شمارهٔ ۲۶۰
در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری
عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری
دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم
می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری
بارها بار فراقت بردهام بر گردن جان
من بدین سختیّ و دشواری ندیدم هیچ باری
غمگساری هست هر کس را به روز شادی و غم
وای من کاندر غمت جز غم ندارم غمگساری
نقش رویت نیست غایب یک زمان از پیش چشمم
لاله زین سان بر نروید بر کنار جویباری
گر دهی تشریف در پایت فشانم جان و دل
برنخیزد بیش ازین از دست درویشی نثاری
خاک راهت شد جلال و پیش خود راهش ندادی
باد را گر هست راهی خاک ره را نیست باری
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری
عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری
هوش مصنوعی: در فصل سرما، باید به امید آمدن بهار، عاشق گل باشی و برای آن عشق، با مشکلات و سختیها مثل نوکی از خار مقابله کنی.
دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم
می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری
هوش مصنوعی: دوستان میپرسند که بالاخره من در چه کاری فعالیت میکنم و وقتم را چگونه صرف میکنم و من فقط منتظر یک امید هستم.
بارها بار فراقت بردهام بر گردن جان
من بدین سختیّ و دشواری ندیدم هیچ باری
هوش مصنوعی: بارها جداییات را تجربه کردهام و این بار سنگینی که بر دوش جانم هست، هیچگاه به این سختی و دشواری نبوده است.
غمگساری هست هر کس را به روز شادی و غم
وای من کاندر غمت جز غم ندارم غمگساری
هوش مصنوعی: هر کسی در روزهای شادی و اندوه خود کسی را دارد که با او درد و دل کند و غمش را تقسیم کند، اما وای بر من که در غم تو جز خود غم، کسی را ندارم که با او این درد را به اشتراک بگذارم.
نقش رویت نیست غایب یک زمان از پیش چشمم
لاله زین سان بر نروید بر کنار جویباری
هوش مصنوعی: تصویر چهرهی تو هیچگاه از جلو چشمانم دور نمیشود، همچنان که لالهای با این زیبایی نمیتواند کنار جویبار رشد کند.
گر دهی تشریف در پایت فشانم جان و دل
برنخیزد بیش ازین از دست درویشی نثاری
هوش مصنوعی: اگر در سر راهت احترام بگذاری، جان و دل خود را فدای تو میکنم و دیگر از دست درویشی چیزی نمیخواهم.
خاک راهت شد جلال و پیش خود راهش ندادی
باد را گر هست راهی خاک ره را نیست باری
هوش مصنوعی: خاک راهت درخشان و سزاوارست، اما تو اجازه ندادهای که باد به آن نزدیک شود. اگرچه راهی وجود دارد، اما خاکی که زیر پا است، ارزشی ندارد.