شمارهٔ ۴۳ - در مدح بدرالین عمر
رخ خوب تو ناموس قمر برد
لب لعل تو بازار شکر برد
بنفشه گرچه بازاری همیداشت
چو زلف دید سردر یکدیگربرد
گل سرخ از تو می بربست طرفی
که رویت آب گل از یانظر برد
چو خورشبد از رخ تو نور برداشت
قمر زو بردو پس گل از قمر برد
بلعلت کردم از زلف تظلم
که از صبر و دل و جانم اثر برد
بزیر لب همی خندید و میگفت
برو سهلست اگر خود اینقدر برد
نپرسی زین دل مسکینم آخر
که باخوی تو عمری چون بسر برد
هر آنکو برزبان نام تو آورد
چو لاله در دهان خون جگر برد
چه جوئی از من مسکین تو باری
که هجران تو از من خشک و تر برد
بقصد جان من رنجه مکن دست
که جان خودرخت خویش اینک بدرد
ترا این بنده دانی بد نبودست
وگربد بودرفت و دردسر برد
بدم نزدیک تو چون حلقه در گوش
غمت چون حلقه ام زانسوی در برد
زباغ حسن تو کمتر خورد بر
کسی کو رنج برتو بیشتر برد
دلم چون عاجز از کارتو درماند
زتو شکوه ببدرالدین عمر برد
هنر مندی که گردون با همه قدر
زطبع گوهر پاکش هنر برد
جوان بختی که خورشید سعادت
زفرطالع سعدش نظر برد
صبا از بوی خلق اومدد یافت
صدف از نظم لفظ او گهر برد
بمجلس جلوه همچون زهره آورد
بمیدان حمله همچون شیر نر برد
بمیدان هنر اسب کرم تاخت
بچوگان وغا گوی ظفر برد
بنات النغش را خود منصبی ساخت
که در پیشش کمر شمشیر زر برد
چو سوی لب برد جام می لعل
تو گوئی ماه را نزدیک خور برد
نخیزد زان بزرگی این تواضع
که صد سجده برهر مختصر برد
نهال نو رسیده از بزرگی
که خلقش رونق باد سحر برد
چو رای صیدش آمد شیر گردون
بحیلت جانی از دستش بدر برد
بروز عرض او بهرتفاخر
مه و خورشید در پیشش سپر برد
اجل چون کرد قصد جان خصمش
سر پیکان اورا راهبر برد
ثبات حزم او سنک از قضا یافت
نفاذ امر تک از قدر برد
چه دستست اینکه از بس بخشش و جود
بچشم هر کسی را خطر برد
همیشه تا بگویند اینکه خورشید
زخاور رخت سوی باختر برد
تو مطر بخوان و مهماندار و می خور
که خصمت نوحه خوان و مویه گر برد
شمارهٔ ۴۲ - قصیده: همه میامن این روزگار میمون بادشمارهٔ ۴۴ - درمدح امام اجل عزالاسلام معین الدین حسین: باز خورشید چرخ رخشان شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رخ خوب تو ناموس قمر برد
لب لعل تو بازار شکر برد
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای تو باعث شده که ماه هم شرمنده شود و لبهای شیرین تو، رقابت را برای بازار شکلات سخت کردهاند.
بنفشه گرچه بازاری همیداشت
چو زلف دید سردر یکدیگربرد
هوش مصنوعی: بنفشه، حتی اگر در بازار هم رونق داشت، وقتی زلف یار را دید، به سادگی از چهرهاش باز میگشت.
گل سرخ از تو می بربست طرفی
که رویت آب گل از یانظر برد
هوش مصنوعی: گل سرخ به خاطر زیبایی و جذابیت تو، از سرزمین خود رویید و به سمت تو آمد، طوری که چشمانم به آبی که از رویت میریزد، خیره مانده است.
چو خورشبد از رخ تو نور برداشت
قمر زو بردو پس گل از قمر برد
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از چهره تو روشنی گرفت، ماه هم از آن نور منعکس شد و در نتیجه گلها از زیبایی ماه به سراغ تو آمدند.
بلعلت کردم از زلف تظلم
که از صبر و دل و جانم اثر برد
هوش مصنوعی: به خاطر زنجیرهای زلف تو، از صبر و دل و جانم تأثیر گرفت.
بزیر لب همی خندید و میگفت
برو سهلست اگر خود اینقدر برد
هوش مصنوعی: او زیر لب میخندید و میگفت: برو، این کار آسان است، اگر خودت اینقدر با اعتماد به نفس باشی.
نپرسی زین دل مسکینم آخر
که باخوی تو عمری چون بسر برد
هوش مصنوعی: سوال نکن از دل بیچارهام که چگونه عمری را با یاد تو سپری کردم.
هر آنکو برزبان نام تو آورد
چو لاله در دهان خون جگر برد
هوش مصنوعی: هر کسی که نام تو را بر زبان بیاورد، مانند لالهای است که در دهانش خون جگر داشته باشد.
چه جوئی از من مسکین تو باری
که هجران تو از من خشک و تر برد
هوش مصنوعی: میپرسی از من که چه چیزی میخواهم، در حالی که جدایی تو از من، هم شادی و هم غم را از من گرفته است.
بقصد جان من رنجه مکن دست
که جان خودرخت خویش اینک بدرد
هوش مصنوعی: به خاطر جان من زحمت نکش، زیرا که جان خودت به درد میآید.
ترا این بنده دانی بد نبودست
وگربد بودرفت و دردسر برد
هوش مصنوعی: تو باید بدانی که این بنده (من) در نظر تو بد نبوده و اگر هم بد بوده، رفته و دردسر را به همراه خود برده است.
بدم نزدیک تو چون حلقه در گوش
غمت چون حلقه ام زانسوی در برد
هوش مصنوعی: من به تو نزدیکم مانند حلقهای که در گوش توست، و چون حلقهای که از سوی در به تو وصل شدهام.
زباغ حسن تو کمتر خورد بر
کسی کو رنج برتو بیشتر برد
هوش مصنوعی: از باغ زیباییهای تو کسی بهرهمند نمیشود که بیشتر از رنجی که تو متحمل شدهای، رنج نبرده باشد.
دلم چون عاجز از کارتو درماند
زتو شکوه ببدرالدین عمر برد
هوش مصنوعی: دل من که از محبت و کار تو ناتوان شده است، به نزد بدیعالدین عمر میرود و از تو شکایت میکند.
هنر مندی که گردون با همه قدر
زطبع گوهر پاکش هنر برد
هوش مصنوعی: فردی بااستعداد و هنرمند که به لطف طبیعت و ذاتی پاکش، موفق به خلق آثار ارزشمند و زیبایی شده است.
جوان بختی که خورشید سعادت
زفرطالع سعدش نظر برد
هوش مصنوعی: جوان خوششانسی که خورشید خوشبختی از زاویه قرار گرفته به او نگاه میکند.
صبا از بوی خلق اومدد یافت
صدف از نظم لفظ او گهر برد
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی از عطر و بوی انسانها فیض گرفت، مانند اینکه صدف از نظم و زیبایی کلمات او مروارید به دست آورد.
بمجلس جلوه همچون زهره آورد
بمیدان حمله همچون شیر نر برد
هوش مصنوعی: در مجلس همچون ستارهای درخشان میدرخشد و در میدان جنگ با قدرت و شجاعت مانند شیر نر به میدان میرود.
بمیدان هنر اسب کرم تاخت
بچوگان وغا گوی ظفر برد
هوش مصنوعی: در میدان هنر، اسب نیکو و مهربانی به سوی جوانان رفت و با صدای پیروزی، از خودش خبر داد.
بنات النغش را خود منصبی ساخت
که در پیشش کمر شمشیر زر برد
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که دختران نغش، به خود مقام و موقعیتی دست یافتهاند که در برابرشان کسی باید کمر به زحمت بسته و آماده نبرد با شمشیر زرین باشد. به نوعی میتوان گفت که این دختران به حدی قدرت و نفوذ پیدا کردهاند که دیگران باید برای آنان احترام قائل شوند و آماده دفاع از خود باشند.
چو سوی لب برد جام می لعل
تو گوئی ماه را نزدیک خور برد
هوش مصنوعی: وقتی لیوان شراب قرمز به سمت لبانم میرود، انگار ماه را به نزدیکی خورشید آوردهام.
نخیزد زان بزرگی این تواضع
که صد سجده برهر مختصر برد
هوش مصنوعی: از آن بزرگی، این تواضع برنمیخیزد که بر هر چیز کوچک، صد بار سجده کند.
نهال نو رسیده از بزرگی
که خلقش رونق باد سحر برد
هوش مصنوعی: درختچهای تازهروییده به خاطر بزرگی و شکوهش، باعث سرزندگی و نشاط در صبحگاه میشود.
چو رای صیدش آمد شیر گردون
بحیلت جانی از دستش بدر برد
هوش مصنوعی: وقتی وقت شکارش فرا رسید، با ترفندی جانش را از چنگ شیر آسمان (سرنوشت) نجات داد.
بروز عرض او بهرتفاخر
مه و خورشید در پیشش سپر برد
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و تفاخر او، ماه و خورشید خود را ناکام میبینند و به نوعی از او خجالت میکشند.
اجل چون کرد قصد جان خصمش
سر پیکان اورا راهبر برد
هوش مصنوعی: زمانی که اجل تصمیم به گرفتن جان دشمنش میگیرد، سرنوشت او را به گونهای رقم میزند که مانند پرتاب تیر به هدف میرسد.
ثبات حزم او سنک از قضا یافت
نفاذ امر تک از قدر برد
هوش مصنوعی: ثبات و دوراندیشی او همچون سنگی است که از قضا قدرت تأثیر تصمیماتش را از تقدیر میگیرد.
چه دستست اینکه از بس بخشش و جود
بچشم هر کسی را خطر برد
هوش مصنوعی: این یک دستی است که به خاطر بخشندگی و نیکی فراوانش، هر کسی را به خطر میاندازد.
همیشه تا بگویند اینکه خورشید
زخاور رخت سوی باختر برد
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانیکه بگویند خورشید از سمت شرق به سمت غرب رفته است.
تو مطر بخوان و مهماندار و می خور
که خصمت نوحه خوان و مویه گر برد
هوش مصنوعی: به شادی و خوشی و مهمانی بپرداز، چون دشمن تو در حال غم و اندوه است و به سوگواری مشغول است.