گنجور

شمارهٔ ۱۵۹

تا کی از دست جفایت تیره بینم روز خویش
ساعتی دلسوز شو بر عاشق دلسوز خویش
بخت پیروزم تو باشی گر در آیی از درم
من شوم از جان غلام طالع پیروز خویش
عالمی بی روی تو در ظلمت غم سوختند
برفکن معجر ز رخسار جهان افروز خویش
ای ملامتگر ! ز جان من چه می خواهی بگو
من خود اندر آتشم زین جان درد اندوز خویش
روزگارم تار و روزم تیره دست از من بدار
تابگریم ساعتی بر روزگار و روز خویش
هر که را گوشی بود موقوف پیغام بلاست
کی تواند گوش کردن پند نیک آموز خویش
در جوانی پیر گشتم از غم تیمار عشق
برگ ریزان خزانی دیدم از نوروز خویش
هر شبی بنشینم و با شمع گویم درد دل
هم به نزد سوخته گر زآنکه گویی سوز خویش
ای کمان ابرو! بترس از ناوک آه جلال
بردلش چند آزمایی ناوک دل دوز خویش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی از دست جفایت تیره بینم روز خویش
ساعتی دلسوز شو بر عاشق دلسوز خویش
هوش مصنوعی: چقدر باید به خاطر بی‌وفایی تو روزهایم را تیره و تار ببینم؟ کمی دلسوزی کن و به حال این عاشق پر درد فکری کن.
بخت پیروزم تو باشی گر در آیی از درم
من شوم از جان غلام طالع پیروز خویش
هوش مصنوعی: اگر خوشبختی شانس به روی تو بخندد و به خانه‌ام بیایی، من با تمام وجودم در خدمت تقدیر خوشبخت خود خواهم بود.
عالمی بی روی تو در ظلمت غم سوختند
برفکن معجر ز رخسار جهان افروز خویش
هوش مصنوعی: دنیا بدون حضور تو پر از غم و اندوه است و افرادی که در این تاریکی غوطه‌ورند، در عذاب و ناراحتی‌اند. پس پوشش خود را از چهره‌ات بردار تا نور وجودت، جهان را روشن کند.
ای ملامتگر ! ز جان من چه می خواهی بگو
من خود اندر آتشم زین جان درد اندوز خویش
هوش مصنوعی: ای کسی که مرا سرزنش می‌کنی! بگو که از جان من چه می‌خواهی. من خود در آتش دردم گرفتارم و از درد این جان رنجورم می‌سوزم.
روزگارم تار و روزم تیره دست از من بدار
تابگریم ساعتی بر روزگار و روز خویش
هوش مصنوعی: زمانه‌ام نیاز به تغییر دارد و روزهایم به سختی می‌گذرد. لطفاً از من دور شو تا بتوانم برای مدتی به زندگی و روزهایم بیندیشم.
هر که را گوشی بود موقوف پیغام بلاست
کی تواند گوش کردن پند نیک آموز خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که گوش شنوایی داشته باشد، پیغام‌های درد و رنج را می‌شنود. پس چگونه ممکن است چنین کسی توانایی شنیدن نکته‌های آموزنده را داشته باشد؟
در جوانی پیر گشتم از غم تیمار عشق
برگ ریزان خزانی دیدم از نوروز خویش
هوش مصنوعی: در جوانی به خاطر غم عشق، احساس پیری کردم و مانند درختی که در پاییز برگ‌هایش را از دست می‌دهد، از شادابی و سرزندگی خود فاصله گرفتم.
هر شبی بنشینم و با شمع گویم درد دل
هم به نزد سوخته گر زآنکه گویی سوز خویش
هوش مصنوعی: هر شب که نشستم و با شمع درد دل می‌کنم، به نزد کسی می‌روم که خود نیز از درد سوخته است؛ زیرا می‌دانم او عذاب خود را درک می‌کند.
ای کمان ابرو! بترس از ناوک آه جلال
بردلش چند آزمایی ناوک دل دوز خویش
هوش مصنوعی: ای ابروی کمان مانند! از تیر غمش بترس، زیرا که دل خود را بارها آزمایش کرده و تیر دلش را به خود می‌زند.