گنجور

شمارهٔ ۲۰۰

ز سودای غم عشقت چنانم
که سر از پا و پا از سر ندانم
سر از دستم بخواهد رفت روزی
همان بهتر که در پایت فشانم
چنان افتاده ام پیش درت خوار
که پنداری که خاک آستانم
اگر هجران تو عمرم سرآرد
دهد وصلت حیات جاودانم
گل مهرت ز خاک من بروید
چو زیر گل بریزد استخوانم
ز من روز قیامت هر چه پرسند
به غیر از دوست ناید بر زبانم
مرا از بهر عشقت آفریدند
چه کار دیگر است اندر جهانم
دلت ای یار! بر حالم بسوزد
اگر درد دل خود بر تو خوانم
بده کام جلال خسته امروز
که تا فردا بمانم یا نمانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز سودای غم عشقت چنانم
که سر از پا و پا از سر ندانم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و غم تو، به حالتی رسیده‌ام که نمی‌توانم تشخیص دهم کدام قسمت از بدنم سر است و کدام پا.
سر از دستم بخواهد رفت روزی
همان بهتر که در پایت فشانم
هوش مصنوعی: اگر روزی سرم از دستم برود، بهتر است که آن را در پایت بریزم و تقدیم تو کنم.
چنان افتاده ام پیش درت خوار
که پنداری که خاک آستانم
هوش مصنوعی: من چنان دچار افتادگی و ذلت شده‌ام که گویی در برابر تو همچون خاک درگاه تو هستم.
اگر هجران تو عمرم سرآرد
دهد وصلت حیات جاودانم
هوش مصنوعی: اگر دوری تو باعث نابودی عمرم شود، پس با وصل تو، زندگی جاودانه‌ای خواهم داشت.
گل مهرت ز خاک من بروید
چو زیر گل بریزد استخوانم
هوش مصنوعی: گل محبت تو از خاک وجود من می‌روید، همچنان که وقتی خاک روی استخوان‌هایم می‌ریزد، این عشق و محبت در من زنده می‌شود.
ز من روز قیامت هر چه پرسند
به غیر از دوست ناید بر زبانم
هوش مصنوعی: در روز قیامت اگر از من پرسش کنند، تنها نام دوست بر زبانم می‌آید و هیچ چیز دیگری را نمی‌توانم بگویم.
مرا از بهر عشقت آفریدند
چه کار دیگر است اندر جهانم
هوش مصنوعی: من را فقط به خاطر عشق تو خلق کرده‌اند؛ پس دیگر در این جهان چه کار دیگری باقی مانده است؟
دلت ای یار! بر حالم بسوزد
اگر درد دل خود بر تو خوانم
هوش مصنوعی: دل تو برای حال من بسوزد، اگر بخواهم غم‌هایم را برایت بازگو کنم.
بده کام جلال خسته امروز
که تا فردا بمانم یا نمانم
هوش مصنوعی: امروز محبت و لذت را به من بده تا شاید تا فردا زنده بمانم یا نه.