گنجور

شمارهٔ ۲۳ - مرثیت فوام الدین و تذهیب صدرالدین

مرا باری در ینحالت زبان نیست
دل اندیشه و طبع بیان نیست
چگونه مرثیت گویم شهی را
که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
زرنج دل چنان بسته زبانم
که گوئی اینزبان در این دهان نیست
چه گویم مرثیت گویم؟ نه وقتست
چه گویم تهنیت؟ هم جای آن نیست
منغص شد قدوم خواجه بر ما
که با او موکب صدر جهان نیست
دریغا خواجه و تحقیق خواجه
که در روی زمین شخصی چنان نیست
دریغا لطف آن شکل و شمایل
که سروی چون قدش در بوستان نیست
دریغا آن همه لطف و مهایت
که بی او بازوی دین را توان نیست
دریغا شخص او کز وی اثر نه
دریغا نام او کز وی نشان نیست
کجا شد آنهمه مردی که گفتی
سپهر پیرمرد آن جوان نیست
کجا رفت آن چو طاووس خرامان
که گرد این چمن اندرچمان نیست
چنان شکل همه چیزی بگشتست
که گویی این سرا آن خانمان نیست
چه می گویم؟ چه جای خانمانست؟
که گویی اصفهان آن اصفهان نیست
دریغا آنچنان چابک سواری
که یکران حیاتش زیر ران نیست
از آن پشت شریعت شد شکسته
که اندر صف دین آن پهلوان نیست
اگر تیره است روز ما عجب نیست
که ماه صدر وشمع خاندان نیست
وگر تلخست عیش ما روا دار
که ذوق لفظ آن شیرین زبان نیست؟
تنی دانی که او رنج آزما نیست؟
دلی دانی که او درد آشیان نیست
رعیت خسته است آری سبب هست
رمه پرکنده اند آری شبان نیست
همه سرگشته و روی جزع نه
همه دلخسته وبرگ فغان نیست
چرا دشمن همی شادی فزاید
که دشمن را ازین ضربت امان نیست
بدشمن گو مشو غره بگردون
که گردون نیز یاری مهربان نیست
فلک گر آردت روزی نواله
نگهدارش که آن بی استخوان نیست
زدزد مرگ گو ایمن مخسبید
که بام زندگی راپاسبان نیست
فلک را هیچ روزی نیست تا شب
کزاینش گونه تیری درکمان نیست
بکام کس نخواهد گشت گردون
که گردون را بدست کس عنان نیست
چه چاره جز رضا دادن بتقدیر
چو تدبیر قضای آسمان نیست
از آنست اینهمه درد دل ما
که ما را اینچنین ها در گمان نیست
حقیقت این همی بایست
که جای زیست درملک جهان نیست
ایا صدری که اندر شرق ودرغرب
کسی مثل تو درعلم و بیان نیست
تویی آن حاکمی کزعدل وانصاف
نظیرت در همه کون ومکان نیست
هزاران منت ایزد را که کردست
ترا حاکم که مثلت در زمان نیست
هزاران سجده واجب گشت مارا
که بردی سود ودرجانت زیان نیست
بحمدالله همه کارت بکام است
قوام الدین تنها درمیان نیست
تو شادان بادیا از بخت ودولت
که دریای غم ما را کران نیست
تو جاویدان بزی در حشمت وجاه
اگرچه جاه دنیا جاودان نیست
جهان بیروی تو هرگز مبینام
که بی تو رونق این خاندان نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا باری در ینحالت زبان نیست
دل اندیشه و طبع بیان نیست
هوش مصنوعی: در این حالت نمی‌توانم چیزی بگویم؛ نه دل و اندیشه‌ام توانایی بیان دارند و نه زبانم قادر به صحبت است.
چگونه مرثیت گویم شهی را
که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم برای مردی که نظیرش در جهان وجود ندارد، سوگواری کنم؟
زرنج دل چنان بسته زبانم
که گوئی اینزبان در این دهان نیست
هوش مصنوعی: دل من آنقدر از ناراحتی و درد گرفتار است که گویی زبانم در این دهانم وجود ندارد.
چه گویم مرثیت گویم؟ نه وقتست
چه گویم تهنیت؟ هم جای آن نیست
هوش مصنوعی: چه بگویم درباره مرگ تو؟ نه، در این لحظه مناسب نیست. آیا باید درباره شادی و تبریک صحبت کنم؟ نه، آن هم جای خود را ندارد.
منغص شد قدوم خواجه بر ما
که با او موکب صدر جهان نیست
هوش مصنوعی: قدوم خواجه بر ما خوشایند نیست، زیرا که همراه او، ناز و نعمت‌های دنیایی نیست.
دریغا خواجه و تحقیق خواجه
که در روی زمین شخصی چنان نیست
هوش مصنوعی: ای کاش که خواجه و تلاش های او را می‌شناختیم، زیرا روی زمین شخصی مثل او وجود ندارد.
دریغا لطف آن شکل و شمایل
که سروی چون قدش در بوستان نیست
هوش مصنوعی: آه، افسوس از زیبایی و لطف آن چهره و قامتی که مانند آن سرو بلندی در باغ وجود ندارد.
دریغا آن همه لطف و مهایت
که بی او بازوی دین را توان نیست
هوش مصنوعی: افسوس به آن همه محبت و بزرگواری که بدون او، قدرت دین نمی‌تواند به پیش برود.
دریغا شخص او کز وی اثر نه
دریغا نام او کز وی نشان نیست
هوش مصنوعی: ای کاش آن شخصی که هیچ نشانی از او در من باقی نمانده، همچنان در یاد من بود. ای کاش نام او که هیچ آثار و نشانه‌ای از وی در من نیست، در خاطرم می‌ماند.
کجا شد آنهمه مردی که گفتی
سپهر پیرمرد آن جوان نیست
هوش مصنوعی: کجا رفت آن همه مردانگی که گفتی آسمان پیر، آن جوان نیست؟
کجا رفت آن چو طاووس خرامان
که گرد این چمن اندرچمان نیست
هوش مصنوعی: کجا رفته است آن زیبا و مغرور که به آرامی مانند طاووس در این باغ پرسه می‌زد و حالا در اینجا نیست؟
چنان شکل همه چیزی بگشتست
که گویی این سرا آن خانمان نیست
هوش مصنوعی: به گونه‌ای تغییر پیدا کرده که گویی این مکان دیگر متعلق به این خانواده نیست.
چه می گویم؟ چه جای خانمانست؟
که گویی اصفهان آن اصفهان نیست
هوش مصنوعی: من چه بگویم؟ چه دلیلی برای این زندگی در خانه‌ای که قبلاً بود وجود دارد؟ انگار اصفهان دیگر آن اصفهان شناخته شده نیست.
دریغا آنچنان چابک سواری
که یکران حیاتش زیر ران نیست
هوش مصنوعی: کاش سواری چابک و ماهر بود که حیاتش به اندازه یک نفر نیز زیر پاهایش نباشد.
از آن پشت شریعت شد شکسته
که اندر صف دین آن پهلوان نیست
هوش مصنوعی: از آنجا که در پیروی از قوانین مذهبی، مشکلاتی پیش آمده، به وضوح می‌توان دید که در صف دین، آن دلیر و مردانگی که باید وجود داشته باشد، به چشم نمی‌خورد.
اگر تیره است روز ما عجب نیست
که ماه صدر وشمع خاندان نیست
هوش مصنوعی: اگر روز ما تاریک و نامساعد است، جای تعجبی ندارد؛ زیرا در خانه ما فردی بزرگ و باعظمت وجود ندارد که روشنی بخش باشد.
وگر تلخست عیش ما روا دار
که ذوق لفظ آن شیرین زبان نیست؟
هوش مصنوعی: اگر زندگی ما تلخ است، اشکالی ندارد، زیرا لذت بردن از کلمات این زبان شیرین، همواره قابل احساس است.
تنی دانی که او رنج آزما نیست؟
دلی دانی که او درد آشیان نیست
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که بدنی وجود ندارد که در برابر سختی‌ها مقاومت نکند؟ آیا دلی را می‌شناسی که از درد و رنج خالی باشد؟
رعیت خسته است آری سبب هست
رمه پرکنده اند آری شبان نیست
هوش مصنوعی: رعیت خسته و بی‌تاب است، زیرا که گوسفندها پراکنده شده‌اند و در واقع شبانی برای مراقبت از آنها وجود ندارد.
همه سرگشته و روی جزع نه
همه دلخسته وبرگ فغان نیست
هوش مصنوعی: همه در حال حیرت و اضطراب هستند، اما این فقط بر روی چهره‌ها و در دل‌ها نشانه‌ای از خستگی و ناله نیست.
چرا دشمن همی شادی فزاید
که دشمن را ازین ضربت امان نیست
هوش مصنوعی: چرا دشمن باعث افزایش شادی می‌شود وقتی که او از این ضربه در امان نیست؟
بدشمن گو مشو غره بگردون
که گردون نیز یاری مهربان نیست
هوش مصنوعی: به دشمن خوش‌باور نباش، زیرا زمانه همواره به کسی که به او اعتماد کند، وفادار نیست.
فلک گر آردت روزی نواله
نگهدارش که آن بی استخوان نیست
هوش مصنوعی: اگر روزی خوراکی از آسمان برایت فرستاده شود، باید آن را حفظ کنی؛ زیرا که آن خوراکی بی‌ارزش و بی‌پایه نیست.
زدزد مرگ گو ایمن مخسبید
که بام زندگی راپاسبان نیست
هوش مصنوعی: مرگ را نترس، زیرا که در زندگی هیچ نگهبانی وجود ندارد.
فلک را هیچ روزی نیست تا شب
کزاینش گونه تیری درکمان نیست
هوش مصنوعی: هیچ روزی در آسمان نیست که شب آن، تیری را از کمان دلتنگی‌ام پرتاب نکند.
بکام کس نخواهد گشت گردون
که گردون را بدست کس عنان نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس نخواهد توانست خواسته‌های خود را با چرخش دنیا به دست آورد، زیرا هیچ فردی کنترل بر سرنوشت و حادثه‌های دنیا ندارد.
چه چاره جز رضا دادن بتقدیر
چو تدبیر قضای آسمان نیست
هوش مصنوعی: تنها راهی که داریم این است که با تقدیر کنار بیاییم، چون تدبیر و تدابیر ما نمی‌توانند بر سرنوشت آسمانی تأثیر بگذارند.
از آنست اینهمه درد دل ما
که ما را اینچنین ها در گمان نیست
هوش مصنوعی: این همه اندوه و نگرانی ما به خاطر این است که تصور نمی‌کنیم چنین مسائلی برای ما پیش بیاید.
حقیقت این همی بایست
که جای زیست درملک جهان نیست
هوش مصنوعی: واقعیت این است که در این دنیا جایی برای زندگی ابدی وجود ندارد.
ایا صدری که اندر شرق ودرغرب
کسی مثل تو درعلم و بیان نیست
هوش مصنوعی: آیا کسی را در شرق و غرب عالم پیدا می‌شود که به علم و بیان تو باشد؟
تویی آن حاکمی کزعدل وانصاف
نظیرت در همه کون ومکان نیست
هوش مصنوعی: تو آن حاکمی هستی که در عدالت و انصاف، هیچ‌کس در تمام دنیا به اندازه تو نیست.
هزاران منت ایزد را که کردست
ترا حاکم که مثلت در زمان نیست
هوش مصنوعی: شکر و سپاس بی‌پایان به خداوند که تو را به مقام حاکمی رسانده است، زیرا کسی مانند تو در این دوران وجود ندارد.
هزاران سجده واجب گشت مارا
که بردی سود ودرجانت زیان نیست
هوش مصنوعی: هزاران بار مجبور به سجده و عبادت هستیم، زیرا تو ما را نفع‌رساندی و در وجود تو هیچ ضرری نیست.
بحمدالله همه کارت بکام است
قوام الدین تنها درمیان نیست
هوش مصنوعی: خوشبختانه همه کارها به خوبی پیش می‌رود و قوام‌الدین به تنهایی در این زمینه نیست.
تو شادان بادیا از بخت ودولت
که دریای غم ما را کران نیست
هوش مصنوعی: تو خوشحال باشی از شانس و ثروتت، زیرا دریای غم ما انتهایی ندارد.
تو جاویدان بزی در حشمت وجاه
اگرچه جاه دنیا جاودان نیست
هوش مصنوعی: هرچند موقعیت و مقام دنیایی پایدار نیست، اما تو می‌توانی به گونه‌ای زندگی کنی که درخشش و عظمت تو همواره باقی بماند.
جهان بیروی تو هرگز مبینام
که بی تو رونق این خاندان نیست
هوش مصنوعی: جهان بدون وجود تو را هرگز نمی‌توانم ببینم، زیرا بدون تو این خانواده رونق و زیبایی ندارد.