گنجور

شمارهٔ ۴۷ - کتب الیه رشید الدین الوطواط

چون روی تو ماه سمانباشد
چون زلطف تو مشک ختانباشد
فاجابه رحمه الله
چون دلبر من بیوفا نباشد
کش هیچ غم کار ما نباشد
اندر دل او جز ستم نیاید
وندر سر او جز جفا نباشد
د رسایه آن آفتاب رخشان
یک ذره دلم بی هوا نباشد
آنرا که زدست افعی دوزلفش
بهتر زلبش مومیا نباشد
یک بوسه بجانی قرار دادیم
آه ار لب اورا رضا نباشد
گفتم که چرا دل همی بری گفت
در مذهب عاشق چرا نباشد
ایدل تو همه برگ عیش سازی
زان کار تو جز بینوا نباشد
جان میدهی آنرا من ندانم
کو باشد یار تو یا نباشد
عاشق شده تن فرا بلا ده
کاین عشق بتان بی بلا نباشد
ایدوست روا داری اینکه هرگز
یک حاجتم از تو روا نباشد
صد وعده که دادی یکی وفا کن
یا با رخ نیکو وفا نباشد
بر زلف تو رشک آیدم از انروی
کز روی تو یکدم جدا نباشد
خواهی که نباشدبشهر فتنه
آن روی نهان دار تا نباشد
خنده مزن ایجان زگریه من
کاین لایق آنخوش لقا نباشد
ا زخنده شنیدی که دل بمیرد
زانست که گل را بقا نباشد
بیگانه مشو چون دلست و جانست
بیگانه چنین آشنا نباشد
یک بوسه بده خونبهایم آْخر
هر چند مرا خونبها نباشد
جز جور مکن گر کنی که انصاف
در سنت خوبان روا نباشد
گفتی که مخورغم که من ترایم
این دولت دانم مرا نباشد
روی تو تمنای مقبلانست
شایسته چون من گدا نباشد
وصل تو چو شعر رشید دینست
کو محرم هر ناسزا نباشد
رادی که بجز بهر خدمت او
گردون خمیده دوتا نباشد
بحری که نکوتر زگفته او
الا سخن انبیا نباشد
چون خط شریفش نگار نبود
چون طبع لطیفش هوا نباشد
چون رای وی از روشنی و رفعت
خورشید بوسط السما نیاشد
زان داد سخن میدهد که در شعر
قادر تر ازو پادشا نباشد
وقتی که کند عقل حل اشکال
جز رای ویش مقتدا نباشد
ای آنکه ببالای مدحت تو
از کسوه دانش قبا نباشد
چون لفظ تو آب حیات نبود
چون خلق تو باد صبا نباشد
چون تو یدبیضا نمائی از کلک
ناموس کلیم و عصا نباشد
از روی شرف جز زخاکپایت
در چشم خرد توتیا نباشد
بی سایه کلک تو نیست علمی
چون گنج که بی اژدها نباشد
گر گویم بحری محال نبود
ور گویم ابری خطا نباشد
کاین چون تو بوقت سخن نبارد
وان چون تو بگاه سخا نباشد
جز شعر تو خواندن حلال نبود
جز مدح تو گفتن روا نباشد
نزدیک من آن یک قصیده تو
ملکی است که آنرا فنا نباشد
جاوید بماناد صیت فضلت
دردست من الادعا نباشد
آری بعا اقتصار باید
چون قوت مدح و ثنا نباشد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون روی تو ماه سمانباشد
چون زلطف تو مشک ختانباشد
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ات را می‌نگرم، مانند ماه زیباست و از خوبی‌ها و مهربانی‌های تو، بوی خوش مانند مشک به مشام می‌رسد.
چون دلبر من بیوفا نباشد
کش هیچ غم کار ما نباشد
هوش مصنوعی: وقتی معشوق من وفادار نیست، دیگر هیچ نگرانی برای ما وجود ندارد.
اندر دل او جز ستم نیاید
وندر سر او جز جفا نباشد
هوش مصنوعی: در درون او جز ستم و ظلم وجود ندارد و در ذهن او نیز جز بدی و بی‌رحمی حاکم نیست.
د رسایه آن آفتاب رخشان
یک ذره دلم بی هوا نباشد
هوش مصنوعی: در پرتو آن آفتاب درخشان، یک ذره دل من بی‌سبب نیست.
آنرا که زدست افعی دوزلفش
بهتر زلبش مومیا نباشد
هوش مصنوعی: کسی که زهر افعی را چشیده، لبانش بهتر از موم نیست.
یک بوسه بجانی قرار دادیم
آه ار لب اورا رضا نباشد
هوش مصنوعی: ما بر روی یک بوسه به جانمان قرار گذاشتیم، اما اگر لب آن معشوق راضی نباشد، آه! چقدر غم‌انگیز است.
گفتم که چرا دل همی بری گفت
در مذهب عاشق چرا نباشد
هوش مصنوعی: گفتم چرا دل می‌سپاری، او گفت در راه عشق چه جایی برای تردید وجود دارد؟
ایدل تو همه برگ عیش سازی
زان کار تو جز بینوا نباشد
هوش مصنوعی: ای دل، تو همه شادی‌ها و خوشی‌ها را به وجود می‌آوری، و به خاطر تو جز بیچارگی و بدبختی برای دیگران باقی نمی‌ماند.
جان میدهی آنرا من ندانم
کو باشد یار تو یا نباشد
هوش مصنوعی: تو جان خود را فدای کسی می‌کنی که نمی‌دانم او کیست، آیا محبوب تو هست یا نیست.
عاشق شده تن فرا بلا ده
کاین عشق بتان بی بلا نباشد
هوش مصنوعی: عاشق شده‌ام، پس باید در سختی‌ها صبر کنم؛ چون عشق به زیبایی‌ها بدون چالش معنا ندارد.
ایدوست روا داری اینکه هرگز
یک حاجتم از تو روا نباشد
هوش مصنوعی: ای دوست، آیا برای تو جایز است که هیچ‌گاه یکی از خواسته‌هایم برآورده نشود؟
صد وعده که دادی یکی وفا کن
یا با رخ نیکو وفا نباشد
هوش مصنوعی: صدها بار قول داده‌ای، حالا یکی از آن‌ها را به حقیقت تبدیل کن؛ وگرنه با چهره زیبا و دلنشینت، وعده‌ها هیچ ارزشی نخواهد داشت.
بر زلف تو رشک آیدم از انروی
کز روی تو یکدم جدا نباشد
هوش مصنوعی: از زیبایی زلف تو حسادت می‌کنم، چون نمی‌توانم لحظه‌ای از چهره‌ات دور باشم.
خواهی که نباشدبشهر فتنه
آن روی نهان دار تا نباشد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در شهری فتنه‌ای وجود نداشته باشد، راز و روی نهان را پنهان نگه‌دار تا مشکلی پیش نیاید.
خنده مزن ایجان زگریه من
کاین لایق آنخوش لقا نباشد
هوش مصنوعی: ای جان! به من خنده نکن، چون گریه‌ام سزاوار آن دیدار خوش نیست.
ا زخنده شنیدی که دل بمیرد
زانست که گل را بقا نباشد
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که دلیل مرگ دل، این است که هیچ چیز زیبایی از جمله گل، دوام و ماندگاری ندارد.
بیگانه مشو چون دلست و جانست
بیگانه چنین آشنا نباشد
هوش مصنوعی: به بیگانه تبدیل نشو، زیرا دل و جان مانند هم هستند و بیگانه‌ای در چنین نزدیکی نمی‌تواند آشنا باشد.
یک بوسه بده خونبهایم آْخر
هر چند مرا خونبها نباشد
هوش مصنوعی: به من یک بوسه بده تا بتوانم این احساس را که به آن نیاز دارم، جبران کنم. حتی اگر برای من هیچ چیز ارزشمند نباشد.
جز جور مکن گر کنی که انصاف
در سنت خوبان روا نباشد
هوش مصنوعی: اگر ظلم نکنید، انصاف را رعایت کنید؛ زیرا در رفتار نیکوکاران جایی برای بی‌انصافی نیست.
گفتی که مخورغم که من ترایم
این دولت دانم مرا نباشد
هوش مصنوعی: تو گفتی که نگران نباش و به من اعتماد کن، اما من می‌دانم که این موفقیت و نعمت‌ها به من تعلق ندارد.
روی تو تمنای مقبلانست
شایسته چون من گدا نباشد
هوش مصنوعی: زیبایی چهره تو آرزوی دل‌باختگان است و کسی چون من که گدا و حقیر است، لیاقت آن را ندارد.
وصل تو چو شعر رشید دینست
کو محرم هر ناسزا نباشد
هوش مصنوعی: وصل تو مانند شعر زیبای دین است که تنها برای کسانی که در کارهای زشت و ناشایست نیستند، قابل فهم و درک است.
رادی که بجز بهر خدمت او
گردون خمیده دوتا نباشد
هوش مصنوعی: کسی که جز برای خدمت به او، هیچ چیزی در دنیا اهمیت ندارد و هیچ چیزی نمی‌تواند دو بال آسمان را خم کند.
بحری که نکوتر زگفته او
الا سخن انبیا نباشد
هوش مصنوعی: اگر سخنی بهتر از سخنان پیامبران وجود داشته باشد، آن سخن به اندازه دریای پاک و زلال نیست.
چون خط شریفش نگار نبود
چون طبع لطیفش هوا نباشد
هوش مصنوعی: زیبایی نوشته‌هایش به گونه‌ای است که نمی‌توان آن را به سادگی توصیف کرد و لطافت ذاتی‌اش باعث می‌شود که هیچ حس و حال دیگری وجود نداشته باشد.
چون رای وی از روشنی و رفعت
خورشید بوسط السما نیاشد
هوش مصنوعی: وقتی نظر او از روشنایی و بلندی خورشید در وسط آسمان غافل شد.
زان داد سخن میدهد که در شعر
قادر تر ازو پادشا نباشد
هوش مصنوعی: او از قدرتی سخن می‌گوید که در شعر هیچ‌کس، حتی پادشاه، توانایی بیشتری از او ندارد.
وقتی که کند عقل حل اشکال
جز رای ویش مقتدا نباشد
هوش مصنوعی: زمانی که عقل نتواند مسئله‌ای را حل کند، جز نظر پیشوای او، راه‌حل دیگری وجود ندارد.
ای آنکه ببالای مدحت تو
از کسوه دانش قبا نباشد
هوش مصنوعی: ای کسی که در ستایش تو لباس دانش بر تن کسی نرسته است.
چون لفظ تو آب حیات نبود
چون خلق تو باد صبا نباشد
هوش مصنوعی: چون سخنت جان‌بخش نیست، مانند آب حیات نمی‌تواند باشد؛ و چون وجودت همچون نسیم لطیف صبا نیست، نمی‌تواند دل‌ها را شاد کند.
چون تو یدبیضا نمائی از کلک
ناموس کلیم و عصا نباشد
هوش مصنوعی: وقتی تو نمایش‌دهنده قدرت و زیبایی هستی، دیگر نیازی به معجزات و نشانه‌های بزرگ نیست.
از روی شرف جز زخاکپایت
در چشم خرد توتیا نباشد
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های وجود تو جز خاک پای تو چیز دیگری در دیدگاه خردمندانه‌ام وجود ندارد.
بی سایه کلک تو نیست علمی
چون گنج که بی اژدها نباشد
هوش مصنوعی: بدون وجود سایه‌ات، هیچ دانشی به ارزش گنج وجود ندارد، چون گنجی که بدون اژدها باشد، معنایی ندارد.
گر گویم بحری محال نبود
ور گویم ابری خطا نباشد
هوش مصنوعی: اگر بگویم دریا وجود دارد، چیزی غیرممکن نیست و اگر بگویم ابر هم وجود دارد، اشتباه نخواهد بود.
کاین چون تو بوقت سخن نبارد
وان چون تو بگاه سخا نباشد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی مانند تو در زمان صحبت کردن به دل می‌نشیند و توجه دیگران را جلب می‌کند، و کسی دیگر نمی‌تواند در زمان بخشش و generosity مانند تو باشد. در واقع، تأکید دارد بر ویژگی‌های مثبت و منحصر به فرد تو در ارتباط با دیگران.
جز شعر تو خواندن حلال نبود
جز مدح تو گفتن روا نباشد
هوش مصنوعی: جز شعر تو چیزی دیگر جایز نیست، و گفتن مدح تو نیز جایز نیست.
نزدیک من آن یک قصیده تو
ملکی است که آنرا فنا نباشد
هوش مصنوعی: نزدیک به من، آن یک شعر تو مانند یک ملک و زمین است که هرگز از بین نمی‌رود.
جاوید بماناد صیت فضلت
دردست من الادعا نباشد
هوش مصنوعی: نام نیک تو همیشه در دل‌ها باقی خواهد ماند و من ادعایی درباره‌ی فضلت ندارم.
آری بعا اقتصار باید
چون قوت مدح و ثنا نباشد
هوش مصنوعی: اگر نتوانیم به خوبی از کسی تعریف و تمجید کنیم، باید در صحبت‌هایمان مختصر و کوتاه باشیم.