شمارهٔ ۲۴ - شکایت از روزگار
درین مقرنس زنگار خورده دود اندود
مرا به کام بداندیش چند باید بود
به آه ازاین قفس آبگون برآرم گرد
به اشک از ین کره آتشین برآرم دود
به منجنیق بلا پشت عیش من بشکست
به داسغاله غم کشت عمر من بدرود
نماند تیری در ترکش قضا که فلک
سوی دلم به سر انگشت امتحان نگشود
چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش
که موی بر تن صبرم ز تیر او بشخود
همه بپیچم چون مارِ کر ز زخم درشت
ز نیش گژدم کور از درون طاس کبود
رسید عمر به پایان و طرفة العینی
نه بخت شد بیدار و نه چشم فتنه غنود
نه پای همت من عرصه امید سپرد
نه دست نهمت من دامن مراد بسود
بر غم حاسد و بدخواه پیش دشمن و دوست
چو صبح چند زنم خندهای خون آلود
چو نام و ننگ فزاید عَنا نه نام و نه ننگ
چو زاد بود نماید جفا نه زاد و نه بود
چو نیست هیچ ممیز قصور عقل چه نقص
چو نیست هیچ سخندان وفور فضل چه سود
ز بس تراکم احداث در سرای وجود
بجز به کَتم عدم در نمیتوان آسود
ز نور عقل مرا چشم بخت شد تیره
که جرم شمع هم از نور دل فرو پالود
به نزد من به خر شیر خوشتراست ازان
که خون آهو و سرگین گاو باید بود
به آفتاب سر من اگر فرود آید
بدین سرم که ز گردنش درربایم زود
مرا ز هرچه بود مرد را زبان و دلیست
کزین دو لاف بزرگی همی توان پیمود
نه وقت حرمان آن هیچ راد را بد گفت
نه گاه بخشش این هیچ سفله را بستود
به حسن تدبیر از مه کلف توانم برد
نمیتوانم از تیغ بخت زنگ زدود
ز تیغ گوهردار ار نیام فرساید
مرا ز تیغ زبان این نیام تن فرسود
سلامتست صدف را میان غوطه بحر
ز بیزبانی و گوش از بلای گفت و شنود
مرا خدای تعالی عزیز عرضی داد
که جز به عز قناعت نمیشود خوشنود
همی گریزم از ینقوم چون پری زآهن
که میگریزند از من چو دیو از قل اعوذ
محمد ای سره مرد آبخواه و دست بشوی
که روی فضل سیه کشت و کار جود ببود
چه بود با من اهل زمانه را که مرا
نه هیچکس بخشید و نه هیچکس بخشود
گهی ز دولت بی سبب شوم محروم
گهی به قبضه این بی گنه شوم مأخوذ
چو کرم پیله ز من اطلسی طمع دارند
اگر دهند به عمریم نیم برگی تود
برنک و بوی چو نرماد گان ننازم ازان
که من نهنک دمانم پلنک خشم آلود
به آفتاب و عطارد چه التفات کنم
گهی که تیغ و قلم کار بایدم فرمود
حسود کو شد تا فضل من بپوشد لیک
کجا تواند خورشید را به گل اندود
بدان خدای که بر خوان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسه سر نمرود
که نزد همت من بس تفاوتی نکند
از آنچه به من داد یا ز من بربود
نه خاک نیستیم ز آتش غرور بکاست
نه آب هستی در باد نخوتم افزود
مرا تواضع طبعی عزیز آمد لیک
مذلتست تواضع به نزد سفله نمود
نه از تواضع باشد زبون دون بودن
نه حلم باشد خوردن قفا ز دست جهود
اگر حکایت مسعود سعد و قلعه نای
شنیده که در آن بود سالها مأخوذ
به چشم عقل نظر کن ایا پسندیده
زمانه قلعه نای است و مادر آن مسعود
شمارهٔ ۲۳ - مرثیت فوام الدین و تذهیب صدرالدین: مرا باری در ینحالت زبان نیستشمارهٔ ۲۵ - در تهنیت فیروزی: این مژده شنیدی که به ناگاه برآمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درین مقرنس زنگار خورده دود اندود
مرا به کام بداندیش چند باید بود
هوش مصنوعی: در این جایی که پر از آه و غم است، چه مدت باید درگیر افکار منفی و نگرانکننده باشم؟
به آه ازاین قفس آبگون برآرم گرد
به اشک از ین کره آتشین برآرم دود
هوش مصنوعی: با نالهای از این قفس مملو از آب رها میشوم و به دوردستهای جهان آتشین میروم و از آنجا دودی به آسمان میفرستم.
به منجنیق بلا پشت عیش من بشکست
به داسغاله غم کشت عمر من بدرود
هوش مصنوعی: با تیرکمان زندگی بدون داشتن هیچ پشتیبانی، لذت من نابود شد و غم همچون زخم بزرگ و عمیقی عمر من را به پایان برد.
نماند تیری در ترکش قضا که فلک
سوی دلم به سر انگشت امتحان نگشود
هوش مصنوعی: در زندگی به اندازهای به من سختی و آزمایش رسید که دیگر چیزی باقی نمانده است. دیگر زمان آن رسیده که آسمان به احساسات من توجه کند و امتحانی از من نگیرد.
چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش
که موی بر تن صبرم ز تیر او بشخود
هوش مصنوعی: به مانند خارپشتی شدهام از تیرهای آزار او؛ چرا که موهای بدنم از تیرهای او به زمین افتاده است.
همه بپیچم چون مارِ کر ز زخم درشت
ز نیش گژدم کور از درون طاس کبود
هوش مصنوعی: همه مانند ماری بزرگ و کژدمی از درون، پیچیده و خمیده میشویم، با ظاهری گنبدی و رنگی تیره.
رسید عمر به پایان و طرفة العینی
نه بخت شد بیدار و نه چشم فتنه غنود
هوش مصنوعی: زمان عمر به پایانش رسید و در یک چشم برهم زدن نه بخت بیدار شد و نه چشم فتنه به خواب رفت.
نه پای همت من عرصه امید سپرد
نه دست نهمت من دامن مراد بسود
هوش مصنوعی: نه تلاش من به تحقق آرزوهای بزرگ کمک کرد و نه عمل من به دستیابی به خواستهها و اهدافم یاری رساند.
بر غم حاسد و بدخواه پیش دشمن و دوست
چو صبح چند زنم خندهای خون آلود
هوش مصنوعی: در برابر حسادت و نیش زبان بدخواهان، چه نیازی است که با چهرهای خندان و پر از غم به دوستان و دشمنان نشان دهم؟
چو نام و ننگ فزاید عَنا نه نام و نه ننگ
چو زاد بود نماید جفا نه زاد و نه بود
هوش مصنوعی: هرگاه به من عزت و نام نیک عطا شود، احساس فخر و خودبینی در من بیدار میشود. از آنجا که ننگ و عیب به وضوح در مقابل من ظاهر نمیشود، نیکوکاران همواره در تلاشاند تا از بدیهای خود دور باشند.
چو نیست هیچ ممیز قصور عقل چه نقص
چو نیست هیچ سخندان وفور فضل چه سود
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیزی برای تمایز وجود نداشته باشد، عقل چه نفعی دارد و اگر هیچ سخنوری در کار نباشد، فضیلت چه فایدهای خواهد داشت؟
ز بس تراکم احداث در سرای وجود
بجز به کَتم عدم در نمیتوان آسود
هوش مصنوعی: وجود انسان به قدری پر از مشکلات و چالشهاست که تنها راه رهایی از آنها، رفتن به دنیای عدم و نیستی است. در این دنیا، هیچ چیزی نمیتواند باعث آزار و زحمت شود.
ز نور عقل مرا چشم بخت شد تیره
که جرم شمع هم از نور دل فرو پالود
هوش مصنوعی: چشم من به دلیل روشنی عقل، نتوانسته به خوبی ببیند و به خاطر روشنایی شمع، دل من نیز پاک و پاکیزه شده است.
به نزد من به خر شیر خوشتراست ازان
که خون آهو و سرگین گاو باید بود
هوش مصنوعی: به نظر من، خریدن شیر دلپذیرتر است از این که به دنبال خون آهو و سر دیگران باشیم.
به آفتاب سر من اگر فرود آید
بدین سرم که ز گردنش درربایم زود
هوش مصنوعی: اگر خورشید بر سر من تابیده شود، به راحتی میتوانم سر خود را از گردن جدا کنم.
مرا ز هرچه بود مرد را زبان و دلیست
کزین دو لاف بزرگی همی توان پیمود
هوش مصنوعی: زهر آنچه بر من آید، در دل و زبان مرد است. از این دبیر بزرگتر، میتوان به راحتی عبور کرد.
نه وقت حرمان آن هیچ راد را بد گفت
نه گاه بخشش این هیچ سفله را بستود
هوش مصنوعی: نه زمانی برای حسرت بر آن نابکار وجود دارد و نه زمانی برای قدردانی از این آدم پست و بیارزش.
به حسن تدبیر از مه کلف توانم برد
نمیتوانم از تیغ بخت زنگ زدود
هوش مصنوعی: با تدبیر خوب و زیبا میتوانم از قدرت باطن خود استفاده کنم، اما از سرنوشت و شانسهای بد نمیتوانم فرار کنم.
ز تیغ گوهردار ار نیام فرساید
مرا ز تیغ زبان این نیام تن فرسود
هوش مصنوعی: بفرما مرا از آسیبهای زبان و گفتار، تا از زخمهای تیز و کشنده نجات یابم.
سلامتست صدف را میان غوطه بحر
ز بیزبانی و گوش از بلای گفت و شنود
هوش مصنوعی: در میان زندگی پر از گفت و گو و حواشی، درون صدف، آنچه که ارزشمند و گرانبهاست، محفوظ مانده است. این صدف به مانند وجود ماست که در دریای پراشفتگی و مشغلهها، در جستجوی آرامش و حفاظتی از خود است.
مرا خدای تعالی عزیز عرضی داد
که جز به عز قناعت نمیشود خوشنود
هوش مصنوعی: خداوند به من ارزشی عطا کرده که تنها با قناعت و رضایت به آن میتوانم خوشحال و راضی باشم.
همی گریزم از ینقوم چون پری زآهن
که میگریزند از من چو دیو از قل اعوذ
هوش مصنوعی: من بهسوی فرار میروم، مثل پری که از مکانی میگریزد، چون دیو از آیه "قل اعوذ" فرار میکند.
محمد ای سره مرد آبخواه و دست بشوی
که روی فضل سیه کشت و کار جود ببود
هوش مصنوعی: محمد، ای بهترین و شریفترین انسان، به آبخواهی دست خود را بشوی، زیرا که صورتی نیکو از نعمتها و فضیلتها به دنیا نیامد و کار بخشندگی همیشه در حال است.
چه بود با من اهل زمانه را که مرا
نه هیچکس بخشید و نه هیچکس بخشود
هوش مصنوعی: چرا با من مردم زمانه اینگونه رفتار کردند که نه کسی مرا بخشید و نه من توانستم کسی را ببخشم؟
گهی ز دولت بی سبب شوم محروم
گهی به قبضه این بی گنه شوم مأخوذ
هوش مصنوعی: گاهی بدون دلیل از نعمتها و خوشبختیها محروم میشوم و گاهی به خاطر گناه نکردن خود تحت فشار و سختی قرار میگیرم.
چو کرم پیله ز من اطلسی طمع دارند
اگر دهند به عمریم نیم برگی تود
هوش مصنوعی: کرم درون پیله به زیبایی و لطافت زندگی اشاره دارد، اما در عین حال به دنیای بیرونی و خواستههای خود نیز فکر میکند. اگر یک برگ از زیبایی و لطف تو به من بدهی، من هم از زندگیام بهرهمند میشوم.
برنک و بوی چو نرماد گان ننازم ازان
که من نهنک دمانم پلنک خشم آلود
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که من از نرمش و لطافت زندگی لذت نمیبرم، زیرا درونم پر از خشم و ناامیدی است. هرچند ممکن است ظاهری آرام داشته باشم، اما احساسات و افکار تند و تلخی درونم وجود دارد که باعث میشود نتوانم به راحتی در کنار خوشیها زندگی کنم.
به آفتاب و عطارد چه التفات کنم
گهی که تیغ و قلم کار بایدم فرمود
هوش مصنوعی: به آفتاب و عطارد نیازی ندارم، چرا که گاهی باید با تیغ و قلم به کارهایی که به من سپرده شده رسیدگی کنم.
حسود کو شد تا فضل من بپوشد لیک
کجا تواند خورشید را به گل اندود
هوش مصنوعی: حسود میخواهد که نعمت و فضل من را پنهان کند، اما چگونه میتواند نور خورشید را با گل بپوشاند؟
بدان خدای که بر خوان پادشاهی او
به نیم پشه رسد کاسه سر نمرود
هوش مصنوعی: به این معناست که شخصی که در مقام پادشاهی قرار دارد و قدرت و ثروت دارد، باید مراقب باشد؛ زیرا حتی موجودی کوچک و بیاهمیت مثل پشه میتواند به او آسیب برساند و او را به زانو درآورد. این موضوع نشان میدهد که هیچ کس از خطرات و تهدیدات کوچک در امان نیست، حتی اگر در جایگاه بزرگی باشد.
که نزد همت من بس تفاوتی نکند
از آنچه به من داد یا ز من بربود
هوش مصنوعی: به نظر من، تلاش و اراده من به قدری قوی است که فرقی نمیکند دیگران چه چیزی به من بدهند یا از من بگیرند.
نه خاک نیستیم ز آتش غرور بکاست
نه آب هستی در باد نخوتم افزود
هوش مصنوعی: ما از خاک نیستیم که آتش غرورمان را کم کند و نه مانند آب هستی هستیم که در باد از بین برود.
مرا تواضع طبعی عزیز آمد لیک
مذلتست تواضع به نزد سفله نمود
هوش مصنوعی: از نظر من، خود فروتنی طبیعی چیزی ارزشمند و گرامی است، اما وقتی که به افراد پست و נמ down میافتم، این تواضع تبدیل به خوار شدن میشود.
نه از تواضع باشد زبون دون بودن
نه حلم باشد خوردن قفا ز دست جهود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که در برابر دیگران خضوع و جذبه نشان میدهد، به سبب ضعف و زبونی نیست و همچنین صبر و بردباری او به خاطر ترس و تنبلی نیست. در واقع میگوید که ممکن است کسی در مواجهه با دیگران آرام و نرمخو باشد، اما این آرامش ناشی از نداشتن قدرت نیست.
اگر حکایت مسعود سعد و قلعه نای
شنیده که در آن بود سالها مأخوذ
هوش مصنوعی: اگر داستان مسعود سعد و قلعه نای را شنیده باشی، میدانید که او سالها در آنجا به اسارت بود.
به چشم عقل نظر کن ایا پسندیده
زمانه قلعه نای است و مادر آن مسعود
هوش مصنوعی: با چشمان عقل و اندیشهات نگاه کن، آیا زمانه و حال حاضر که بر ما گذر کرده، خوشایند است، و آیا مانند دژی است که در آن قرار داریم و مادر آن خوشبختی است؟