گنجور

شمارهٔ ۱۴

بس که جانم ز تمنّای رخ یار بسوخت
دل هر سوخته بر زاری من زار بسوخت
منِ آتش نفس اندر طلبش آه زنان
هر کجا گام نهادم در و دیوار بسوخت
یک نظر حسن رخش پرده برانداخت ز پیش
عالمی را دل و جان از تف انوار بسوخت
با طبیب من دل خسته بگویید آخر
که ز تاب تب هجران تو بیمار بسوخت
دیشب از سرّ اناالحق خبری یافت دلم
بزد آهی و سراپرده اسرار بسوخت
شیخ چون حالت رندان خرابات بدید
خرقه تقوی خود بر در خمّار بسوخت
گر ز پروانه به جز بال نسوزد تف عشق
شمع را بین که سراپای به یک بار بسوخت
آتش شوق که اندر دل مشتاقان زد
آتشی بود کز آن دیده اغیار بسوخت
هرچه جز دوست به بازار دل ما بگذشت
غیر او بود و هم از گرمی بازار بسوخت
بود عمری که درین پرده همی سوخت جلال
چاره کار نمی‌دید و به ناچار بسوخت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بس که جانم ز تمنّای رخ یار بسوخت
دل هر سوخته بر زاری من زار بسوخت
هوش مصنوعی: بسیار آرزویم برای دیدن چهره محبوب باعث شده که جانم بسوزد و دل هر کسی که در درد و غم من است نیز براهم بسوزد.
منِ آتش نفس اندر طلبش آه زنان
هر کجا گام نهادم در و دیوار بسوخت
هوش مصنوعی: من که آتش عشق او در وجودم شعله‌ور است، هر جایی که قدم می‌گذارم، با ناله و آه، همه جا را به آتش می‌کشم.
یک نظر حسن رخش پرده برانداخت ز پیش
عالمی را دل و جان از تف انوار بسوخت
هوش مصنوعی: یک نگاه به جمال رخش (یا رخش زیبایش) انداخت و پرده‌ای را کنار زد که به واسطه آن، دل و جان جهان را از نورهای درخشانش سوزاند.
با طبیب من دل خسته بگویید آخر
که ز تاب تب هجران تو بیمار بسوخت
هوش مصنوعی: دردها و رنج‌های دلbroken را با پزشک در میان بگذارید و بگویید که چقدر از دوری و جدایی تو رنج می‌کشم و دلم به شدت آتش گرفته است.
دیشب از سرّ اناالحق خبری یافت دلم
بزد آهی و سراپرده اسرار بسوخت
هوش مصنوعی: دیشب از حقیقتی عمیق و رازآلود باخبر شدم که قلبم را به شدت تحت تأثیر قرار داد و به خاطر آن، احساس عمیق شکست و اندوهی کردم که باعث شد همه آن رازی که در دل داشتم، به آتش بکشد.
شیخ چون حالت رندان خرابات بدید
خرقه تقوی خود بر در خمّار بسوخت
هوش مصنوعی: زمانی که شیخ حالت و رفتار رندان را در میخانه مشاهده کرد، لباس تقوای خود را در آستانه‌ی شراب‌فروشی سوزاند.
گر ز پروانه به جز بال نسوزد تف عشق
شمع را بین که سراپای به یک بار بسوخت
هوش مصنوعی: اگر پروانه جز بالش چیزی نسوزد، عشق شمع را نگاه کن که چگونه تمام وجودش را در یک لحظه می‌سوزاند.
آتش شوق که اندر دل مشتاقان زد
آتشی بود کز آن دیده اغیار بسوخت
هوش مصنوعی: شوق و عطش در دل عاشقان مانند آتش سوزانی است که آتش آن، دیدگان دیگران را نیز می‌سوزاند.
هرچه جز دوست به بازار دل ما بگذشت
غیر او بود و هم از گرمی بازار بسوخت
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دل ما راه پیدا کند، جز دوست است و به همین دلیل، با وجود شلوغی و جذابیت، دل ما نسبت به آن‌ها بی‌مهر و سرد است.
بود عمری که درین پرده همی سوخت جلال
چاره کار نمی‌دید و به ناچار بسوخت
هوش مصنوعی: سالیان زیادی در این اوضاع و احوال به سر بردم و برایم واضح نبود که چه کنمی. به ناچار، به سوختن ادامه دادم.