گنجور

شمارهٔ ۴۵

عمری ست که بر منتظرانت نظری نیست
وز حال دل بی خبرانت خبری نیست
یا در تو اثر می نکند آه جگرسوز
یا ناله دلسوختگان را اثری نیست
نومید مگردان ز در خویش کسی را
کاندر دو جهانش به جز این هیچ دری نیست
اندر سر شوریده سودازده ما
از عشق تو شوری ست که در هیچ سری نیست
در عشق تو جانم سپر تیر بلاهاست
در جادّه اخلاص چو من جان سپری نیست
فکر دو جهان در دل ما راه ندارد
عشق تو فرود آمد و جای دگری نیست
در آرزوی صبح وصال تو بشد عمر
آخر شب هجران ترا خود سحری نیست
چشم تر من بین و لب خشک و ببخشای
کاندر تر و خشکم به جز این خشک و تری نیست
هیهات که من وصل تو یابم که صبا را
پیرامن کوی تو مجال گذری نیست
تنها نه جلالت نگران است نظری کن
کز هیچ طرف نیست که صاحب نظری نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عمری ست که بر منتظرانت نظری نیست
وز حال دل بی خبرانت خبری نیست
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به منتظران خود نظری نداری و از حال دل بی‌خبرانت هیچ خبری نیست.
یا در تو اثر می نکند آه جگرسوز
یا ناله دلسوختگان را اثری نیست
هوش مصنوعی: یا اینکه آه‌های سوزناک من در تو تأثیری ندارد، یا ناله‌های دل‌سوختگان حرفی برای گفتن ندارند.
نومید مگردان ز در خویش کسی را
کاندر دو جهانش به جز این هیچ دری نیست
هوش مصنوعی: هرگز کسی را از در خود ناامید نکن، زیرا در این دنیا و آن دنیا هیچ در دیگری برای او وجود ندارد.
اندر سر شوریده سودازده ما
از عشق تو شوری ست که در هیچ سری نیست
هوش مصنوعی: در دل ما که دیوانه‌ایم، عشق تو شور و حالی دارد که در هیچ دل دیگری وجود ندارد.
در عشق تو جانم سپر تیر بلاهاست
در جادّه اخلاص چو من جان سپری نیست
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که جانم در برابر مشکلات و سختی‌ها محافظت کند؛ در راه صداقت و وفاداری به تو، مثل من کسی پیدا نمی‌شود که این‌گونه جان فدای عشقش شود.
فکر دو جهان در دل ما راه ندارد
عشق تو فرود آمد و جای دگری نیست
هوش مصنوعی: در دل ما جایی برای فکر کردن به دو جهان نیست، عشق تو به قلب ما آمده و دیگر هیچ چیز نمی‌تواند جای آن را بگیرد.
در آرزوی صبح وصال تو بشد عمر
آخر شب هجران ترا خود سحری نیست
هوش مصنوعی: در انتظار صبحی هستم که در آن به وصالت برسم و عمرم در این شب طولانی جدایی تو سپری شد، دیگر هیچ امیدی به سحر و روشنایی ندارم.
چشم تر من بین و لب خشک و ببخشای
کاندر تر و خشکم به جز این خشک و تری نیست
هوش مصنوعی: چشم‌های اشک‌آلود من را ببین و لب‌های خشک و بی‌روح مرا ببخش، چرا که در وجود من جز این حالت‌های تر و خشک چیزی نیست.
هیهات که من وصل تو یابم که صبا را
پیرامن کوی تو مجال گذری نیست
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم به وصال تو برسم، زیرا نسیم صبحگاهی هم اجازه‌ی عبور از کوی تو را ندارد.
تنها نه جلالت نگران است نظری کن
کز هیچ طرف نیست که صاحب نظری نیست
هوش مصنوعی: تنها خودت را مهم ندان و به این توجه کن که از هر سو، افراد صاحب‌نظر و اهل نظر وجود دارند.