گنجور

شمارهٔ ۲۳۵

درد ما دوری درمان برنتابد بیش ازین
پشت طاقت بار هجران بر نتابد بیش ازین
هیچ زلفی بار دلها برنگیرد بیش از آن
هیچ جانی درد جانان بر نتابد بیش ازین
من که وصلش رانده ام در هجر تا کی داردم
سلطنت ورزیده زندان برنتابد بیش ازین
هر که عمری رانده باشد کامی اندر دولتی
محنت حال پریشان برنتابد بیش ازین
ما به بویی از نسیم زلف جانان مانده ایم
هستی ما منّت جان برنتابد بیش ازین
من همی بارم سرشک و عقل می گوید مکن
عالم از خاک است و طوفان برنتابد بیش ازین
دود هم روزی برآید از گریبان جلال
کآتش اندر زیردامان بر نتابد بیش ازین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درد ما دوری درمان برنتابد بیش ازین
پشت طاقت بار هجران بر نتابد بیش ازین
هوش مصنوعی: درد ما ناشی از دوری است و دیگر نمی‌تواند بیشتر از این تحمیل شود؛ طاقت ما نیز نمی‌تواند بیشتر از این بار دوری را تحمل کند.
هیچ زلفی بار دلها برنگیرد بیش از آن
هیچ جانی درد جانان بر نتابد بیش ازین
هوش مصنوعی: هیچ زلفی نمی‌تواند بار دل‌ها را بیشتر از این سنگین کند و هیچ جانی نمی‌تواند درد عشق را بیشتر از این تحمل کند.
من که وصلش رانده ام در هجر تا کی داردم
سلطنت ورزیده زندان برنتابد بیش ازین
هوش مصنوعی: من که در جدایی از او هستم، تا کی می‌توانم به سلطه و قدرتی که دارم ادامه دهم؟ این زندان را بیشتر از این نمی‌توانم تحمل کنم.
هر که عمری رانده باشد کامی اندر دولتی
محنت حال پریشان برنتابد بیش ازین
هوش مصنوعی: هر کسی که عمرش را در سختی و درد سپری کرده باشد، دیگر نمی‌تواند با شرایط دشوار و پریشان‌حالی بیشتر از این کنار بیاید.
ما به بویی از نسیم زلف جانان مانده ایم
هستی ما منّت جان برنتابد بیش ازین
هوش مصنوعی: ما از عطر نسیم موهای محبوبمان سرشاریم و وجود ما تحمل آزار بیش از این را از جانب جان عزیزمان ندارد.
من همی بارم سرشک و عقل می گوید مکن
عالم از خاک است و طوفان برنتابد بیش ازین
هوش مصنوعی: من اشکم را به دوش می‌کشم و عقل به من می‌گوید که این کار را نکن. دنیا از خاک ساخته شده و نمی‌تواند طوفانی را بیشتر از این تحمل کند.
دود هم روزی برآید از گریبان جلال
کآتش اندر زیردامان بر نتابد بیش ازین
هوش مصنوعی: دود روزی از سینه جلال برمی‌خیزد، زیرا آتش در زیر دامن او نمی‌تواند بیشتر از این خاموش بماند.