گنجور

شمارهٔ ۲۵۹

ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری
من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری
ز هجران پیش چشم خود جهان تاریک می بینم
نمی دانم که روز روشن است این یا شب تاری؟
شدی غایب دمی با من خیالت خلوتی دارد
که خالی نیست از چشمم دمی در خواب و بیداری
دل از دستم برون بردی و از پایم درآوردی
کنون دستم نمی گیری ندانم تا چه سر داری؟
از آن رو مردم از چشم تو خواهد وصف رخسارت
که مردم را بود آیین پری خوانی به بیماری
صبا! من رخت بربستم امانت جان شیرین را
به دستت می سپارم تا به دست دوست سپاری
مرا مگذار سرگردان و از من برمگردان سر
مرا بنگر بدین زاری مکن آهنگ بیزاری
کسی را کز همه عالم امیدی نیست جز بر تو
چنان امّید می دارم که ناامّید نگذاری
چو زلفت سر ببازم تا بیابم وصل رخسارت
برآنم کاندرین سودا برآرم سر به عیّاری
مرا یاری ست کز یاران به یاری می ستاند جان
ز یاران با چنین یاری که را یارا بود یاری
جلال! آخر نگفتم کز پی خوبان مرو چندین
کنون خواری که می بینی به صد چندین سزاواری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری
من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به گل سرخ و زیبایی چهره محبوبم، من و بلبل سال‌ها در سختی و درد عاشقانه زندگی کردیم.
ز هجران پیش چشم خود جهان تاریک می بینم
نمی دانم که روز روشن است این یا شب تاری؟
هوش مصنوعی: از دوری و فراق معشوق، دنیا را برای خود بسیار تاریک و بی‌نور می‌بینم و نمی‌دانم که آیا اکنون روز است یا شب.
شدی غایب دمی با من خیالت خلوتی دارد
که خالی نیست از چشمم دمی در خواب و بیداری
هوش مصنوعی: وقتی که تو لحظاتی از من دور هستی، خیال تو در ذهن من تنها نیست. همیشه در خواب و بیداری به تو فکر می‌کنم و انگار که همیشه در کنارم هستی.
دل از دستم برون بردی و از پایم درآوردی
کنون دستم نمی گیری ندانم تا چه سر داری؟
هوش مصنوعی: تو با دل من بازی کردی و باعث شدی که از پا بیفتم. حالا که دیگر دستم را نمی‌گیری، نمی‌دانم چه نقشه‌ای برای من داری؟
از آن رو مردم از چشم تو خواهد وصف رخسارت
که مردم را بود آیین پری خوانی به بیماری
هوش مصنوعی: مردم به خاطر زیبایی و چهره دل‌انگیز تو تو را خواهند شناخت و در وصف زیبایی‌ات خواهند گفت، زیرا مردم عادت دارند زیبایی‌ها را با بیماری دلنشین توصیف کنند.
صبا! من رخت بربستم امانت جان شیرین را
به دستت می سپارم تا به دست دوست سپاری
هوش مصنوعی: ای نسیم! من از اینجا می‌روم و جان عزیزم را به تو می‌سپارم تا آن را به دوست برسانی.
مرا مگذار سرگردان و از من برمگردان سر
مرا بنگر بدین زاری مکن آهنگ بیزاری
هوش مصنوعی: مرا تنها نگذار و از من دور نشو. به حال من نگاه کن و با این وضعیت نزارم بی‌توجهی نکن.
کسی را کز همه عالم امیدی نیست جز بر تو
چنان امّید می دارم که ناامّید نگذاری
هوش مصنوعی: من به کسی امید دارم که از همه عالم به او امیدی نیست و این امید را چنان در دل دارم که او هرگز ناامیدم نمی‌کند.
چو زلفت سر ببازم تا بیابم وصل رخسارت
برآنم کاندرین سودا برآرم سر به عیّاری
هوش مصنوعی: وقتی که موهایت را به باد می‌سپارم، می‌خواهم به دیدار صورتت برسم و در این عشق، با جسارت و شجاعت پیش بروم.
مرا یاری ست کز یاران به یاری می ستاند جان
ز یاران با چنین یاری که را یارا بود یاری
هوش مصنوعی: من یاری دارم که از یاران، به یاری‌ام جان می‌بخشد. با چنین یاری‌ای، چه کسی می‌تواند یاری کند؟
جلال! آخر نگفتم کز پی خوبان مرو چندین
کنون خواری که می بینی به صد چندین سزاواری
هوش مصنوعی: ای جلال! آخر مگر نگفتم که از دنبال خوبان نرو؟ حالا که این همه خواری و سختی را می‌کشی، باید صد برابر آن را مجازات ببینی.