گنجور

شمارهٔ ۲۵۸

چه جرم رفت که یکباره مِهر ببریدی
چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی
به قول و عهد تو دیگر که اعتماد کند
که هر سخن که بگفتی از آن بگردیدی
تو باز بر سر میدان عشق پای منه
از آن جهت که به اوّل قدم بلغزیدی
مگر تو غنچه نورسته ای و من ابرم
که زار زار چو بگریستم بخندیدی
هزار بار بگفتم ترا که مشنو هیچ
ز دشمنان بدی دوستان و نشنیدی
جفا نمودی و رفتی و دل ندادی باز
ز آه و ناله شبهای من نترسیدی
نگفتیم که به کام دلت رسانم زود
به کام دل نه ولیکن به جان رسانیدی
چه حالتی ست که احوال ما نمی پرسی
چه دشمنی ست که از دوستان برنجیدی
نگفتمت که ز خوبان وفا مجوی جلال
چو پند من نشنیدی سزای خود دیدی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه جرم رفت که یکباره مِهر ببریدی
چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که ناگهان عشق تو نسبت به من کم رنگ شد؟ چه بر سر تو آمده که از کنترل خود خارج شده‌ای؟
به قول و عهد تو دیگر که اعتماد کند
که هر سخن که بگفتی از آن بگردیدی
هوش مصنوعی: دیگر کسی به قول و عهد تو اعتماد نخواهد کرد، زیرا هر چه گفتی، از آن دور شده‌ای و عمل نکرده‌ای.
تو باز بر سر میدان عشق پای منه
از آن جهت که به اوّل قدم بلغزیدی
هوش مصنوعی: تو دوباره در میدان عشق حاضر شو، زیرا به خاطر لغزش در اولین قدم، نیاز به بازگشت داری.
مگر تو غنچه نورسته ای و من ابرم
که زار زار چو بگریستم بخندیدی
هوش مصنوعی: آیا تو هنوز جوان و شاداب هستی و من مانند ابر، غمگین و باران‌زده؟ وقتی که من اشک میریزم، تو چرا می‌خندی؟
هزار بار بگفتم ترا که مشنو هیچ
ز دشمنان بدی دوستان و نشنیدی
هوش مصنوعی: من بارها به تو گفتم که هیچ وقت به حرف‌های دشمنان اعتماد نکن و بدی دوستان را فراموش نکن، اما تو به این نصیحت‌ها توجه نکردی.
جفا نمودی و رفتی و دل ندادی باز
ز آه و ناله شبهای من نترسیدی
هوش مصنوعی: توی ستمگرانه دور شدی و دل مرا نداشتی، ولی از زاری و ناله‌های شب‌های من نترسیدی.
نگفتیم که به کام دلت رسانم زود
به کام دل نه ولیکن به جان رسانیدی
هوش مصنوعی: ما نگفتیم که به سرعت خواسته‌ات را برآورم، اما تو به من جان بخشیدی.
چه حالتی ست که احوال ما نمی پرسی
چه دشمنی ست که از دوستان برنجیدی
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است که حال ما را نمی‌پرسی و چه دشمنی است که از دوستان خود دلخور شده‌ای.
نگفتمت که ز خوبان وفا مجوی جلال
چو پند من نشنیدی سزای خود دیدی
هوش مصنوعی: من به تو نگفتم که از افراد خوب انتظار وفا داشته باشی؟ زمانی که نصیحت من را نادیده گرفتی، حالا باید نتیجه کار خود را ببینی.