحلت کوفت خواجه کوس مرگ
طیبین للطیباتست این سخن مبهم نماند
چونکه از فرزند و خال و عم ندید او حاصلی
لاجرم در بند فرزندان و خال و عم نماند
بر قضای آسمانی چون رضا بود از نخست
زان در ابروی رضایش هیچ پیچ و خم نماند
شد نهان در آستین غیب آندست جواد
ای در یغا کاستین آن کرته را معلم نماند
او برفت و ماند از وی زادهٔ او یادگار
ماند بر جا عیسی مریم اگر مریم نماند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هیچ رنگ عافیت در حیَز عالم نماند
هیچ بوی خوشدلی با گوهر آدم نماند
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ نشانه‌ای از آسایش باقی نمانده و هیچ عطر خوبی از دوستی و دل‌پریشی در وجود انسان‌ها وجود ندارد.
از براین خاک توده یکتنِ آسوده نیست
زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند
هوش مصنوعی: هیچ کس در این سرزمین آرامش ندارد و زیر این سقف تزیین شده، دل شادابی باقی نمانده است.
جر نحو ست نیست قسم ما زدوران فلک
کوکب سعد ای عجب گوئی در ین طارم نماند
هوش مصنوعی: در این دنیا، ما از سرنوشت خود آسوده نیستیم. تعجب آور است که در این آسمان پر از ستاره، ستاره بخت و سعادت ما به نظر می‌رسد که در دسترس نیست و در این چرخش زمان نمی‌توانیم آن را بیابیم.
دیو فتنه برجهان عافیت شد پادشا
با سلیمان سلامت حشمت خاتم نماند
هوش مصنوعی: دیو فتنه بر جهان شادی و آرامش مسلط شده است و پادشاه با سلیمان در سلامتی و قدرت، دیگر نشانی از بزرگی و شکوه باقی نمانده است.
آفتاب عمر عالم بر سر دیوار شد
تا نه بس گویند اناالله این عالم نماند
هوش مصنوعی: خورشید عمر این دنیا بر لبه دیوار قرار گرفت تا دیگر نگویند که این دنیا باقی نمی‌ماند.
دینی اندر نزع افتادست ای اسرافیل خیز
دردم آن صور ار همی دانیکه جز یک دم نماند
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از اسرافیل می‌خواهد که برخیزد و دردی را که در جریان قیامت و نجات ارواح وجود دارد، احساس کند. او به این نکته اشاره می‌کند که زمان زیادی باقی نمانده و تنها یک لحظه بیشتر در این حالت نمانده است. به نوعی، این پیام احساس urgency و ضرورت به تغییر و تحول را منتقل می‌کند.
گر جهان بی مرد شد شب چون بغم آبستنست
تخت را جمشیدنی و رخش را رستم نماند
هوش مصنوعی: اگر جهان از مردان خالی شود، شب مانند غم و اندوهی خواهد بود که در دل جا گرفته است. دیگر نه تخت جمشید باقی می‌ماند و نه اسب رستم.
تن بزن بازحمت نا جنس چون کس نیست اهل
دم مزن ازغصه ایام چون همدم نماند
هوش مصنوعی: بار دیگر با تلاش و زحمت به زندگی ادامه بده، زیرا کسی در کنار تو نیست که از غم روزگار صحبت کنی. وقتی هیچ همدمی نداری، دیگر بی‌دلیل از سختی‌های زندگی صحبت نکن.
گر همه صحرای عالم غم بگیرد نیست غم
چون مرادر تنگنای سینه کنج غم نماند
هوش مصنوعی: اگر تمامی دنیای اطراف غمگین شود، غم من هیچ‌گاه چون غم در دل تنگ من نخواهد بود و در آن فضا باقی نمی‌ماند.
شد نعم معزول از شغل مروت آنچنانک
حکم جزم امروز جز با حرف لا و لم نماند
هوش مصنوعی: چنان شد که دیگر نشانی از کارهای شرافتمندانه باقی نمانده و امروز تنها با کلماتی منفی مانند "نه" و "هرگز" می‌توان به چیزی پاسخ داد.
حیلتی کن مرگ را چون درد از درما ن گذشت
چاره ای کن صبررا چون ریش را مرهم نماند
هوش مصنوعی: راهی بیندیش که مرگ را از خود دور کنی، چرا که درد دیگر درمانی ندارد. چاره‌ای پیدا کن برای صبر، زیرا دیگر هیچ نرمشی برای دل نگذاشته است.
غیب خواجه چنان بر ما منغص کرد عیش
کز همه لذات دنیا مان جز این مقدم نماند
هوش مصنوعی: غیبت شخصی محترم به قدری خوشی‌ها و لذت‌های زندگی ما را تحت تأثیر قرار داد که چیزی جز یاد او برای ما باقی نمانده است.
مقدم صدر جهان گفتیم سور دولتست
سور هست آری ولی آن نیز بی ماتم نماند
هوش مصنوعی: ما در آغاز به خیرآفرینی دنیا اشاره کردیم و جشن پیروزی را برپا کردیم. البته این جشن وجود دارد، اما بدون غصه و اندوه نخواهد بود.
شد یقین مارا که در عالم نخواهد ماند کس
کانکه جان جان ازو میزاد بنگر هم نماند
هوش مصنوعی: ما به این نتیجه رسیدیم که هیچ کس در این دنیا جاودانه نخواهد ماند، زیرا حتی جان‌ساز اصلی که از او زندگی به وجود می‌آید، نیز باقی نمی‌ماند.
بادو بازو بد جهان چون خواجه کونین رفت
دانکه در عالم جز این یک بازوی محکم نماند
هوش مصنوعی: جهان همچون یک پیشوای بزرگ است که تنها با یک نیروی استوار می‌توان بر آن تسلط یافت. وقتی که در عالم، بازویی محکم و قابل اعتماد وجود نداشته باشد، همه چیز بی‌ثبات و متزلزل می‌شود.
چون در آمد وقت رحلت کوفت خواجه کوس مرگ
طیبین للطیباتست این سخن مبهم نماند
هوش مصنوعی: زمانی که وقت مرگ فرا رسید، صدای مرگ به گوش می‌رسد و این نشانه‌ای از پایان زندگی است. آنچه گفته شد، به وضوح قابل فهم است و مبهم نیست.
چونکه از فرزند و خال و عم ندید او حاصلی
لاجرم در بند فرزندان و خال و عم نماند
هوش مصنوعی: وقتی که فرد از فرزندان، خال (عمو و خاله) و عموی خود هیچ نتیجه‌ای نگیرد، طبیعتاً دیگر پیوندی با آن‌ها نخواهد داشت و به نوعی از آن‌ها جدا می‌شود.
بر قضای آسمانی چون رضا بود از نخست
زان در ابروی رضایش هیچ پیچ و خم نماند
هوش مصنوعی: وقتی که تقدیر آسمانی با رضایت و خرسندی همراه است، از همان ابتدای کار دیگر در ابروی رضایت او هیچ انحراف و تردیدی باقی نمی‌ماند.
شد نهان در آستین غیب آندست جواد
ای در یغا کاستین آن کرته را معلم نماند
هوش مصنوعی: چیزی که در دست غیب و غیرقابل مشاهده است، در واقع به شکلی پنهان در آستین نهان شده است. این نشان می‌دهد که آن چیز با ارزش و مهم، در جایی پنهان است و هیچ معلمی نمی‌تواند آن را بیاموزد یا به آن دسترسی پیدا کند.
او برفت و ماند از وی زادهٔ او یادگار
ماند بر جا عیسی مریم اگر مریم نماند
هوش مصنوعی: او رفت و از او تنها یادگاری باقی ماند؛ مانند عیسی که مریم اگرچه نماند، اما یادش باقی است.