گنجور

شمارهٔ ۱۸۳

وقت است که در بر رخ اغیار ببندم
وز جان کمر بندگی یار ببندم
چون فتنه آن چشمم و آشفته آن زلف
در میکده بنشینم و زنّار ببندم
گر کار شمار ریختن خون دل ماست
من خود کمری از پی این کار ببندم
ای باد! غبار سر کویش به من آور
تا مرهم این سینه افگار ببندم
از پای درآورد مرا زلف تو بگذار
تا دست چنان سرکش عیّار ببندم
از دست خیال تو عجب گر به همه عمر
یک شب در این دیده بیدار ببندم
بر چین سر زلف تو گر دست بیابم
از حلقه او مشک به خروار ببندم
بگذار که حلق دل شوریده خود را
در حلقه آن زلف نگونسار ببندم
روزی مژه بر هم نزنم کاشک نیاید
این رخنه نه سیلی ست که ناچار ببندم
جز حسرت دیدار تو با خود نبرم هیچ
آن روز که بر عزم عدم بار ببندم
ای قاصد محبوب! بده نامه که هر دم
بگشایم و بر دیده خونبار ببندم
تاری ست تنم جان چو کند عزم جدایی
من هر نفس او را به همین تار ببندم
گویند جلال! از دگران دیده فرو دوز
کو یار که من دیده ز اغیار ببندم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وقت است که در بر رخ اغیار ببندم
وز جان کمر بندگی یار ببندم
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده که چهره‌ام را از دید دیگران پنهان کنم و به عشق یارم تمام وجودم را وقف کنم.
چون فتنه آن چشمم و آشفته آن زلف
در میکده بنشینم و زنّار ببندم
هوش مصنوعی: چون چشم تو باعث ایجاد هیجان و شورش در دل من است و موهای درهم‌تنیده‌ات زندگی‌ام را به هم ریخته است، پس تصمیم می‌گیرم به میخانه بروم و ارتباطم را با دنیا و قواعد معمول قطع کنم.
گر کار شمار ریختن خون دل ماست
من خود کمری از پی این کار ببندم
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت این است که دل ما به خاطر این کار بشکند، من خودم این کار را آغاز می‌کنم.
ای باد! غبار سر کویش به من آور
تا مرهم این سینه افگار ببندم
هوش مصنوعی: ای باد! لطفاً غبار و خاک خیابان عشق تو را به من برسان تا بتوانم این دل زخم‌خورده را تسکین دهم.
از پای درآورد مرا زلف تو بگذار
تا دست چنان سرکش عیّار ببندم
هوش مصنوعی: مرا زلف‌های تو به شدت به زانو درآورد، بگذار تا با دستانی که به خوبی مهارت دارم، مویی از سر این سرکش ببندم.
از دست خیال تو عجب گر به همه عمر
یک شب در این دیده بیدار ببندم
هوش مصنوعی: عجب است که به خاطر یاد تو، حاضر باشم کل زندگی‌ام را فقط یک شب در این چشم بیدار باشم و خوابم ببرد.
بر چین سر زلف تو گر دست بیابم
از حلقه او مشک به خروار ببندم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم به قید موهای تو دست پیدا کنم، از آن حلقه‌ها مشک به مقدار زیادی جمع‌آوری خواهم کرد.
بگذار که حلق دل شوریده خود را
در حلقه آن زلف نگونسار ببندم
هوش مصنوعی: اجازه بده تا دل ناآرامم را در حلقه آن زلف پریشان تو به دام اندازم.
روزی مژه بر هم نزنم کاشک نیاید
این رخنه نه سیلی ست که ناچار ببندم
هوش مصنوعی: کاش روزی برسد که بتوانم به چشم بر هم زدن هم نیندیشم، آرزو می‌کنم که این مشکل پیش نیاید. این مشکل مانند سیلی نیست که ناچار باشم آن را ببندم.
جز حسرت دیدار تو با خود نبرم هیچ
آن روز که بر عزم عدم بار ببندم
هوش مصنوعی: من هیچ چیز جز حسرت دیدار تو را با خود نمی‌برم، آن روزی که برای رفتن به دنیای دیگر آماده شوم.
ای قاصد محبوب! بده نامه که هر دم
بگشایم و بر دیده خونبار ببندم
هوش مصنوعی: ای پیام‌آور محبوب! نامه‌ات را بیاور تا هر بار که آن را می‌خوانم، با اشک بر چشمانم بگذارم.
تاری ست تنم جان چو کند عزم جدایی
من هر نفس او را به همین تار ببندم
هوش مصنوعی: بدن من مانند تاریکی است و روح من مانند زمانی است که او قصد جدایی از من را دارد. هر لحظه او را با همین تار به خودم می‌بافم.
گویند جلال! از دگران دیده فرو دوز
کو یار که من دیده ز اغیار ببندم
هوش مصنوعی: می‌گویند جلال! چشم خود را از دیگران ببند، چون یاری دارم که می‌خواهم ارتباطم را با دیگران قطع کنم.