گنجور

شمارهٔ ۲۷ - در مدح نظام الملک وزیر

مرا هر ساعتی سودای آن نامهربان خیزد
که مشکینش همی گویی دو سنبل ز ارغوان خیزد
رخ رخشان آن دلبر فراز قد رعنایش
به ماه چارده ماند که از سرو روان خیزد
دهان تنگ و روی او گمانی در یقین مضمر
درو دربسته مرجان یقینی کز گمان خیزد
در آن کوچک دهان صد تنک سکر تعبیست اورا
بدین تنگی نمیدانم سخن چون زان دهان خیزد
اگر عکس رخش افتد بدین آیینه گورحقه
هزاران آه سربسته ز مهر آسمان خیزد
نگه کردن نیارم تیز اندر روی آن دلبر
بر او از نازکی ترسم که از دیدن نشان خیزد
ز عنبر دایره سازد که دارد مرکز اندر دل
ز سنبل خط کشد بر مه که از نقطه اش روان خیزد
اگر در خاصیت خیزد همی از زعفران خنده
مرا در گریه افزاید کم از رخ زعفران خیزد
ز من جان خواهد و بستد و گر زو بوسه ای خواهم
خصومت آن زمان باشد قیامت این زمان خیزد
به فر عشق او گشتم توانگر از زر و گوهر
ولیکن اینم از رخسار و آن از دیدگان خیزد
نخیزد زَابروکان آن زر و گوهر کز رخ و چشمم
اگر خیزد ز دست و طبع دستور جهان خیزد
وزیر عالم و عادل نظام مشرق و مغرب
که سوی خاک در گاهش نشاط انس و جان خیزد
جمال الدین نظام الملک کاندر دولت و ملت
نه چون او مقتدا باشد نه چون او قهرمان خیزد
زمین خواهد که با حلمش درنگی هم رکاب افتد
زمان خواهد که با حکمش زمانی هم عنان خیزد
بیادش ساغر لاله از این سان لعلگون روید
ز شکرش سوسن خوش دم چنین رطب اللسان خیزد
بهار از رشک طیع او همیشه اشکبار آید
صبا از شرم خلق او همیشه ناتوان خیزد
همای همتش را عرش سقف آشیان زیبد
ضمیر روشنش را صبح بهر ترجمان خیزد
سموم قهرش ار خیزد ز خارا خون برون جوشد
نسیم لطفش ار بجهد ز آتش ضیمران خیزد
حقیقت آن زر و گوهر که دست جود او بخشد
نه از ابر بهار آید نه از باد خزان خیزد
ندانم چون همی بخشد به بدره بدره آن چیزی
که از خورشید ذره ذره در اجزای کان خیزد
زهی دریادلی کز حرص جود و طمع بذل تو
زاطراف جهان هر روز چندین کاروان خیزد
فلک بهر زمین بوست چو اختر سرنگون افتد
ملک از بهر انگشتت چو گردون اوفتان خیزد
جهان از فر عدل تو چنان گشته است کاندر وی
نه اسم دادخواه آید نه بانگ پاسبان خیزد
اگر نه عفو جانبخش تو آن را برزند آبی
نعوذبالله از خشمت عذاب جاودان خیزد
مگر با رای تو پهلو همی زد صبح کوته عمر
از آن تکبیرها در روی او از هر مکان خیزد
مروت را بجائی در رسانیدی که در عالم
نه یاد برمک آرند و نه ذکر طوسیان خیزد
چو حزمت بزم آراید به رقص اندر شود زهره
چو عزمت رزم آغازد ز مریخ الامان خیزد
چنان پر کنده شد خصمت که تا محشر نگردد جمع
چنین فتحی ز رای پیرو از بخت جوان خیزد
کمینه شعله از رای تو جرم آفتاب آمد
فرو تر بخشش از جود تو گنج شایگان خیزد
خداوندا اگر چه هست جود آن خصلت زیبا
که فال نیک از آن گیرند و نام نیک از آن خیزد
ولیکن هم روا نبود که نام حاتم مسکین
چنان گردد که با جودت ز بخلش داستان خیزد
به دریا کان همی گوید که می گفتند هر وقتی
که ناگه فتنه ای بینی که در آخر زمان خیزد
همی گفتم به خواجه دفع شاید کردن آن فتنه
ندانستیم خود کاین فتنه ما را زان بنان خیزد
حکایت میکند خورشید چرخ از رزم و بزم تو
از آن در حالتی هم تیغ زن هم درفشان خیزد
چو دستت ابر کی باشد که تا زو قطره ای بارد
ز برقش صد شرر زاید ز رعدش صد فغان خیزد
فلک در پیش حکم تو چو دو پیکر کمر بندد
ملک از بهر مدح تو چو سوسن ده زبان خیزد
چو کلک اندر بنان گیری تماشا آنگهی باشد
چو چین در ابرو اندازی قیامت آن زمان خیزد
به تثلیت بنانت چون قران کلک و کف باشد
بعالم در بشارت ها ز سعد آن قران خیزد
اگر دست گهر بخش تو هرگز بی قلم نبود
نباشد بس عجب آری ز دریا خیزران خیزد
امل را چون عدوی تو اجل گوئی که همزادست
از آن معنی که با جود تو دایم توأمان خیزد
ز خوان جود تو خوردست این بسیار خواره حرص
از آن همچون قناعت ممتلی زان چرب خوان خیزد
خداوندا در ایام تو چون من بنده ضایع
توقع از که دارد پس کش از وی نام و نان خیزد
نه جز مدح تو لفظش را دگر کس دستگیر آید
نه جز دست تو طبعش را دگر کس میزبان خیزد
تو هم خورشید و هم ابری بپرور آن نهالی را
که آرد غنچه ها بیرون که از وی قوت جان خیزد
چه نقص آید درین دولت اگر از فر میمونت
از این درگاه دهر آرای چون من مدح خوان خیزد
به سیم آزاده پروردن به زر نام نکو جستن
نه بازرگانی ای باشد کز او هرگز زیان خیزد
توان گفتن به دعوی در سخا و در سخن هرگز
نه چون تو در جهان باشد نه چون من ز اصفهان خیزد
ترا گر دُر منثور از بنان خیزد گه بخشش
مرا در مدحت تو دُر منظوم از بیان خیزد
برون آیم چو گوهر ز آب و چون یاقوت از آتش
اگر صدر جهان را هیچ رای امتحان خیزد
نه از بهر طمع گویم چو دیگر کس مدیح تو
هما بر سگ چه فخر آرد چو بهر استخوان خیزد
همی تا چهره اطفال باغ از بیم کم عمری
به روی عاشقان ماند چو باد مهرگان خیزد
ترا سرسبزیی بادا که هر چت آرزو آید
که چونین باید از گردون بعینه آنچنان خیزد
عدویت خاکسار و زرد چون آبی ز باد سرد
چنان کش از دل و از دیده نارو ناردان خیزد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا هر ساعتی سودای آن نامهربان خیزد
که مشکینش همی گویی دو سنبل ز ارغوان خیزد
هوش مصنوعی: هر لحظه یاد آن بی‌رحم به ذهنم می‌آید که گویی معطر به عطر گل‌های خوشبو است.
رخ رخشان آن دلبر فراز قد رعنایش
به ماه چارده ماند که از سرو روان خیزد
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان آن معشوق بر روی قامت بلند و خوش‌فرم او، مانند ماه چهاردهمی است که از درخت سرو زیبا و سرسبز بالا می‌رود.
دهان تنگ و روی او گمانی در یقین مضمر
درو دربسته مرجان یقینی کز گمان خیزد
هوش مصنوعی: دهان کوچکش و چهره‌اش به گونه‌ای است که در آن یک حقیقت نهفته وجود دارد. درون او مانند مرجانی مستحکم و محکم است که از گمان‌ها و شک‌ها به وجود نیامده است.
در آن کوچک دهان صد تنک سکر تعبیست اورا
بدین تنگی نمیدانم سخن چون زان دهان خیزد
هوش مصنوعی: در آن دهان کوچک، بوی پر از شراب و خوشی وجود دارد، اما به خاطر تنگی آن، نمی‌دانم چگونه می‌تواند از آنجا سخن بگوید.
اگر عکس رخش افتد بدین آیینه گورحقه
هزاران آه سربسته ز مهر آسمان خیزد
هوش مصنوعی: اگر تصویر زیبایی او در این آیینه خاکی بیفتد، هزاران آه پنهان از عشق آسمان به‌وجود می‌آید.
نگه کردن نیارم تیز اندر روی آن دلبر
بر او از نازکی ترسم که از دیدن نشان خیزد
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به چهره آن معشوق زیبا نگاه کنم، زیرا از نازکی و لطافت او می‌ترسم که مبادا از دیدن من ناراحت شود.
ز عنبر دایره سازد که دارد مرکز اندر دل
ز سنبل خط کشد بر مه که از نقطه اش روان خیزد
هوش مصنوعی: بوی خوش عطر و ادکلن در مرکز دل می‌چرخد و از گل‌های خوشبو، خطی بر روی ماه می‌کشد که از همان نقطه، زیبایی و نشاط به وجود می‌آید.
اگر در خاصیت خیزد همی از زعفران خنده
مرا در گریه افزاید کم از رخ زعفران خیزد
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و خاصیت زعفران در وجود کسی تجلی کند، لبخند آن فرد حتی در لحظه‌های غم و اندوه نیز حالتی شگفت‌انگیز به من می‌دهد و احساس درد و غم را کم‌رنگ می‌کند. زیبایی او به قدری تاثیرگذار است که حتی در زمان ناراحتی، انرژی مثبت ایجاد می‌کند.
ز من جان خواهد و بستد و گر زو بوسه ای خواهم
خصومت آن زمان باشد قیامت این زمان خیزد
هوش مصنوعی: او جان مرا طلب کرد و گرفت، و اگر از او یک بوسه بخواهم، در آن صورت جنگی برپا خواهد شد که در آنوقت مانند قیامت خواهد بود.
به فر عشق او گشتم توانگر از زر و گوهر
ولیکن اینم از رخسار و آن از دیدگان خیزد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، به ثروتی از طلا و جواهر دست یافتم، اما سرچشمه این ثروت از زیبایی چهره‌اش و از نگاه‌هایش نشأت می‌گیرد.
نخیزد زَابروکان آن زر و گوهر کز رخ و چشمم
اگر خیزد ز دست و طبع دستور جهان خیزد
هوش مصنوعی: اگر از ابر باران و گنجینه‌ای از طلا و جواهر نبارد، به یقین از چهره و نگاه من پراکنده می‌شود. اگر این زیبایی از دست من و از طبیعت من برمی‌خیزد، دنیا نیز از آن نشأت می‌گیرد.
وزیر عالم و عادل نظام مشرق و مغرب
که سوی خاک در گاهش نشاط انس و جان خیزد
هوش مصنوعی: وزیر دانشمند و عادل، نظام بخش شرق و غرب، در جایی که زندگی و شادابی انسان‌ها از خاک برمی‌خیزد.
جمال الدین نظام الملک کاندر دولت و ملت
نه چون او مقتدا باشد نه چون او قهرمان خیزد
هوش مصنوعی: جمال الدین نظام الملک در حکومت و ملت، نمونه‌ای بی‌نظیر است که نه کسی می‌تواند به عنوان پیشوای او حاضر شود و نه کسی به مانند او قهرمان ظهور کند.
زمین خواهد که با حلمش درنگی هم رکاب افتد
زمان خواهد که با حکمش زمانی هم عنان خیزد
هوش مصنوعی: زمین سعی دارد تا با صبر و سکوتش، به آرامی پیش برود و زمان نیز به طور طبیعی خواهد گذشت و هماهنگ با حکمت خود بر فراز خواهد آمد.
بیادش ساغر لاله از این سان لعلگون روید
ز شکرش سوسن خوش دم چنین رطب اللسان خیزد
هوش مصنوعی: به یاد او، جامی از رنگ قرمز مانند گل لاله برمی‌خیزد و از شیرینی‌اش، گل سوسن به زیبایی شکوفا می‌شود و میوه‌ای خوشمزه و شیرین به زبان می‌آید.
بهار از رشک طیع او همیشه اشکبار آید
صبا از شرم خلق او همیشه ناتوان خیزد
هوش مصنوعی: بهار همواره با حسرت زیبایی او گریسته می‌آید و نسیم به سبب شرم از خلق و خوی او همیشه ناتوان و ضعیف برمی‌خیزد.
همای همتش را عرش سقف آشیان زیبد
ضمیر روشنش را صبح بهر ترجمان خیزد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که دارای اوج و همت بلندی است، تنها در آسمان به پرواز می‌پردازد و وجود روشن و آگاه او به مانند صبحی است که برای روشن کردن و بیان حقیقت به زندگی می‌آید.
سموم قهرش ار خیزد ز خارا خون برون جوشد
نسیم لطفش ار بجهد ز آتش ضیمران خیزد
هوش مصنوعی: اگر خشم او به وجود بیاید، مانند خون از سنگ بیرون می‌جوشد؛ و اگر لطفش بروز کند، از آتش دل‌سوزان به‌وجود می‌آید.
حقیقت آن زر و گوهر که دست جود او بخشد
نه از ابر بهار آید نه از باد خزان خیزد
هوش مصنوعی: حقیقت گران‌بها و ارزشمندی که از دست generosity و بخشندگی او به کسی داده می‌شود، نه از باران بهاری ناشی می‌شود و نه از وزش باد فصل پاییز برمی‌خیزد.
ندانم چون همی بخشد به بدره بدره آن چیزی
که از خورشید ذره ذره در اجزای کان خیزد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه آن چیزی که از خورشید به آرامی در اجزای زمین به وجود می‌آید، به تدریج در سفره‌ای که برای پذیرایی آماده شده، قرار می‌گیرد.
زهی دریادلی کز حرص جود و طمع بذل تو
زاطراف جهان هر روز چندین کاروان خیزد
هوش مصنوعی: چه دل بزرگی! چون از روی سخاوت و اشتهای بخشش، آکنده از محبت، هر روز کاروان‌های زیادی از همه جای دنیا حرکت می‌کنند.
فلک بهر زمین بوست چو اختر سرنگون افتد
ملک از بهر انگشتت چو گردون اوفتان خیزد
هوش مصنوعی: آسمان در برابر زمین همچون عطر است و هنگامی که ستاره‌ای به زمین می‌افتد، سلطنت و حکومت به خاطر دست تو به زانو درمی‌آید و دنیا برای تو به حرکت درمی‌آید.
جهان از فر عدل تو چنان گشته است کاندر وی
نه اسم دادخواه آید نه بانگ پاسبان خیزد
هوش مصنوعی: جهان به خاطر عدل و انصاف تو به گونه‌ای شده است که در آن نه نامی از دادخواهی به گوش می‌رسد و نه صدای پاسبانی به گوش می‌خورد.
اگر نه عفو جانبخش تو آن را برزند آبی
نعوذبالله از خشمت عذاب جاودان خیزد
هوش مصنوعی: اگر بخشش و رحمت تو نبود، ممکن بود عذاب همیشگی از خشمت برآید و گرفتاری‌های بزرگی به وجود آورد.
مگر با رای تو پهلو همی زد صبح کوته عمر
از آن تکبیرها در روی او از هر مکان خیزد
هوش مصنوعی: آیا تنها با تدبیر توست که صبح کوتاه عمر بر می‌خیزد و از هر جا صدای تکبیر به گوش می‌رسد؟
مروت را بجائی در رسانیدی که در عالم
نه یاد برمک آرند و نه ذکر طوسیان خیزد
هوش مصنوعی: تو به جایی رسیده‌ای که حتی از برمکیان یادی نمی‌شود و نام طوسی‌ها نیز دیگر برزبان‌ها نیست.
چو حزمت بزم آراید به رقص اندر شود زهره
چو عزمت رزم آغازد ز مریخ الامان خیزد
هوش مصنوعی: زمانی که قدرت تو جشنی برپا کند، زهره به رقص در می‌آید و زمانی که نامت به جنگ و نبرد بیفتد، از مریخ صدای نجات بلند می‌شود.
چنان پر کنده شد خصمت که تا محشر نگردد جمع
چنین فتحی ز رای پیرو از بخت جوان خیزد
هوش مصنوعی: چنان شکست خوردی که تا روز قیامت هم نتوانی این‌گونه جمعی از پیروزی به دست آوری و این موفقیت از سر جوانی و شانس می‌آید.
کمینه شعله از رای تو جرم آفتاب آمد
فرو تر بخشش از جود تو گنج شایگان خیزد
هوش مصنوعی: شعله‌ای که از فکر تو به وجود می‌آید، نسبت به نور آفتاب کم‌نورتر است. و بخشش و generosity تو چنان زیاد است که از آن گنجینه‌های ارزشمند جستو می‌شود.
خداوندا اگر چه هست جود آن خصلت زیبا
که فال نیک از آن گیرند و نام نیک از آن خیزد
هوش مصنوعی: خداوند، اگرچه بخشندگی تو ویژگی زیبایی است که باعث می‌شود دیگران از آن نیکی و نام نیک دریافت کنند.
ولیکن هم روا نبود که نام حاتم مسکین
چنان گردد که با جودت ز بخلش داستان خیزد
هوش مصنوعی: اما شایسته نیست که نام حاتم مسکین این‌گونه باشد که داستان بخل او با سخاوتش درآمیزد.
به دریا کان همی گوید که می گفتند هر وقتی
که ناگه فتنه ای بینی که در آخر زمان خیزد
هوش مصنوعی: به دریا می‌گوید که هرگاه ناگهان فتنه‌ای را ببینی که در پایان زمان بروز کند، این همان چیزی است که قبلاً گفته‌اند.
همی گفتم به خواجه دفع شاید کردن آن فتنه
ندانستیم خود کاین فتنه ما را زان بنان خیزد
هوش مصنوعی: من همواره می‌گفتم که شاید بتوانیم از خواجه (آدم با نفوذ) در برابر این فتنه محافظت کنیم، اما نمی‌دانستیم که خود این مشکل از همان ریشه ما برمی‌خیزد.
حکایت میکند خورشید چرخ از رزم و بزم تو
از آن در حالتی هم تیغ زن هم درفشان خیزد
هوش مصنوعی: خورشید با درخششش روایت می‌کند که تو در میدان جنگ و مهمانی چگونه می‌درخشیدی. در حالتی که هم می‌توانستی دشمن را با تیغ ضربه بزنی و هم در جشن و سرور و شادی ظاهر شوی.
چو دستت ابر کی باشد که تا زو قطره ای بارد
ز برقش صد شرر زاید ز رعدش صد فغان خیزد
هوش مصنوعی: زمانی که دست تو مانند ابر باشد، دیگر نمی‌توان انتظار داشت که تنها قطره‌ای از آن بریزد. از برق ابر، صدها جرقه به وجود می‌آید و از رعد آن، صدها نعره و صدا برخاست می‌کند.
فلک در پیش حکم تو چو دو پیکر کمر بندد
ملک از بهر مدح تو چو سوسن ده زبان خیزد
هوش مصنوعی: آسمان در برابر فرمان تو مانند دو قسمت می‌ماند و پادشاهی به خاطر ستایش تو مانند گل نرگس زبان گشوده و سخن می‌گوید.
چو کلک اندر بنان گیری تماشا آنگهی باشد
چو چین در ابرو اندازی قیامت آن زمان خیزد
هوش مصنوعی: وقتی قلم را در دستت بگیری و شروع به نوشتن کنی، آن زمان است که زیبایی خاصی ایجاد می‌شود، مثل اینکه چروک‌هایی در ابرو درست کنی. در آن لحظه، اثر آن کار می‌تواند به قدری بزرگ و تأثیرگذار باشد که به قیامت شبیه شود.
به تثلیت بنانت چون قران کلک و کف باشد
بعالم در بشارت ها ز سعد آن قران خیزد
هوش مصنوعی: نزدیک به تو، کلامی زیبا و دل‌نواز است که مانند قرآن در دل‌ها نفوذ می‌کند و به جهانیان نوید می‌دهد که از خوشی و سعادت سرچشمه می‌گیرد.
اگر دست گهر بخش تو هرگز بی قلم نبود
نباشد بس عجب آری ز دریا خیزران خیزد
هوش مصنوعی: اگر این بخشنده گوهر، هیچ وقت بدون قلم نباشد، جای شگفتی نیست که از دریا، چوب خیزران به دست بیاید.
امل را چون عدوی تو اجل گوئی که همزادست
از آن معنی که با جود تو دایم توأمان خیزد
هوش مصنوعی: امید را به مانند مرگ در نظر می‌گیری، زیرا همواره با بخشندگی و جود تو در کنار هم به وجود می‌آید.
ز خوان جود تو خوردست این بسیار خواره حرص
از آن همچون قناعت ممتلی زان چرب خوان خیزد
هوش مصنوعی: از سفره بخشش تو، بسیاری از سیری‌کنندگان سیر شده‌اند، و حرص و طمع چون قناعتی که از آن سفره پر شده، به سوی آن چرب و نرم می‌رود.
خداوندا در ایام تو چون من بنده ضایع
توقع از که دارد پس کش از وی نام و نان خیزد
هوش مصنوعی: خداوندا، در روزگار تو، مثل من که بنده‌ای ناچیز هستم، چه کسی انتظار دارد؟ پس نام و نان از این شخص دور کن.
نه جز مدح تو لفظش را دگر کس دستگیر آید
نه جز دست تو طبعش را دگر کس میزبان خیزد
هوش مصنوعی: فقط تویی که می‌توانی از کلمات خوب تعریف کنی و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند. همچنین تنها تویی که می‌توانی توانایی و استعداد او را مورد توجه قرار دهی و کسی دیگر نمی‌تواند این کار را بکند.
تو هم خورشید و هم ابری بپرور آن نهالی را
که آرد غنچه ها بیرون که از وی قوت جان خیزد
هوش مصنوعی: تو هم مانند خورشید و ابر باش، و آن نهالی را پرورش بده که گل‌ها و غنچه‌ها را به دنیا بیاورد، زیرا از آن نهال، زندگی و انرژی حاصل می‌شود.
چه نقص آید درین دولت اگر از فر میمونت
از این درگاه دهر آرای چون من مدح خوان خیزد
هوش مصنوعی: چه عیبی دارد در این دنیا اگر از خوشی‌های تو، خصوصاً آنهایی که به خاطر موجودی چون من ستایش می‌شود، استفاده شود؟
به سیم آزاده پروردن به زر نام نکو جستن
نه بازرگانی ای باشد کز او هرگز زیان خیزد
هوش مصنوعی: به جای استفاده از نقره و طلا برای رشد و پرورش، بهتر است نام نیکو را جستجو کنیم، زیرا این انتخاب هرگز به ما ضرر نخواهد رساند.
توان گفتن به دعوی در سخا و در سخن هرگز
نه چون تو در جهان باشد نه چون من ز اصفهان خیزد
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که در زمینه بخشندگی و سخنوری، هیچ‌کس نمی‌تواند به اندازه تو در جهان مطرح باشد و هیچ‌کس دیگری مانند من از اصفهان نمی‌تواند ظهور کند.
ترا گر دُر منثور از بنان خیزد گه بخشش
مرا در مدحت تو دُر منظوم از بیان خیزد
هوش مصنوعی: اگر در مدح تو، کلمات زیبا و ارزشمندی از زبانم جاری شود، مانند درهای گرانبهایی که از دستانم به بیرون می‌آید، انتظار دارم که بخشی از آن سخنان را در قالب شعر و نظم به تو تقدیم کنم.
برون آیم چو گوهر ز آب و چون یاقوت از آتش
اگر صدر جهان را هیچ رای امتحان خیزد
هوش مصنوعی: وقتی که خارج شوم مانند گوهری از آب و همچون یاقوتی از آتش، اگر هیچ نظری در مورد دنیا برآید.
نه از بهر طمع گویم چو دیگر کس مدیح تو
هما بر سگ چه فخر آرد چو بهر استخوان خیزد
هوش مصنوعی: من به خاطر طمع یا علاقه به چیز دیگری ستایش تو را نمی‌کنم. مانند دیگران نیستم که برای دریافت چیزی تو را تحسین کنند. همان‌طور که یک سگ برای گرفتن استخوانش به ستایش نمی‌پردازد، من هم به خاطر بهره‌وری از ستایش تو نمی‌گویم.
همی تا چهره اطفال باغ از بیم کم عمری
به روی عاشقان ماند چو باد مهرگان خیزد
هوش مصنوعی: تا وقتی که چهره‌های زیبا و معصوم کودکان باغ به خاطر ترس از زودگذری عمر به روی عاشقان باقی مانده، مانند بادی که در مهرگان وزیدن می‌گیرد.
ترا سرسبزیی بادا که هر چت آرزو آید
که چونین باید از گردون بعینه آنچنان خیزد
هوش مصنوعی: تو سرسبز و پررونق خواهی بود، چنان که هر آرزویی که برایت پیش آید، از آسمان به همین صورت و با همان شکوه برآید.
عدویت خاکسار و زرد چون آبی ز باد سرد
چنان کش از دل و از دیده نارو ناردان خیزد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از دل و احساسات می‌پردازد. گویا شخصی در اثر شرایط سخت و سرد، احساس کم‌روحی و زردی را تجربه می‌کند. فشارهایی که از سوی بیرون وجود دارد، مانند باد سرد، موجب می‌شود که او از عمق دل و دیده‌اش، احساساتی را به بیرون بریزد. در اینجا، نداهایی از دل و دیده در برابر مشکلات به شکل ناامیدی یا اندوه بیان می‌شود.