شمارهٔ ۱۶۱
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
تا سراپای وجود خود نسوزانم چو شمع
هر شبم تا صبحدم آتش به سر بر می رود
و آب حسرت می رود از رخ به دامانم چو شمع
یک زمان میرم زمانی خانه را روشن کنم
تا به جان کندن شبی را روز گردانم چو شمع
نیست دلسوزی که بر بالین من گرید دمی
در شب تنهایی ار بر لب رسد جانم چو شمع
گر سرم از دست خواهد رفت ننشینم ز پای
تا ترا در بزم خود یک دم بننشانم چو شمع
قدسیان آیند پیرامون کویم در طواف
گر شبی از نور خود بفروزی ایوانم چو شمع
ناصحم گوید نیاری برد جان از سوز عشق
گرنه سوز عشق باشد زنده کی مانم چو شمع
هر سحرگاهی چه آیم سوی مسجد چون جلال
من که هر شامی حریف بزم رندانم چو شمع
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟
ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع
هوش مصنوعی: دل من از شدت عشق میسوزد و حالتی شبیه به شمع دارد. ای نسیم! بیایید و اجازه بده که جانم را مانند شمع بریزم.
راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی
بس که سیل آتشین از دیده میرانم چو شمع
هوش مصنوعی: راز من مانند شمع روشن شده است و در هر مجالسی به خاطر اشکهای آتشینم که همچون شعلههای شمع از چشمانم میریزد، به خوبی مشخص میشود.
دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای
تا سراپای وجود خود نسوزانم چو شمع
هوش مصنوعی: امشب احساسی گرم و پرشور دارم که نمیتوانم از جا بلند شوم. تا زمانی که وجودم را به اندازه یک شمع نسوزانم، از پای نخواهم نشست.
هر شبم تا صبحدم آتش به سر بر می رود
و آب حسرت می رود از رخ به دامانم چو شمع
هوش مصنوعی: هر شب تا صبح، آتش غم و حسرت در دل من شعله ور میشود و اشکهای حسرت از چهرهام به دامانم میریزد، مانند شمعی که در حال ذوب شدن است.
یک زمان میرم زمانی خانه را روشن کنم
تا به جان کندن شبی را روز گردانم چو شمع
هوش مصنوعی: مدتی به خانه میروم تا آن را روشن کنم، تا بتوانم شب را با زحمت و تلاشم به روز تبدیل کنم مانند شمعی که نور میافشاند.
نیست دلسوزی که بر بالین من گرید دمی
در شب تنهایی ار بر لب رسد جانم چو شمع
هوش مصنوعی: هیچ کسی نیست که در شب تنهایی من در کنارم باشد و برایم گریان شود. اگر جانم مانند شمع به انتها برسد، کسی نیست که برای نبودنم اندوه کند.
گر سرم از دست خواهد رفت ننشینم ز پای
تا ترا در بزم خود یک دم بننشانم چو شمع
هوش مصنوعی: اگر سرم به خطر بیفتد، نمینشینم و از پا نمیافتم تا یک لحظه تو را در مهمانی خود بنشانم، مانند شمعی که در کنار دوستانش میدرخشد.
قدسیان آیند پیرامون کویم در طواف
گر شبی از نور خود بفروزی ایوانم چو شمع
هوش مصنوعی: ملائکه و موجودات مقدس گرداگرد کوی من در حال طواف خواهند آمد، اگر تو شبی از نور خود بر من بتابی، مانند شمعی که نورش فضا را روشن میکند.
ناصحم گوید نیاری برد جان از سوز عشق
گرنه سوز عشق باشد زنده کی مانم چو شمع
هوش مصنوعی: ناصح من میگوید اگر از شدت عشق، جانم را ببرد، چه اشکالی دارد. اما اگر همین سوز عشق باشد که باعث ادامه حیات من است، چگونه میتوانم تا زمانی که شمع روشن است، خاموش شوم؟
هر سحرگاهی چه آیم سوی مسجد چون جلال
من که هر شامی حریف بزم رندانم چو شمع
هوش مصنوعی: هر صبح که به سوی مسجد میروم، جلال و زیباییام مرا میکشاند، همچنان که در شبها در محافل دوستانم، همدم و روشنای جان آنها هستم مانند شمعی که در جشنها درخشش میدهد.