گنجور

شمارهٔ ۲۳۳

چه نکهت است مگر بوی بوستان است این
چه دولت است مگر روی دوستان است این
علاج این تن رنجور ناتوان است آن
دوای این دل مهجور پر فغان است این
عجب که جوشش صفرای عشق افزون است
ز اشک دیده که مانند ناودان است این
برفت بلبل شیدا چو من به طرف چمن
ز دست دوست به دستان چه داستان است این
کنون کف من و جام شراب، ای زاهد!
مراست سود در آن گر ترا زیان است این
خوشا کسی که به غفلت ز دست نگذارد
عنان عمر که با باد هم عنان است این
هر آن که دید به فصل بهار آه مرا
گمان برد که مگر موسم خزان است این
که را فرستم تا با لبش سخن گوید
مگر نسیم سَحَر را که کار جان است این
جلال! طرف گلستان و صحبت یاران
مده ز دست که خود حاصل جهان است این

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه نکهت است مگر بوی بوستان است این
چه دولت است مگر روی دوستان است این
هوش مصنوعی: چه عطر خوشی است که گویی بوی گلستان می‌دهد، و چه خوشبختی است مگر این که به خاطر دیدار دوستان باشد.
علاج این تن رنجور ناتوان است آن
دوای این دل مهجور پر فغان است این
هوش مصنوعی: درمان این بدن ضعیف و رنجیده، آن دارویی است که دل غمگین و نالان را تسکین می‌دهد.
عجب که جوشش صفرای عشق افزون است
ز اشک دیده که مانند ناودان است این
هوش مصنوعی: عجب است که عشق به اندازه‌ای در دل من جوش و خروش دارد که اشک‌های چشمانم به مانند ناودانی سرازیر می‌شوند.
برفت بلبل شیدا چو من به طرف چمن
ز دست دوست به دستان چه داستان است این
هوش مصنوعی: بلبل شیدا، همانند من، به سمت باغ روانه شد. او به خاطر عشق و محبت، از دست دوست خود، در دستانش چه داستانی را به همراه دارد.
کنون کف من و جام شراب، ای زاهد!
مراست سود در آن گر ترا زیان است این
هوش مصنوعی: اکنون در دستان من جام شراب است، ای زاهد! اگر برای تو این کار زیان‌آور است، برای من سودی در آن وجود دارد.
خوشا کسی که به غفلت ز دست نگذارد
عنان عمر که با باد هم عنان است این
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با بی‌توجهی فرصت‌های زندگی را از دست ندهد، چون عمر هم‌چون بادی است که به سرعت می‌گذرد.
هر آن که دید به فصل بهار آه مرا
گمان برد که مگر موسم خزان است این
هوش مصنوعی: هر کسی که در فصل بهار صدای آه مرا بشنود، فکر می‌کند که شاید این صدای من از دلایل غم و اندوهی است که مخصوص فصل خزان است.
که را فرستم تا با لبش سخن گوید
مگر نسیم سَحَر را که کار جان است این
هوش مصنوعی: چه کسی را بفرستم که با لبش با او صحبت کند، جز نسیم سحر که روح را به حرکت در می‌آورد؟
جلال! طرف گلستان و صحبت یاران
مده ز دست که خود حاصل جهان است این
هوش مصنوعی: جلال! به سمت باغ و گفت‌وگوی دوستان نرو، چون خود این لحظه و تجربه، بهترین چیزی است که می‌توانی به دست آوری.