گنجور

شمارهٔ ۱۶۰

زلف تو بر ماه نهد پای خویش
پهلوی خورشید کند جای خویش
عاقبتش سر ببرند آن که او
بیش ز اندازه نهد پای خویش
سلسله بر پای صبا می نهد
از شکن سلسله آسای خویش
هرکسی آشفته دیگر کسی ست
وز همه آشفته و شیدای خویش
حاصلش آشفتگی و تیرگی ست
هر که بود معتقد رای خویش
دیر که سودای خطت پُخت زود
سر بنهد در سر سودای خویش
کار جهان بین که کند هندویی
هم سر بالای تو بالای خویش
پاس رخت دارد در صبح و شام
دزد بود خازن کالای خویش
کرد تمنّای رُخت چون جلال
هست پریشان ز تمنّای خویش

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زلف تو بر ماه نهد پای خویش
پهلوی خورشید کند جای خویش
هوش مصنوعی: موهای تو مثل ماه است که پای خود را بر آن می‌گذارد و کنار خورشید جا می‌گیرد.
عاقبتش سر ببرند آن که او
بیش ز اندازه نهد پای خویش
هوش مصنوعی: در نهایت، کسی که بیش از حد و اندازه پا را در کارهای خطرناک یا چالش‌برانگیز می‌گذارد، دچار عواقب سختی می‌شود.
سلسله بر پای صبا می نهد
از شکن سلسله آسای خویش
هوش مصنوعی: نسیم نرم و ملایم از پیوندها و ارتباطاتی که دارد، به آرامی عبور می‌کند و به راحتی از محدودیت‌های خود می‌گذرد.
هرکسی آشفته دیگر کسی ست
وز همه آشفته و شیدای خویش
هوش مصنوعی: هر کس در زندگی خود دچار مشکلات و ناپایداری‌هایی است و همچنین هر فردی در تلاش است تا در درون خود آرامش و شادی را بیابد.
حاصلش آشفتگی و تیرگی ست
هر که بود معتقد رای خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که به نظرات و عقاید خود به شدت معتقد باشد، نتیجه‌اش بی‌نظمی و ناآرامی در زندگی‌اش خواهد بود.
دیر که سودای خطت پُخت زود
سر بنهد در سر سودای خویش
هوش مصنوعی: در گذشته، زمانی که دلم به فکر زیبایی تو می‌افتاد، زودتر از آنچه تصور می‌کردم، به یاد خودم و آرزوهایم می‌رفتم.
کار جهان بین که کند هندویی
هم سر بالای تو بالای خویش
هوش مصنوعی: کسی که درک عمیق‌تری از زندگی و جهان دارد، می‌داند که دیگران نیز مثل خود او در حال تلاش و مبارزه هستند.
پاس رخت دارد در صبح و شام
دزد بود خازن کالای خویش
هوش مصنوعی: در صبح و شب، به خوبی از داشته‌های خود محافظت می‌کند، مانند دزدی که مراقب مال و اموالش است.
کرد تمنّای رُخت چون جلال
هست پریشان ز تمنّای خویش
هوش مصنوعی: شوق دیدن تو مانند جلال پر ابهت است و به همین خاطر، خودم به خاطر این خواسته و آرزو دچار آشفتگی و بی‌تابی شده‌ام.