گنجور

شمارهٔ ۸

به کنج مدرسه‌ای کز دلم خراب‌ترست
نشسته‌ام من مسکین بی کس درویش
هنوز از سخن خلق رستگار نی‌اَم
به بحر فکر فرو رفته‌ام ز طالع خویش
دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست
که می‌رسد نمک جور بر جراحت ریش
مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال
گرفته‌ام به ارادت قناعتی در پیش
ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهند
چو نیست با بد و نیکم حکایت از کم و بیش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به کنج مدرسه‌ای کز دلم خراب‌ترست
نشسته‌ام من مسکین بی کس درویش
هوش مصنوعی: من در گوشه‌ای از مدرسه نشسته‌ام، جایی که دل‌تنگی‌ام بیشتر از هر جا احساس می‌شود. من تنها و بی‌کس هستم و احساس فقر و بی‌پناهی می‌کنم.
هنوز از سخن خلق رستگار نی‌اَم
به بحر فکر فرو رفته‌ام ز طالع خویش
هوش مصنوعی: هنوز از حرف‌های مردم نجات پیدا نکرده‌ام و در دریاچه فکر و اندیشه غرق هستم و به سرنوشت خودم فکر می‌کنم.
دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست
که می‌رسد نمک جور بر جراحت ریش
هوش مصنوعی: دل من همیشه به خاطر زخم عمیق و دردناک است که هر بار نمک تلخ و ناراحت‌کننده‌ای بر آن می‌پاشند.
مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال
گرفته‌ام به ارادت قناعتی در پیش
هوش مصنوعی: من نه به دنبال شهرت هستم و نه برای ثروت و دارایی تلاش می‌کنم، بلکه به خاطر ارادت و عشق به قناعت، در این مسیر قدم برداشته‌ام.
ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهند
چو نیست با بد و نیکم حکایت از کم و بیش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از من که دلش از دستم خسته است چه توقعی دارد؛ چون من دیگر هیچ تفاوتی بین خوب و بد نمی‌بینم و در زندگی‌ام خبری از افزایش و کاهش وجود ندارد.