گنجور

شمارهٔ ۴۸

«یعلم اللّه» که مرا از تو شکیبایی نیست
طاقت روز فراق و شب تنهایی نیست
دین و دنیا چه بود وصل تو خواهم که مرا
هیچ کامی دگر از دینی و دنیایی نیست
ناگهت در گذر خلق بگیرم روزی
تشنه و آب روان جای شکیبایی نیست
عاشقان را که سر کوی ملامت جای است
غم بدنامی و اندیشه رسوایی نیست
خلق گویند که زیباتر از این یاری گیر
در جهان گشتم و مثل تو به زیبایی نیست
نه من سوخته سودای تومی ورزم و بس
هیچ سر نیست که در عشق تو سودایی نیست
خونم از دیده بپالود و کنون در تن من
آنقدر خون که بدان دست بیالایی نیست
داشتم یک دل و بردی دگرت چیست مراد
هر زمانم دلی از نو که تو بربایی نیست
سخن عشق چه گویی بر نااهل جلال
چه کشی سرمه در آن دیده که بینایی نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«یعلم اللّه» که مرا از تو شکیبایی نیست
طاقت روز فراق و شب تنهایی نیست
هوش مصنوعی: خدا می‌داند که من نمی‌توانم تحمل کنم؛ روزهای جدایی و شب‌های تنهایی برایم بسیار سخت است.
دین و دنیا چه بود وصل تو خواهم که مرا
هیچ کامی دگر از دینی و دنیایی نیست
هوش مصنوعی: من جز وصال تو هیچ خواسته‌ای از دنیا و دین ندارم.
ناگهت در گذر خلق بگیرم روزی
تشنه و آب روان جای شکیبایی نیست
هوش مصنوعی: روزی در میان مردم دیدم که تشنه هستند و آب جاری در دسترس نیست، در آن لحظه صبر و شکیبایی جایی ندارد.
عاشقان را که سر کوی ملامت جای است
غم بدنامی و اندیشه رسوایی نیست
هوش مصنوعی: عاشقان، در مکانی که مورد سرزنش قرار می‌گیرند، هیچ نگران بدنامی و رسوایی نیستند.
خلق گویند که زیباتر از این یاری گیر
در جهان گشتم و مثل تو به زیبایی نیست
هوش مصنوعی: مردم می‌گویند که در دنیا کسی زیباتر از تو پیدا نمی‌شود و هیچ کس را به زیبایی تو نمی‌توان یافت.
نه من سوخته سودای تومی ورزم و بس
هیچ سر نیست که در عشق تو سودایی نیست
هوش مصنوعی: من فقط به خاطر محبت و آرزوی تو می‌سوزم و بس، و هیچ کسی نیست که در عشق تو آرزویی نداشته باشد.
خونم از دیده بپالود و کنون در تن من
آنقدر خون که بدان دست بیالایی نیست
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک پر شده و اکنون در بدن من آنقدر خون وجود دارد که نتوانی آن را با دست لمس کنی.
داشتم یک دل و بردی دگرت چیست مراد
هر زمانم دلی از نو که تو بربایی نیست
هوش مصنوعی: من یک دل داشتم و تو آن را بردی، اکنون چه چیز دیگری می‌خواهی؟ هر بار که دلی دارم، تو آن را دوباره از من می‌گیری و دیگر چیزی برایم نمی‌ماند.
سخن عشق چه گویی بر نااهل جلال
چه کشی سرمه در آن دیده که بینایی نیست
هوش مصنوعی: در مورد عشق با کسی که درک نمی‌کند چه می‌توان گفت؟ چه فایده‌ای دارد که در چشمانش داروی بینایی بگذاری وقتی که او قادر به دیدن نیست؟