گنجور

شمارهٔ ۲۶۱

آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری
آواز خوشت نیز شنیدن نگذاری
دانم که دلم گشت در آن زلف سیه گم
لیکن چه کنم چون طلبیدن نگذاری
ناچار شود جامۀ بی طاقتی ام چاک
چون پیرهن صبر دریدن نگذاری
از من طمع صبر چنان است که ماهی
از آب برآری و طپیدن نگذاری
دل در شکن زلف تو بستن نپسندی
دیوانه به زنجیر کشیدن نگذاری
بگذار که از باغ تو یک میوه بچینم
گردد تلف آن میوه که چیدن نگذاری
در بحر بلا غرقه کنی کشتی جانم
خود تا به لب خشک کشیدن نگذاری
آه از دل آن مرغ که در قید تو افتد
هم کشتن او بِهْ که پریدن نگذاری
خلقی چو جلال آمده تا روی بیند
آن چهره بود حیف که دیدن نگذاری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری
آواز خوشت نیز شنیدن نگذاری
هوش مصنوعی: می‌آیم تا چهره‌ات را ببینم، اما تو اجازه نمی‌دهی که حتی صدای دل‌نوازت را بشنوم.
دانم که دلم گشت در آن زلف سیه گم
لیکن چه کنم چون طلبیدن نگذاری
هوش مصنوعی: می‌دانم که دلم در زلف‌های سیاه آن معشوق گم شده است، اما چه می‌توانم کرد وقتی که او اجازه نمی‌دهد من او را جستجو کنم.
ناچار شود جامۀ بی طاقتی ام چاک
چون پیرهن صبر دریدن نگذاری
هوش مصنوعی: انسان گاهی مجبور می‌شود که در اثر ناتوانی و بی‌صبری، لباس خویش را پاره کند. مانند آنکه صبرش را نمی‌توان به راحتی حفظ کرد و در نهایت کار به جایی می‌رسد که آرامش خود را از دست می‌دهد.
از من طمع صبر چنان است که ماهی
از آب برآری و طپیدن نگذاری
هوش مصنوعی: من صبر و تحملی ندارم مانند اینکه بخواهی ماهی را از آب بیرون بیاوری و گذاشتی که همچنان جان بدهد.
دل در شکن زلف تو بستن نپسندی
دیوانه به زنجیر کشیدن نگذاری
هوش مصنوعی: دل خوشی من در دستان تو نیست و نمی‌خواهی که من را به زنجیر بکشی. دیوانگی من را نمی‌پسندی در حالی که زلف تو بر دل من سایه انداخته است.
بگذار که از باغ تو یک میوه بچینم
گردد تلف آن میوه که چیدن نگذاری
هوش مصنوعی: اجازه بده از باغ تو یک میوه بچینم، چون اگر نگذاری، آن میوه خراب خواهد شد.
در بحر بلا غرقه کنی کشتی جانم
خود تا به لب خشک کشیدن نگذاری
هوش مصنوعی: در میان مشکلات و سختی‌ها، جانم را به دریا می‌افکنی، اما اجازه نمی‌دهی که حتی تا لب‌های خشک و بی‌آب هم برسم.
آه از دل آن مرغ که در قید تو افتد
هم کشتن او بِهْ که پریدن نگذاری
هوش مصنوعی: آه از دل آن پرنده‌ای که در دام تو گرفتار می‌شود، چه بسا که کشتن او راحت‌تر از آن است که اجازه دهی از قید تو پرواز کند.
خلقی چو جلال آمده تا روی بیند
آن چهره بود حیف که دیدن نگذاری
هوش مصنوعی: مردم زیبایی مانند جلال به دنیا آمده‌اند تا چهره‌اش را ببینند، ولی افسوس که نمی‌گذاری آنها او را ببینند.