گنجور

شمارهٔ ۳۳ - در مدح اقصی القضاه رکن الدین صاعد

روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر می‌شود
تا به گرد ماه از مشک چنبر می‌شود
مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمده‌ست
پر او ز دیبای او از مشک و عنبر می‌شود
خانه دل از رخ خوبش شود روشن همی
عالم جان از سر زلفش معطر می‌شود
سرو بین کز رشک قدش کشتی‌اش بر خشک ماند
گل نگر کز شرم رویش در عرق تر می‌شود
هرکه او با حلقه زلف وی اندر حلقه شد
از میان جان و دل چون حلقه بر در می‌شود
در دو عالم سایه بر خورشید هرگز نفکند
هرکه را سودای او یک ذره در سر می‌شود
جان به طوع دل فدای خاک پایش کرده‌ام
نیست درخوردش ولی دستم بدین در می‌شود
گرچه لعلش همچو عیشم تلخ می‌راند سخن
چونکه بر شکر گذر یابد چو شکر می‌شود
گفت لعل او کنم از وصل کارت همچو زر
اینچنین ساده نی‌ام کم (که‌م‌؟) عشوه باور می‌شود
هر متاعی کان مرا باشد ز جنس جان و دل
در بهای یک نظر در کار دلبر می‌شود
عیدی از من شعر می‌خواهد که بهر تهنیت
سوی صدر خواجه هر هفت کشور می‌شود
صدر عالم رکن دین اقضی القضاة شرق و غرب
آنکه چرخش بنده و ایام چاکر می‌شود
صدق بوبکریش جفت عدل فاروقی شده‌ست
شرم عثمانیش یار علم حیدر می‌شود
آسمان از قدر جاه او بلندی می‌برد
و آفتاب از نور رای او منور می‌شود
دست او گاه سخاوت شرم طوبی می‌دهد
لفظ او وقت عذوبت رشک کوثر می‌شود
سروری را سروری از وی به حاصل آمده‌ست
آرزو را آرزو از وی میسر می‌شود
توشه جان از حدیثش نیک فربه شد ولی
کیسه کان از سخایش سخت لاغر می‌شود
عقل در سودای جاه او ز خود بیگانه شد
وهم در دریای علمش شناور می‌شود
صدر شرع از فرجاه او مزین شد چنانک
نوک کلک از رشح خلق او معتبر می‌شود
حکم و حلمش هم‌رکاب با دو خاک کند از صفت
لطف و عنفش هم‌عنان آب و آذر می‌شود
مشتری تا گشت صاحب طالع مسعود او
نزد دانا کنیت او سعد اکبر می‌شود
در رکاب خدمتش گردون پیاپی می‌دود
با قضای آسمان حکمش برابر می‌شود
بحر چون خوانم مر او را چون به گاه مکرمت
هر سر انگشتی ازو صد بحر اخضر می‌شود
عدل او آسایش مظلوم و ظالم می‌دهد
مدح او آرایش دیوان و دفتر می‌شود
از بنانش هر کسی جز بحر شادی می‌کند
وز سخایش هرکس جز کان توانگر می‌شود
مشکل شرع از بنان او همه حل‌کرده شد
روزی خلق از سر کلکش مقدر می‌شود
آفتاب از شرم رای او شبانگاهان بین
تا چه سرگردان و حیران سوی خاور می‌شود
باد خلق او مگر بگذشت بر خاک تبت
خون از آن در ناف آهو مشک اذفر می‌شود
پیش لفظ او صدف چون من همه تن گوش شد
لاجرم در سینه او قطره گوهر می‌شود
ابر را گویند کز تأثیر جذب آفتاب
چون بخار از روی دریا بر فلک بر می‌شود
نزد من تحقیقش آن باشد که هنگام سخا
آفتاب از شرم رایش زیر چادر می‌شود
قول صدق او چو قرآن‌ست و قرآن گه‌گهی
ظاهر اندر بند سیم و حلقه زر می‌شود
روز درس او ملک گردد چو سوسن دَه‌زبان
گاه وعظ او فلک نُه‌پایه منبر می‌شود
مدت عمرش بخواهد ماند تا دور زمان
با قضا از غیب این معنی برابر می‌شود
اعتدال عدل او برداشت علت‌ها چنانک
خانه‌بیمار بیزار از مزوّر می‌شود
هرچه اندر حُقهٔ سینه کسی تضمین کند
جمله در آیینهٔ طبعش مصوّر می‌شود
نصرت ایزد به هر حالی قرین جاه اوست
لاجرم بر کافهٔ خصمان مظفّر می‌شود
ای ترا گشته مسلم منصبی کز روی شرع
هرکه گردد منکر حکم تو کافر می‌شود
تیغ کوه و تیغ خورشید ایمنند از یکدگر
تا میان هردو انصاف تو داور می‌شود
دست کوته‌کرد مقناطیس ز‌آهن تا بدید
کز چگونه عدل تو خصم ستمگر می‌شود
اندر ایام تو ظالم می‌بترسد آنچنانک
باز در زیر زِره نزد کبوتر می‌شود
بانگ بر ظالم چنان زد هیبت انصاف تو
کز نهیبش کهربا که را مسخّر می‌شود
بخل و ظلم از شرم جود و بیم عدلت در جهان
آن چو سیمرغ این دگر کبریت احمر می‌شود
چرخ بربسته‌ست در عهدت در‌ِ ظلم و ستم
از کواکب زان قبل گردون مسمر می‌شود
آسمان در پیش حُکمت حلقه‌در‌گوش آمده‌ست
و آفتاب از بهر جودت کیمیاگر می‌شود
ذره پیش لطف تو گردد گران‌سایه چو کوه
کوه با حلم تو چون ذره سبک‌سر می‌شود
هرکه چون سوسن به مدح تو زبان تر می‌کند
در زمان او را زبان پر زر چو عبهر می‌شود
از تو چشم ِ فضل روشن‌گشت و جان علم شاد
کیست کاندر عهد تو نه علم‌پرور می‌شود
خصم تو گر از تو بر گردون گریزد فی‌المثل
از نهیب تو دو نیمه چون دو پیکر می‌شود
تیغ از ننگ عدوی تو برآسوده‌ست از آنک
خود نفَس در حنجر خصم تو خنجر می‌شود
معنی مدحت ندارد هیچ پایانی پدید
این ز عجز ماست گر لفظی مکرّر می‌شود
مدح چون تو فاضلی آسان توان گفتن از آنک
خود زبان ِ کلک در مدحت سخنور می‌شود
تا چو تو در هر بهاری ابر گوهر می‌دهد
تا چو من در هر خزانی باد زرگر می‌شود
این نفاذ حُکم تا روز قضا پاینده باد
کز تو روز ِ بدعت و شُبهت مکدّر می‌شود
بر تو عید فطر بادا خرم و میمون که خود
مرگ اعدای تو همچون عید دیگر می‌شود
موسی بادت قوام الدین همیشه پیش رو
تا چو هارون قوّت پشت برادر می‌شود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر می‌شود
تا به گرد ماه از مشک چنبر می‌شود
هوش مصنوعی: چهره محبوبم حالا از آفتاب هم زیباتر شده و همچون هاله‌ای دور ماه، درخشنده و دلربا شده است.
مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمده‌ست
پر او ز دیبای او از مشک و عنبر می‌شود
هوش مصنوعی: مرکز و هسته‌ی شمشاد او از سنگ‌های قیمتی مثل لعل و یاقوت ساخته شده و پوشش او به قدری زیبا و گرانبهاست که از پارچه‌ای نرم و خوشبو مثل دیبا و مواد معطر مانند مشک و عنبر تهیه شده است.
خانه دل از رخ خوبش شود روشن همی
عالم جان از سر زلفش معطر می‌شود
هوش مصنوعی: دل مانند خانه‌ای است که زیبایی چهره او آن را روشن می‌کند و تمام جهان به واسطه‌ی زیبایی موهایش خوشبو می‌شود.
سرو بین کز رشک قدش کشتی‌اش بر خشک ماند
گل نگر کز شرم رویش در عرق تر می‌شود
هوش مصنوعی: یک درخت سرو که به خاطر قامت زیبایش، کشتی را خشک و بی‌حرکت می‌سازد، به گل نگاه کن که از خجالت، رویش عرق کرده است.
هرکه او با حلقه زلف وی اندر حلقه شد
از میان جان و دل چون حلقه بر در می‌شود
هوش مصنوعی: هر کسی که درگیر زلف معشوق شود، به گونه‌ای در عشق غوطه‌ور می‌شود که از دل و جان خود به‌حالت تسلیم درمی‌آید و مانند حلقه‌ای که به در وصل است، به او متصل می‌شود.
در دو عالم سایه بر خورشید هرگز نفکند
هرکه را سودای او یک ذره در سر می‌شود
هوش مصنوعی: کسی که عشق و آرزوی او در دلش باشد، هرگز نمی‌تواند تحت تأثیر مشکلات یا موانع قرار گیرد. او مانند خورشید است که سایه‌ای بر خود نمی‌افکند و با وجود تمامی چالش‌ها، همیشه درخشان و پایدار خواهد ماند.
جان به طوع دل فدای خاک پایش کرده‌ام
نیست درخوردش ولی دستم بدین در می‌شود
هوش مصنوعی: من برای او جانم را فدای خاک پایش کرده‌ام؛ هرچند شایسته‌اش نیست، اما با این حال دست من به او می‌رسد.
گرچه لعلش همچو عیشم تلخ می‌راند سخن
چونکه بر شکر گذر یابد چو شکر می‌شود
هوش مصنوعی: اگرچه لبخند زیبایش مانند یک لذت تلخ مرا می‌راند، اما وقتی سخن به زبانش جاری شود، مانند شکر شیرین و خوشایند می‌شود.
گفت لعل او کنم از وصل کارت همچو زر
اینچنین ساده نی‌ام کم (که‌م‌؟) عشوه باور می‌شود
هوش مصنوعی: گفت: اگر به وصالت برسم، لعل تو را مانند طلا می‌سازم. من این‌قدر ساده نیستم که به راحتی فریب عشوه‌هایت را بخورم.
هر متاعی کان مرا باشد ز جنس جان و دل
در بهای یک نظر در کار دلبر می‌شود
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای من ارزشمند است و به روح و جانم مربوط می‌شود، در برابر یک نگاه از معشوق، به قیمت بسیار بالایی تبدیل می‌شود.
عیدی از من شعر می‌خواهد که بهر تهنیت
سوی صدر خواجه هر هفت کشور می‌شود
هوش مصنوعی: شخصی از من تقاضای شعری دارد که برای تبریک به سلطان، از هر هفت کشور به سوی او فرستاده شود.
صدر عالم رکن دین اقضی القضاة شرق و غرب
آنکه چرخش بنده و ایام چاکر می‌شود
هوش مصنوعی: سرزمین عالم استوارترین رکن دین و قضاوت در شرق و غرب، آن کسی است که گردش روزگار و وقایع زمان به دست اوست و او به عنوان بنده و خدمتگزار عمل می‌کند.
صدق بوبکریش جفت عدل فاروقی شده‌ست
شرم عثمانیش یار علم حیدر می‌شود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که صداقت ابوبکر (اولین خلیفه مسلمانان) با انصاف عمر (دومین خلیفه) هماهنگ شده و در عین حال، شرم و حیای عثمان (سومین خلیفه) باعث می‌شود که دانش و علم علی (چهارمین خلیفه) به او نزدیک شود. به عبارت دیگر، ویژگی‌های مثبت هر یک از این شخصیت‌ها در اینجا مورد توجه قرار گرفته است.
آسمان از قدر جاه او بلندی می‌برد
و آفتاب از نور رای او منور می‌شود
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر مقام و جایگاه او بلند می‌شود و خورشید به خاطر نور و روشنی فکر و اندیشه‌اش روشن‌تر می‌شود.
دست او گاه سخاوت شرم طوبی می‌دهد
لفظ او وقت عذوبت رشک کوثر می‌شود
هوش مصنوعی: دست او گاهی به خاطر سخاوتش شرمگین درخت طوبی را به وجد می‌آورد و کلامش در لحظات شیرینی، شادابی و طراوتی مانند کوثر ایجاد می‌کند.
سروری را سروری از وی به حاصل آمده‌ست
آرزو را آرزو از وی میسر می‌شود
هوش مصنوعی: قدرت و اراده از او سرچشمه می‌گیرد و آرزوها نیز به یاری او به تحقق می‌رسند.
توشه جان از حدیثش نیک فربه شد ولی
کیسه کان از سخایش سخت لاغر می‌شود
هوش مصنوعی: با شنیدن داستان‌ها و گفتار او، روح و جان انسان به طرز خوب و دلپذیری پر می‌شود، اما در عین حال به دلیل generosity و سخاوت او، دارایی و ثروت فرد به شدت کاهش می‌یابد.
عقل در سودای جاه او ز خود بیگانه شد
وهم در دریای علمش شناور می‌شود
هوش مصنوعی: عقل در آرزوی مقام و شهرت از خود بی‌خبر شده و خیال در دریای دانش او در حال غوطه‌وری است.
صدر شرع از فرجاه او مزین شد چنانک
نوک کلک از رشح خلق او معتبر می‌شود
هوش مصنوعی: پیشوای دین و شرع به واسطه رحمت و ویژگی‌های او زینت یافته است، همان‌طور که نوک قلم از اثر و خلاقیت او معتبر و ارزشمند می‌شود.
حکم و حلمش هم‌رکاب با دو خاک کند از صفت
لطف و عنفش هم‌عنان آب و آذر می‌شود
هوش مصنوعی: سخاوت و بردباری او در کنار هم قرار دارند و از صفات لطافت و خشونتش مانند آب و آتش می‌شود.
مشتری تا گشت صاحب طالع مسعود او
نزد دانا کنیت او سعد اکبر می‌شود
هوش مصنوعی: زمانی که مشتری به مقام و رتبه‌ی بالایی برسد، شخص دانا و عالِم به او می‌گوید که این موفقیت او نشانه‌ی نیکبختی و سعادت بزرگ‌تر است.
در رکاب خدمتش گردون پیاپی می‌دود
با قضای آسمان حکمش برابر می‌شود
هوش مصنوعی: در خدمت او، زمان به طور مداوم در حرکت است و تقدیر آسمانی نیز حکم او را تأیید می‌کند.
بحر چون خوانم مر او را چون به گاه مکرمت
هر سر انگشتی ازو صد بحر اخضر می‌شود
هوش مصنوعی: وقتی او را در نظر می‌گیرم، مانند دریایی بزرگ است که در زمان کرامت و بزرگی، هر انگشتش به اندازه صد دریای سبز، عظیم و ارزشمند می‌شود.
عدل او آسایش مظلوم و ظالم می‌دهد
مدح او آرایش دیوان و دفتر می‌شود
هوش مصنوعی: عدالت الهی به هر دو طرف، نه تنها به مظلومان بلکه به ظالمین نیز آرامش می‌دهد. ستایش از او سبب می‌شود که زیبایی و نظم به کارها و نوشته‌ها بیفزاید.
از بنانش هر کسی جز بحر شادی می‌کند
وز سخایش هرکس جز کان توانگر می‌شود
کان‌: معدن‌، معدن جواهر و زر و سیم.
مشکل شرع از بنان او همه حل‌کرده شد
روزی خلق از سر کلکش مقدر می‌شود
هوش مصنوعی: مشکل‌های دین و شرع به دست او به طور کامل حل شد و روزی همگان از تدبیر و سرنوشت او بهره‌مند خواهند شد.
آفتاب از شرم رای او شبانگاهان بین
تا چه سرگردان و حیران سوی خاور می‌شود
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر زیبایی چهره‌اش در هنگام شب، به سمت شرق می‌رود و این کار او باعث می‌شود که شب و روز در حیرانی و سرگردانی باشند.
باد خلق او مگر بگذشت بر خاک تبت
خون از آن در ناف آهو مشک اذفر می‌شود
هوش مصنوعی: بخیالوی که در دلش محبت و زیبایی اوست، گویی نسیمی از خاک تبت گذر کرده و بوی خوشی را به همراه آورده است، بویی که از خون آهو برخاسته و عطر مشک را در فضا پخش می‌کند.
پیش لفظ او صدف چون من همه تن گوش شد
لاجرم در سینه او قطره گوهر می‌شود
هوش مصنوعی: وقتی که من در برابر کلام او مانند صدف تمام وجودم را به شنیدن می‌سپارم، در نتیجه در دل او، یک قطره گوهری شکل می‌گیرد.
ابر را گویند کز تأثیر جذب آفتاب
چون بخار از روی دریا بر فلک بر می‌شود
هوش مصنوعی: ابر را به عنوان پدیده‌ای می‌شناسند که تحت تأثیر تابش آفتاب، بخار آب از سطح دریا به آسمان می‌رود و تشکیل می‌شود.
نزد من تحقیقش آن باشد که هنگام سخا
آفتاب از شرم رایش زیر چادر می‌شود
هوش مصنوعی: در نظر من، زمانی که فردی بخشش و سخاوت می‌کند، به اندازه‌ای شرمنده می‌شود که حتی خورشید هم از او خجالت می‌کشد و زیر سایه پنهان می‌شود.
قول صدق او چو قرآن‌ست و قرآن گه‌گهی
ظاهر اندر بند سیم و حلقه زر می‌شود
هوش مصنوعی: در اینجا به صداقت و راستگویی خداوند اشاره شده است که همچون قرآن، در زمان‌های مختلف به شکل‌های متفاوت و شگفت‌انگیز نمایان می‌شود. او به گاه ضرورت، خود را در زینت‌هایی چون طلا و زیورآلات به نمایش می‌گذارد، تا نشان دهد که حقیقت و کلامش همواره در حال ظهور است.
روز درس او ملک گردد چو سوسن دَه‌زبان
گاه وعظ او فلک نُه‌پایه منبر می‌شود
هوش مصنوعی: روز درس او، همچون گل سوسن زیبا و دل‌انگیز می‌شود و وقتی که عطر وعظ او در فضا می‌پیچد، مانند منبری با نه پایه، محیط را پر از جذبه و قدرت می‌کند.
مدت عمرش بخواهد ماند تا دور زمان
با قضا از غیب این معنی برابر می‌شود
هوش مصنوعی: عمر او پایدار خواهد ماند تا زمانی که سرنوشت و تقدیر در جهان، این حقیقت را رقم بزند.
اعتدال عدل او برداشت علت‌ها چنانک
خانه‌بیمار بیزار از مزوّر می‌شود
مزوّر‌: آبگوشت یا آش مخصوص بیمار.
هرچه اندر حُقهٔ سینه کسی تضمین کند
جمله در آیینهٔ طبعش مصوّر می‌شود
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل و روح کسی نهفته باشد، به‌طور طبیعی و بدون تردید در آینه‌ی شخصیت و طبیعت او تجلی پیدا می‌کند.
نصرت ایزد به هر حالی قرین جاه اوست
لاجرم بر کافهٔ خصمان مظفّر می‌شود
کافه‌: همه‌، همگی‌.
ای ترا گشته مسلم منصبی کز روی شرع
هرکه گردد منکر حکم تو کافر می‌شود
هوش مصنوعی: ای کسی که به مقام مسلمانی رسیده‌ای، اگر کسی به خاطر شریعت، حکمت تو را انکار کند، به کفر دچار خواهد شد.
تیغ کوه و تیغ خورشید ایمنند از یکدگر
تا میان هردو انصاف تو داور می‌شود
هوش مصنوعی: کوه و خورشید هرکدام امنیت دارند و هیچ‌یک به دیگری آسیبی نمی‌زنند، تا زمانی که تو با انصاف و عدل میان آنها قضاوت کنی.
دست کوته‌کرد مقناطیس ز‌آهن تا بدید
کز چگونه عدل تو خصم ستمگر می‌شود
هوش مصنوعی: مقناطیس وقتی متوجه شد که آهن به شکل عدل تو می‌تواند دشمن ستمگر را تحت تأثیر قرار دهد، دیگر دستش را کوتاه کرد.
اندر ایام تو ظالم می‌بترسد آنچنانک
باز در زیر زِره نزد کبوتر می‌شود
هوش مصنوعی: در روزگاران تو، ظالم دچار ترس است به گونه‌ای که چون تیر در زره، زیر بال کبوتر پنهان می‌شود.
بانگ بر ظالم چنان زد هیبت انصاف تو
کز نهیبش کهربا که را مسخّر می‌شود
هوش مصنوعی: فریاد بر ظالم چنان بود که قدرت عدالت تو به اندازه‌ای ترسناک بود که مثل رعد و برق، همگان را به وحشت انداخت.
بخل و ظلم از شرم جود و بیم عدلت در جهان
آن چو سیمرغ این دگر کبریت احمر می‌شود
هوش مصنوعی: بخل و ظلم به دلیل شرم از بخشش و ترس از عدالت از هر سو به وجود می‌آید. در این دنیا، یکی مانند سیمرغ درخشان و بی‌نظیر است و دیگری مانند کبریت احمر که نادر و خاص می‌شود.
چرخ بربسته‌ست در عهدت در‌ِ ظلم و ستم
از کواکب زان قبل گردون مسمر می‌شود
هوش مصنوعی: زمانه به تلخی و ظلم و ستم کشیده شده است و این وضعیت باعث شده که سرنوشت و تقدیر انسان‌ها به شدت تحت تأثیر قرار گیرد و همه چیز به سختی تغییر کند.
آسمان در پیش حُکمت حلقه‌در‌گوش آمده‌ست
و آفتاب از بهر جودت کیمیاگر می‌شود
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر حکمت در گوش خود حلقه‌ای دارد و خورشید به دلیل بخشندگی‌اش مانند کیمیاگری می‌شود.
ذره پیش لطف تو گردد گران‌سایه چو کوه
کوه با حلم تو چون ذره سبک‌سر می‌شود
هوش مصنوعی: هر جزئی از وجود به خاطر لطف تو ارزشمند و سنگین می‌شود، در حالی که کوه‌ها با حلم و بزرگواری تو به سبکی و آسانی نزدیک می‌شوند.
هرکه چون سوسن به مدح تو زبان تر می‌کند
در زمان او را زبان پر زر چو عبهر می‌شود
در زمان‌: فورا. در آن.
از تو چشم ِ فضل روشن‌گشت و جان علم شاد
کیست کاندر عهد تو نه علم‌پرور می‌شود
هوش مصنوعی: چشم من به لطف تو روشن شده و روح علم شاداب است. در زمان تو کسی نیست که به علم و دانش پرورش یابد.
خصم تو گر از تو بر گردون گریزد فی‌المثل
از نهیب تو دو نیمه چون دو پیکر می‌شود
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو از تو بگریزد، مانند آن است که از نیروی تو به دو نیم تقسیم می‌شود، گویی که دو جسم متفاوت است.
تیغ از ننگ عدوی تو برآسوده‌ست از آنک
خود نفَس در حنجر خصم تو خنجر می‌شود
هوش مصنوعی: تیغ دشمنی تو به خاطر ننگی که دارد، از ناراحتی بیرون آمده است، زیرا خود نفس تو به مانند خنجری در گلوی خصم تبدیل می‌شود.
معنی مدحت ندارد هیچ پایانی پدید
این ز عجز ماست گر لفظی مکرّر می‌شود
هوش مصنوعی: تحسین و ستایش هیچ زمانی به پایان نمی‌رسد، و این به دلیل ناتوانی ماست که مجبوریم گاهی کلمات را تکرار کنیم.
مدح چون تو فاضلی آسان توان گفتن از آنک
خود زبان ِ کلک در مدحت سخنور می‌شود
هوش مصنوعی: ستایش کسی چون تو که از فضایل بسیاری برخوردار است، کار دشواری نیست، زیرا خود قلم در وصف تو به سخنوری واداشته می‌شود.
تا چو تو در هر بهاری ابر گوهر می‌دهد
تا چو من در هر خزانی باد زرگر می‌شود
هوش مصنوعی: همان‌طور که تو در هر فصل بهار جواهرات بارانی را نثار می‌کنی، من هم در هر فصل پاییز به گنجینه‌ام می‌افزایم.
این نفاذ حُکم تا روز قضا پاینده باد
کز تو روز ِ بدعت و شُبهت مکدّر می‌شود
هوش مصنوعی: این قدرت و تأثیر تا روز سرنوشت پایدار باشد، زیرا از تو روزهای ناخوشایند و گمراه‌کننده به وجود می‌آید.
بر تو عید فطر بادا خرم و میمون که خود
مرگ اعدای تو همچون عید دیگر می‌شود
هوش مصنوعی: این عید فطر بر تو خوش و شاد باد، زیرا مرگ دشمنان تو نیز مانند دیگر جشن‌ها و مناسبت‌ها به یک روز خاص تبدیل می‌شود.
موسی بادت قوام الدین همیشه پیش رو
تا چو هارون قوّت پشت برادر می‌شود
هوش مصنوعی: الهام‌بخش این بیت، اشاره به این دارد که مانند موسی، تو باید همیشه پیشتاز و رهبری کنی و همچون هارون، حمایت و پشتیبانی برادرت را داشته باشی. در واقع، باید با رهبری و قدرت در کنار یکدیگر به پایداری دین و اصولی که به آن اعتقاد داریم، ادامه دهیم.