شمارهٔ ۶۰
از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت
کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت
ور مدّعی از جور تو فریاد برآورد
شکر است که ما از تو نداریم شکایت
بی جرم بسی جور و عتاب از تو کشیدیم
وقت است که بر ما فکنی چشم عنایت
ما را بِه ازین دار از آن رو که توان داشت
بیمار به تیمار و رعیّت به رعایت
فارغ ز منی ورنه برت صورت احوال
صدبار بگفتم به صریح و به کنایت
طفل ره عشقم تو مرا بنده خود خوان
تا پیرطریقت شوم و شاه ولایت
پروانه جان سوزم و تو شمع دل افروز
روزی بکند سوز دلم در تو سرایت
دانم که ندانی که ز شوق رخ خوبت
غم بر دل من تا به چه حدّ است و چه غایت
در صورت خوبان نبود این همه معنی
در صورت یوسف نبود این همه آیت
ای راهرو عشق! چنین گرم چه تازی
آهسته که این بادیه را نیست نهایت
حالی که جلال از همه خلق نهان داشت
رنگ رخ و سیل مژه اش کرد حکایت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت
کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت
هوش مصنوعی: از یک دوست نمیتوان به دشمن شکایت کرد، زیرا جفای او بهتر از حمایتی است که از بیگانگان دریافت میشود.
ور مدّعی از جور تو فریاد برآورد
شکر است که ما از تو نداریم شکایت
هوش مصنوعی: اگر کسی از ظلم و ستم تو شکایت کند، این نشاندهندهی شکرگزاری ماست، زیرا ما از تو هیچ شکایتی نداریم.
بی جرم بسی جور و عتاب از تو کشیدیم
وقت است که بر ما فکنی چشم عنایت
هوش مصنوعی: ما بدون وقوع گناهی، سختیها و دشمنیهای زیادی از تو کشیدهایم. اکنون وقت آن رسیده است که نگاهی از لطف به ما بیندازی.
ما را بِه ازین دار از آن رو که توان داشت
بیمار به تیمار و رعیّت به رعایت
هوش مصنوعی: ما را از این زندگی بهتر است؛ زیرا کسی که بیمار است میتواند تحت مراقبت و توجه قرار گیرد، و رعیت نیز در سایه توجه و حمایت است.
فارغ ز منی ورنه برت صورت احوال
صدبار بگفتم به صریح و به کنایت
هوش مصنوعی: اگر از من راضی بودی، پس وضعیتت را به من میگفتی؛ بارها به طور واضح و غیرمستقیم به تو این را گفتم.
طفل ره عشقم تو مرا بنده خود خوان
تا پیرطریقت شوم و شاه ولایت
هوش مصنوعی: ای عشق، مرا مانند یک کودک خودت بخوان تا به مقام و معرفت راهنمایی شوم و به اوج ولایت برسم.
پروانه جان سوزم و تو شمع دل افروز
روزی بکند سوز دلم در تو سرایت
هوش مصنوعی: من دلی آتشین دارم مانند پروانه که به سوی تو میروم، و تو مانند شمعی هستی که نور و روشنی میبخشی. روزی خواهد آمد که آتش درون من به تو منتقل خواهد شد و سوز دل من، تو را نیز خواهد سوزاند.
دانم که ندانی که ز شوق رخ خوبت
غم بر دل من تا به چه حدّ است و چه غایت
هوش مصنوعی: میدانم که تو از شدت شوق و زیباییات خبر نداری و نمیدانی که اندوه و غم من تا چه اندازه عمیق و بیپایان است.
در صورت خوبان نبود این همه معنی
در صورت یوسف نبود این همه آیت
هوش مصنوعی: اگر زیباییهای معنوی نبودند، این همه معانی و مفاهیم در چهره خوبان وجود نداشت. همچنین، اگر چهره یوسف این همه نشان و نشانه نداشت، چنین آیتها و نشانههایی نیز در زندگی پیدا نمیشد.
ای راهرو عشق! چنین گرم چه تازی
آهسته که این بادیه را نیست نهایت
هوش مصنوعی: ای مسافر عشق! چقدر با شوق و حرارت در این راه قدم میگذاری، در حالی که این بیابان پایان ندارد و تو باید همچنان به راهت ادامه دهی.
حالی که جلال از همه خلق نهان داشت
رنگ رخ و سیل مژه اش کرد حکایت
هوش مصنوعی: وقتی جلال، حالتی را داشت که از همه انسانها پنهان بود، رنگ چهرهاش و جاری شدن اشکهایش داستانی را بیان کردند.

جلال عضد