شمارهٔ ۱۵۰
آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش
از دود دل خلق گزندی مرسادش
ز نهار! بر غمزدگانش مگذارید
ترسم متألّم شود از غم دل شادش
از غمزه مخمور تو زاهد چو خبر یافت
در میکده افتاد ندانم چه فتادش
زین پس دل و باریدن خونابه حسرت
کز بند سر زلف تو کاری نگشادش
درویش سری داشت که در پای تو انداخت
بیچاره نثاری بِه ازین دست ندادش
این یک دو نفس عمر که سرمایه ما بود
افسوس که بی روی تو دادیم به بادش
آن کس که به ناکام مرا از تو جدا کرد
یا رب که خدا کام دو گیتی مَدهادش!
هر کس که سر زلف پریشان ترا دید
از حالت من فرق به مویی ننهادش
مشنو که جلال از تو و از یاد تو خالی ست
مگذار زیادش که نه ای دور ز یادش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش
از دود دل خلق گزندی مرسادش
هوش مصنوعی: این جمله به احساساتی در دل مردم اشاره دارد که ناشی از یاد کسی است. به طور کلی، به نظر میرسد این یادآوری درد و رنجی به همراه دارد که مانند دودی در دل مردم نفوذ میکند و آنها را آزار میدهد.
ز نهار! بر غمزدگانش مگذارید
ترسم متألّم شود از غم دل شادش
هوش مصنوعی: از ناهار! به غمگینانش اجازه ندهید که متوجه شوند، میترسم دل شادشان از غم آسیب ببیند.
از غمزه مخمور تو زاهد چو خبر یافت
در میکده افتاد ندانم چه فتادش
هوش مصنوعی: وقتی زاهد از زیبایی خمار تو باخبر شد، در میکده به حالتی افتاد که نمیدانم چه بر او گذشت.
زین پس دل و باریدن خونابه حسرت
کز بند سر زلف تو کاری نگشادش
هوش مصنوعی: از این پس، دل و رنجهای ناشی از حسرتی که بر اثر گیسوی تو نمیتواند آزاد شود.
درویش سری داشت که در پای تو انداخت
بیچاره نثاری بِه ازین دست ندادش
هوش مصنوعی: درویشی که به خاطر عشق تو تمام وجودش را فدای تو کرد، بدبختانه هیچ پاداشی بهتر از این نداشت.
این یک دو نفس عمر که سرمایه ما بود
افسوس که بی روی تو دادیم به بادش
هوش مصنوعی: زندگیمان که تنها چند نفس بیشتر نیست، افسوس که بدون حضور تو آن را بیفایده هدر دادیم.
آن کس که به ناکام مرا از تو جدا کرد
یا رب که خدا کام دو گیتی مَدهادش!
هوش مصنوعی: شخصی که مرا از تو جدا کرده و به ناکامی رسانده، ای پروردگارا، ای کاش خداوند هیچ گونه خوشبختی و کامیابی به او ندهد!
هر کس که سر زلف پریشان ترا دید
از حالت من فرق به مویی ننهادش
هوش مصنوعی: هر کسی که به زلفهای درهم و شلختهات نگاهی بیندازد، هیچ تفاوتی میان حال و روز من و تو نمیبیند.
مشنو که جلال از تو و از یاد تو خالی ست
مگذار زیادش که نه ای دور ز یادش
هوش مصنوعی: گوش نکن که جلال و عظمت تو و یاد تو از بین رفته است. اجازه نده که این احساس زیاد شود؛ چرا که تو از یاد او دور نیستی.