گنجور

شمارهٔ ۲۰ - در مدح عزالاسلام معین الدین

عشقبازی دیگرم در تحت فرمان یافتست
جان بشکلی دیگرم درد ست جانان یافتست
هر کجا عشق آمد انجا چاره هم بیچار گیست
زانکه درد عشق هم از درد درمان یافتست
گر سری درباخت سر از عشق تاجی بر نهاد
وردلی کردل از وصل صد جان یافتست
بیدلی سرمایه عشق است و جانباز یش سود
تا نپندارد کسی کاین عشق آسان یافتست
وصل او در راه و عده صبر گر یاز داشتست
عشق او در کوی عشوه مرک خندان یافتست
ای بسا یعقوب کان مشکین رسن دربند کرد
وی بسا یوسف که در چاه ز نخدان یافتست
گژدم مشگین او بی در بنفشه یافتست
هندوی رعنای او ره گلستان یافتست
عشرت آنعشرتکه آنچشم معبربد ساختست
دولت آندولت که آنزلف پریشان یافتست
فرخ آن آه که سنبل زان ز نخدان میچردآهو
خرم آنطوطی که شکر زان نمکدان یافتست
دل ببرد از ما و لب در خاک میمالد کنون
تابدین حد مان حریفی اب دندان یافتست
عشق او در تنگنای این دل ما خیمه زد
پرد گاهی خرم و جائی بسامان یافتست
گردل من جان بدادو بوسه بستد رواست
مایه شادی بطرف غم نه ارزان یافتست؟
ای نگاری کز نکوئی ماه پیش روی تو
با کمال چارده شب داغ نقصان یافتست
هردو چشم تو خجل رنگ و دژم بینم مگر
یوسف جان صاع دل دربار ایشان یافتست
گر تو هم در فراق تو قناعت کرد دل
نیست از ساده دلی خود گنج چندان یافتست
عافیت گرد سر کویت نمیارد گذشت
زانکه در هر گوشه صد فتنه پنهان یافتست
بیش از این جانا حوالت بر در صبرم مکن
دور از روی غم تو صبر فرمان یافتست
من باستظهار صبر افتادم اندر دام عشق
کشتگان صبر را عشقت فراوان یافتست
تلخ چون گوید همی لعل شکر بارت مرا
گرچو لفظ خواجه طبعم آب حیوان یافتست
آنکه او با علم نعمان حلم احنف جمع کرد
وانکه او با جود حاتم نطق سحبان یافتست
آنکه از الفاظ عذبش شرع حجت ساختست
وانکه از اخلاق پاکش عقل برهان یافتست
آفتاب دولتش چون سایه چه ثابتست
کو باستحقاق علمی جای نعمان یافتست
رای او در کارهای خیر وراه مکرمت
قائد وسائق هم از توفیق یزدان یافتست
کمترین چاکران بر آستان او همی
‍ژاژ طیان برده وتشریف حسان یافتست
آنچه من در حضرت او یافتم از تربیت
میر خاقانی کجا از شاه شروان یافتست
ای جوان بختی که اندر عالم کون وفساد
نامد از دوران چو تو تا چرخ دوران یافتست
هست درردیجور شبهت رای روز افروز تو
نور آن ناری که شب موسی عمران یافتست
هر که با جود تو یک لحطه گشتست آشنا
گنج قارون برده وملک سلیمان یافتست
هرکجا ظلمی است از عدل تو سدی ساختست
هر کجا جرمیست از عفو تو غفران یافتست
مسند تو چون شب قدرست وهر کو حاجتی
اندر آن شب خواستست آنرا به ار آن یافتست
هر که او دیدست کلکت بر بنان گشته سوار
معنی گنج روان در شکل تعبان یافتست
آدم ار آمد زصلبش دشمن تو لا جرم
بررخ عصمت نشان خال عصیاان یافتست
آتش خشمت زبانه چون سوی بالا کشید
نسر طایر برفلک چون مرغ بریان یافتست
عالم از روی نفاذ حکم وقت حل و عقد
امر ونهیت رالگام چرخ گردان یافتست
خیمه قدرت نگنجد در وجود از بهر آنک
میخ واطنابش خرد زانسوی امکان یافتست
کیست جز کان کان زجودت یافت داغ نیستی
کیست جز زر کز کف تو نقش حرمان یافتست
شاد باش ای مکرمی کز حضرت تو آرزو
هرچه آن نا یافتست از جود تو آن یافتست
شاخ اقبال از معالی تو سر سبز آمداست
گشت امید از سر انگشت تو باران یافتست
غوطه بحری خورد یا غصه کانی کشد
آنکه از دست ودلت هم بحرو هم کان یافتست
در تماشاگاه باغ دولت تو آسمان
ثابت وسیار را مدهوش وحیران یافتست
چرخ پیش حکم تو در خاک می غلطد مدام
همچو گویی تافته کاسیب چوگان یافتست
هر نفس کز عمر تو بر بود دور آسمان
هم زدور آسمان صد عمر تاوان یافتست
ناصحت جام امل از دست دولت نوش کرد
حاسدت نیش اجل در جان شریان یافتست
از چه نندیشد زحل بالای خورشید از چه روی
منصب فراش تو یا جای دربان یافتست؟
تا بگویند از ره حکمت که اجزای جهان
این همه ترکیب از تالیف دوران یافتست
سال عمرت باد چندان کز محاسب درشمار
نه طریق ضبط نه تقدیر پایان یافتست
چشم روشن باد دولت را که ایام ترا
راست چونان کش تمنا بود چونان یافتست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشقبازی دیگرم در تحت فرمان یافتست
جان بشکلی دیگرم درد ست جانان یافتست
هوش مصنوعی: عشق بازی من حالا تحت کنترل و فرمان است و روح من به شکل دیگری دچار درد و رنج شده است که به خاطر محبوبم است.
هر کجا عشق آمد انجا چاره هم بیچار گیست
زانکه درد عشق هم از درد درمان یافتست
هوش مصنوعی: هر جا که عشق حضور داشته باشد، ناگزیر راه حلی برای مشکلات نیز وجود دارد، زیرا درد عشق در نهایت به درمان خود می‌رسد.
گر سری درباخت سر از عشق تاجی بر نهاد
وردلی کردل از وصل صد جان یافتست
هوش مصنوعی: اگر کسی در عشق خود جانش را باخته باشد، مانند کسی است که با سرش تاجی بر می‌نهد و دل او از وصال محبوب به صد جان زنده شده است.
بیدلی سرمایه عشق است و جانباز یش سود
تا نپندارد کسی کاین عشق آسان یافتست
هوش مصنوعی: بیدلی، یعنی حالتی از دلشکستگی و ناامیدی، اساس و بنیاد عشق است و کسی که برای عشق فداکاری می‌کند، در واقع از دستاوردهای واقعی عشق بهره‌مند می‌شود. این نکته مهم است که کسی تصور نکند که این عشق به سادگی به دست آمده و بدون تلاش و درد حاصل شده است.
وصل او در راه و عده صبر گر یاز داشتست
عشق او در کوی عشوه مرک خندان یافتست
هوش مصنوعی: در مسیر وصال او، صبر بسیار لازم است و اگر کسی بتواند این صبر را داشته باشد، عشق او را در کوی زیبایی و دلربایی به دست خواهد آورد.
ای بسا یعقوب کان مشکین رسن دربند کرد
وی بسا یوسف که در چاه ز نخدان یافتست
هوش مصنوعی: بسیارند افرادی که به خاطر مشکلات، گرفتار و مورد آزمایش قرار می‌گیرند و در عوض، افرادی دیگر نیز هستند که در شرایط سخت و ناامیدکننده، موفق به پیدا کردن راه نجات و موفقیت می‌شوند.
گژدم مشگین او بی در بنفشه یافتست
هندوی رعنای او ره گلستان یافتست
هوش مصنوعی: عقرب سیاه او در دل بنفشه قرار دارد و معشوقه زیبا و دلربای او راهی به سوی گلستان یافته است.
عشرت آنعشرتکه آنچشم معبربد ساختست
دولت آندولت که آنزلف پریشان یافتست
هوش مصنوعی: خوشی و لذتی که آن چشم زیبا به انسان می‌دهد، فرجام و سرنوشتی است که آن موهای آشفته به انسان می‌بخشد.
فرخ آن آه که سنبل زان ز نخدان میچردآهو
خرم آنطوطی که شکر زان نمکدان یافتست
هوش مصنوعی: آه فرخنده‌ای که گل سنبل از مالیدن بر نخدی دختر می‌چرد. طوطی خوشبختی که شکر را از نمکدان پیدا کرده است.
دل ببرد از ما و لب در خاک میمالد کنون
تابدین حد مان حریفی اب دندان یافتست
هوش مصنوعی: دل ما را برده است و حالا لبش را به خاک میمالد، این نشان می‌دهد که ما به چه حدی به او وابسته‌ایم و او حتی با دندان در حال جنگ است.
عشق او در تنگنای این دل ما خیمه زد
پرد گاهی خرم و جائی بسامان یافتست
هوش مصنوعی: عشق او در دل ما جای گرفته و به نوعی در آن ساکن شده است؛ گاهی حال و هوای خوبی دارد و در جاهایی هم آرامش پیدا کرده است.
گردل من جان بدادو بوسه بستد رواست
مایه شادی بطرف غم نه ارزان یافتست؟
هوش مصنوعی: دل من را جان بخشیده و بوسه‌ای بر آن نهاد، آیا این کار مایه شادی و خوشحالی نیست؟ چرا غم و اندوه باید بی‌ارزش باشد؟
ای نگاری کز نکوئی ماه پیش روی تو
با کمال چارده شب داغ نقصان یافتست
هوش مصنوعی: ای دختر زیبا، که به خاطر زیبایی‌ات مانند ماه چهارده‌روزه هستی، اما در چهره‌ات نشانه‌هایی از کمبود و نقصان دیده می‌شود.
هردو چشم تو خجل رنگ و دژم بینم مگر
یوسف جان صاع دل دربار ایشان یافتست
هوش مصنوعی: هر دو چشم تو را خجالت زده و غمگین می‌بینم؛ مگر اینکه یوسف جان به دل صیاد ایشان افتاده باشد.
گر تو هم در فراق تو قناعت کرد دل
نیست از ساده دلی خود گنج چندان یافتست
هوش مصنوعی: اگر تو هم به دوری و جدایی‌ات راضی شوی، دل نمی‌داند که از سادگی خودش چقدر گنج و ثروت به دست آورده است.
عافیت گرد سر کویت نمیارد گذشت
زانکه در هر گوشه صد فتنه پنهان یافتست
هوش مصنوعی: آسایش و آرامش در اطراف تو به سادگی به دست نمی‌آید، زیرا در هر گوشه ممکن است مشکلات و چالش‌های زیادی وجود داشته باشد.
بیش از این جانا حوالت بر در صبرم مکن
دور از روی غم تو صبر فرمان یافتست
هوش مصنوعی: عزیزم، دیگر نسبت به تأخیر ناتوانی من در انتظار تحمل نکن. دوری از چهره‌ات باعث شده که صبر من به فرمانی رسید.
من باستظهار صبر افتادم اندر دام عشق
کشتگان صبر را عشقت فراوان یافتست
هوش مصنوعی: من با صبوری و بردباری به دام عشق افتادم، همان دام عشقی که برای صبوری‌ها و جان‌های سپرده شده، بسیار پرثمر بوده است.
تلخ چون گوید همی لعل شکر بارت مرا
گرچو لفظ خواجه طبعم آب حیوان یافتست
هوش مصنوعی: اگرچه لعل شیرین و خوشمزه‌ای مانند شکر در کنار من است، اما تلخی و نارضایتی در دل دارم؛ هرچند که مانند احوال خوب خواجه، من هم به زندگی جاودان رسیده‌ام.
آنکه او با علم نعمان حلم احنف جمع کرد
وانکه او با جود حاتم نطق سحبان یافتست
هوش مصنوعی: شخصی که با علم و دانایی نعمان و با حلم و بردباری احنف ترکیب شده است، و کسی که با generosity و سخاوت حاتم و بیان زیبا و دلنشین سحبان آشناست، در واقع ویژگی‌های برجسته‌ای دارد.
آنکه از الفاظ عذبش شرع حجت ساختست
وانکه از اخلاق پاکش عقل برهان یافتست
هوش مصنوعی: کسی که با واژه‌های شیرین خود دلیل شرع قرار گرفته و کسی که با اخلاق نیکو و پاکش عقل و برهان را به دست آورده است.
آفتاب دولتش چون سایه چه ثابتست
کو باستحقاق علمی جای نعمان یافتست
هوش مصنوعی: خورشید خوشبختی او مانند سایه‌ای ثابت و پایدار است، زیرا به خاطر لیاقت علمی‌اش به مقام نعمان رسیده است.
رای او در کارهای خیر وراه مکرمت
قائد وسائق هم از توفیق یزدان یافتست
هوش مصنوعی: در کارهای نیک و مسیرهای پسندیده، عقل او هدایتگر و محرک بوده و این موفقیت را از لطف خداوند به دست آورده است.
کمترین چاکران بر آستان او همی
‍ژاژ طیان برده وتشریف حسان یافتست
هوش مصنوعی: کمترین خدمتگذاران او حتی با زبانی ساده و بی‌ادعا، مقام و منزلت بزرگی پیدا کرده‌اند.
آنچه من در حضرت او یافتم از تربیت
میر خاقانی کجا از شاه شروان یافتست
هوش مصنوعی: من در نزد او چیزهایی را پیدا کردم که هیچ‌گاه از تربیت شاه شروان به دست نیاورده‌ام.
ای جوان بختی که اندر عالم کون وفساد
نامد از دوران چو تو تا چرخ دوران یافتست
هوش مصنوعی: ای جوان شایسته و خوشبخت، در این جهان پر آشوب و ناپایداری، کسی به بزرگی و سرنوشتی مانند تو در دوران‌های گذشته وجود نداشته است.
هست درردیجور شبهت رای روز افروز تو
نور آن ناری که شب موسی عمران یافتست
هوش مصنوعی: وجود دارد در عالم، شبیه تو نوری که روز را روشن می‌کند؛ همان نوری که شب موسی فرزند عمران آن را پیدا کرد.
هر که با جود تو یک لحطه گشتست آشنا
گنج قارون برده وملک سلیمان یافتست
هوش مصنوعی: هر کسی که لحظه‌ای با بخشندگی و کرم تو آشنا شود، به ثروتی مثل گنج قارون و سلطنتی چون ملک سلیمان دست خواهد یافت.
هرکجا ظلمی است از عدل تو سدی ساختست
هر کجا جرمیست از عفو تو غفران یافتست
هوش مصنوعی: هرجا که ظلمی وجود دارد، به خاطر عدالت تو مانعی وجود دارد و هرجا که خطایی رخ داده، به لطف عفو و بخششت، فراموش شده است.
مسند تو چون شب قدرست وهر کو حاجتی
اندر آن شب خواستست آنرا به ار آن یافتست
هوش مصنوعی: مسند تو مانند شب قدر است و هر کسی که در آن شب چیزی بخواهد، به خواسته‌اش خواهد رسید.
هر که او دیدست کلکت بر بنان گشته سوار
معنی گنج روان در شکل تعبان یافتست
هوش مصنوعی: هر که او را دیده، به خویشتن شکوه‌ای از آن دارد که بر دوش خود بار گران را احساس می‌کند و در درونش معنی‌ای ارزشمند و عمیق مانند گنجی را یافته که در شکل ظاهری دشوار و دل‌مشغول‌کننده‌ای نمایان شده است.
آدم ار آمد زصلبش دشمن تو لا جرم
بررخ عصمت نشان خال عصیاان یافتست
هوش مصنوعی: اگر انسان از نطفه‌اش دشمن تو به دنیا آمده باشد، پس به‌راستی بر چهره‌ی عفت و پاکی‌اش نشانه‌ای از گناهکاران پیدا شده است.
آتش خشمت زبانه چون سوی بالا کشید
نسر طایر برفلک چون مرغ بریان یافتست
هوش مصنوعی: وقتی خشم تو شعله‌ور می‌شود، مانند این است که پرنده‌ای در آسمان به پرواز درمی‌آید، گویی مرغی بریان شده به اوج می‌رسد.
عالم از روی نفاذ حکم وقت حل و عقد
امر ونهیت رالگام چرخ گردان یافتست
هوش مصنوعی: جهان به واسطه دستور و راهنمایی زمان، توانسته است به حل و فصل امور و برقراری نظم بپردازد.
خیمه قدرت نگنجد در وجود از بهر آنک
میخ واطنابش خرد زانسوی امکان یافتست
هوش مصنوعی: خیمه‌ی قدرت نمی‌تواند در وجود انسان جا بگیرد، زیرا پایه‌ها و طناب‌های آن از سوی امکان به خرد تعلق دارند.
کیست جز کان کان زجودت یافت داغ نیستی
کیست جز زر کز کف تو نقش حرمان یافتست
هوش مصنوعی: کیست که از بزرگی و کرم تو، داغ فراق و نبودن را بر دل نگیرد؟ کیست که از دست تو، اثر ناکامی و حسرت را نداشته باشد؟
شاد باش ای مکرمی کز حضرت تو آرزو
هرچه آن نا یافتست از جود تو آن یافتست
هوش مصنوعی: خوشحال باش ای بزرگوار، زیرا از آنجا که آرزوهایم تحقق نیافته، بواسطه بخشندگی تو به آنچه می‌خواستم رسیده‌ام.
شاخ اقبال از معالی تو سر سبز آمداست
گشت امید از سر انگشت تو باران یافتست
هوش مصنوعی: شاخ خوشبختی به خاطر بلندی‌ها و ویژگی‌های تو سرسبز و زنده شده است، و امید به مانند بارانی از دست تو به زمین می‌افتد.
غوطه بحری خورد یا غصه کانی کشد
آنکه از دست ودلت هم بحرو هم کان یافتست
هوش مصنوعی: کسی که هم از بحر دل و هم از معدن روحش بهره‌مند است، آیا ممکن است که غصه‌ها و ناراحتی‌ها را تحمل کند یا غرق در مسائل زندگی شود؟
در تماشاگاه باغ دولت تو آسمان
ثابت وسیار را مدهوش وحیران یافتست
هوش مصنوعی: در باغ زیبای تو، آسمان با زیبایی‌هایش به گونه‌ای حیرت‌انگیز به نمایش درآمده است که هم ثابت و هم در حال تغییر به نظر می‌رسد.
چرخ پیش حکم تو در خاک می غلطد مدام
همچو گویی تافته کاسیب چوگان یافتست
هوش مصنوعی: زندگی همچنان تحت تأثیر اراده و خواست تو در حال چرخش است، گویی مانند تکه‌ای از ماده‌ای است که در دستان کسی با مهارت بازی می‌شود.
هر نفس کز عمر تو بر بود دور آسمان
هم زدور آسمان صد عمر تاوان یافتست
هوش مصنوعی: هر لحظه که از عمر تو می‌گذرد، دوری آسمان را به یاد می‌آورد و به اندازه صد عمر، بهای آن را باید بپردازد.
ناصحت جام امل از دست دولت نوش کرد
حاسدت نیش اجل در جان شریان یافتست
هوش مصنوعی: ناصح به سرنوشت خود نگاه کرد و از خوشبختی دیگران احساس حسادت کرد. اما او غافل بود که این حسادت ممکن است او را به قهری بزرگ دچار کند.
از چه نندیشد زحل بالای خورشید از چه روی
منصب فراش تو یا جای دربان یافتست؟
هوش مصنوعی: چرا زحل که سیاره‌ای بلندمرتبه و دور از خورشید است، به فکر نمی‌افتد که چرا تو که در مقام پایین‌تری مثل فراش یا دربان قرار داری، جایی ویژه پیدا کرده‌ای؟
تا بگویند از ره حکمت که اجزای جهان
این همه ترکیب از تالیف دوران یافتست
هوش مصنوعی: برای بیان این موضوع که اجزای جهان به دلیل تأثیرات زمان و تغییرات تاریخی، این‌چنین به وجود آمده و با هم ترکیب شده‌اند.
سال عمرت باد چندان کز محاسب درشمار
نه طریق ضبط نه تقدیر پایان یافتست
هوش مصنوعی: سال‌ها عمرت را آرزو می‌کنم که به حدی برسد که دیگر نتوانی آن را حساب کنی و نه بتوانی چیزی را ثبت کنی و نه سرنوشتت را مشخص کنی. زمان به پایان رسیده است.
چشم روشن باد دولت را که ایام ترا
راست چونان کش تمنا بود چونان یافتست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در زندگی‌اش به آرزوهایش می‌رسد و روزگارش همچون خواسته‌هایش جلو می‌رود و خوشبختی را به دست می‌آورد.