گنجور

شمارهٔ ۲۵۵

ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی
وز سر زلف تو در رشته جانم تابی
خنک آن باد که از خاک درت برخیزد
برزند چون بوزد آتش جان را آبی
ای ز نوش لب تو چشمه حیوان جامی
وی ز گلزار رخت روضه رضوان نامی
کی دلی جان ببرد از سر زلف تو چو هست
هر سر موی تو در حلق دلی قلاّبی
دل عشّاق و سر زلف و بناگوش تو هست
کاروانی و شب تیره و خوش مهتابی
پرتو عارض تو از خم ابرویت هست
همچو قندیل فروزان ز خم محرابی
بی تکلّف شب تاریک جهان روز شود
نیم شب گر ز جمال تو در افتد تابی
نیست اسباب وصال تو مهیّا و خوشا
دولتی را که مهیّاست همه اسبابی
ای جلال! اشک ببار از غم اگر دل ریشی
خنک آن ریش که از وی بچکد خونابی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی
وز سر زلف تو در رشته جانم تابی
هوش مصنوعی: از چشمان تو در زندگی من خواب و خیال پدید آمده و از خوشه‌های موی تو در وجودم تلاطمی ایجاد شده است.
خنک آن باد که از خاک درت برخیزد
برزند چون بوزد آتش جان را آبی
هوش مصنوعی: خنک آن نسیمی که از خاک تو بلند می‌شود و به آرامی می‌وزد، مانند آبی که برای خاموش کردن آتش جان مفید است.
ای ز نوش لب تو چشمه حیوان جامی
وی ز گلزار رخت روضه رضوان نامی
هوش مصنوعی: تو همچون چشمه حیات هستی که نوش لبان تو زندگی را به ارمغان می‌آورد و چهره زیبایت هم مانند باغی است که بهشتی را تداعی می‌کند.
کی دلی جان ببرد از سر زلف تو چو هست
هر سر موی تو در حلق دلی قلاّبی
هوش مصنوعی: کی می‌تواند دلی را از زیبایی و جذابیت زلف تو برباید، در حالی که هر رشته موی تو در دل‌هایی که به آسانی فریب می‌خورند، وجود دارد؟
دل عشّاق و سر زلف و بناگوش تو هست
کاروانی و شب تیره و خوش مهتابی
هوش مصنوعی: دل‌های عاشقان و تار زلف و گوش‌های تو، همچون کاروانی در دل شب تار و زیر نور ملایم ماه حرکت می‌کنند.
پرتو عارض تو از خم ابرویت هست
همچو قندیل فروزان ز خم محرابی
هوش مصنوعی: نور چهره‌ات از کمانی که ابرویت ساخته، مانند چراغی روشن در خم یک محراب می‌تابد.
بی تکلّف شب تاریک جهان روز شود
نیم شب گر ز جمال تو در افتد تابی
هوش مصنوعی: اگر نور زیبایی تو در دل تاریکی جهان بتابد، حتی نیمه‌های شب هم به روز تبدیل می‌شود و روشنایی را به ارمغان می‌آورد.
نیست اسباب وصال تو مهیّا و خوشا
دولتی را که مهیّاست همه اسبابی
هوش مصنوعی: وسایل برای رسیدن به تو فراهم نیست، اما ای کاش خوشبختی‌ای باشد که تمام وسایل لازم برای آن مهیا باشد.
ای جلال! اشک ببار از غم اگر دل ریشی
خنک آن ریش که از وی بچکد خونابی
هوش مصنوعی: ای جلال! اگر دلت شکسته و پر از غم است، اشک بریز، زیرا این درد و غمت مانند زخم عمیقی است که از آن خون می‌چکد.