گنجور

شمارهٔ ۲۷۶

ای به بازار غم عشق تو صد جان به جوی
خود ترا نیست غم حال اسیران به جوی
تا که دلاّل غمت حلقه جانبازان دید
می زند نعره و فریاد که صد جان به جوی
گر کند داس فنا خرمن هستی جوجو
بر من بی خبر واله حیران به جوی
کار عالم همه گر بی سر و سامان گردد
بر من سوخته بی سرو سامان به جوی
جام جمشید به من ده که نیرزد برِ من
گنج قارون به دو جو مُلک سلیمان به جوی
پیش ما جز سخن باده و پیمانه مگوی
که نیرزد همه عالم بر رندان به جوی
ای فلک! گرمی بازار به یک نان چه کنی؟
هست در ملک دل ما صد ازین نان به جوی
گر توان دید به بازار قیامت رخ دوست
هیچ عاشق نخرد روضه رضوان به جوی
جان بدادیم ز عشق و برِ جانان هیچ است
سوخت در درد جلال و بر درمان به جوی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای به بازار غم عشق تو صد جان به جوی
خود ترا نیست غم حال اسیران به جوی
هوش مصنوعی: ای عشق تو به قدری در بازار دل‌ها پررنگ است که جان‌های زیادی به خاطر تو فدای می‌شوند؛ اما تو هیچ‌گونه نگرانی از حال و وضعیت اسیران (عاشقان) در میان آن‌ها نداری.
تا که دلاّل غمت حلقه جانبازان دید
می زند نعره و فریاد که صد جان به جوی
هوش مصنوعی: وقتی که پیام‌آور غم تو به جانبازان رسید، به شدت فریاد و ناله کرد که جان‌های زیادی در خطر هستند.
گر کند داس فنا خرمن هستی جوجو
بر من بی خبر واله حیران به جوی
هوش مصنوعی: اگر داس نابودی به خرمن وجود من بیفتد، من همچنان غافل و حیران در کنار جوی خواهم ماند.
کار عالم همه گر بی سر و سامان گردد
بر من سوخته بی سرو سامان به جوی
هوش مصنوعی: اگر کار و زندگی دانشمندان و افراد با دانش از نظم و ترتیب خارج شود، من که در آتش عشق سوخته‌ام و بی‌نظم و ناامید مانده‌ام، به جستجوی آن خواهم رفت.
جام جمشید به من ده که نیرزد برِ من
گنج قارون به دو جو مُلک سلیمان به جوی
هوش مصنوعی: به من جام جمشید را بده، زیرا ثروت قارون و ملک سلیمان هیچ‌کدام به ارزش من نمی‌رسند.
پیش ما جز سخن باده و پیمانه مگوی
که نیرزد همه عالم بر رندان به جوی
هوش مصنوعی: در حضور ما، فقط از باده و می‌گوئی و نوشیدنی صحبت کن، زیرا هیچ چیز در این دنیا ارزش آن را ندارد که رندان و اهل دل را از لذت این‌ها بازدارد.
ای فلک! گرمی بازار به یک نان چه کنی؟
هست در ملک دل ما صد ازین نان به جوی
هوش مصنوعی: ای آسمان! برای یک نان چه بر سر بازار گرمی می‌کنی؟ در دل ما به اندازه‌ی صد نان از این موارد وجود دارد.
گر توان دید به بازار قیامت رخ دوست
هیچ عاشق نخرد روضه رضوان به جوی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی در روز قیامت چهره دوست را ببینی، هیچ عاشقی حاضر نخواهد بود به خاطر بهشت و نعمت‌های آن، چیزی بخرد.
جان بدادیم ز عشق و برِ جانان هیچ است
سوخت در درد جلال و بر درمان به جوی
هوش مصنوعی: ما برای عشق جان خود را فدا کردیم، و برای محبوب هیچ چیزی با ارزش نیست. در آتش درد عشق سوختیم و در جست‌وجوی درمان هستیم.